به عکس العملی که هنگام " نه " شنیدن از خودت نشون می دی فکر کن و اگر جای کار داره اصلاحش کن !!
توی جامعه ، بعضی ها عقب مانده ذهنی هستند ، بعضی ها هم کُند ذهن ، بعضی دیگه هم مادرزادی یا نابینا هستند یا ناشنوا و یا لال یا هر دو . بعضی دیگه هم سرطان دارند که از هر مدلی ممکنه باشه ، سینه ، خون ، استخوان و . بعضی دیگه هم کلا مشکل روانی دارن و باید تحت مراقبت های ویژه باشند . یه سری ها هم با دیابت یا تالاسمی گریبان گیرن . کسایی هم دیدیم که لمس هستند و روی ویلچر و خیلی موارد دیگه که حتما خودتون دیدین یا شنیدین .
بین این همه مورد ، منم لکنت دارم . باید خیلی خوش شانس بوده باشم که هیچ کدوم از اینها رو ندارم و در عوض یه یار بد قلق دارم ، گاهی تصور می کردم که اگه لکنت نداشتم و قرار بود یکی از این موارد رو انتخاب می کردم ، کدوم رو انتخاب می کردم . حتی تصور یکی از این موارد هم برام وحشتناکه ، چه برسه به اینکه داشته باشم !
من خیلی خوش شانسم از اینکه لکنت دارم نه چیز دیگه ای . و از اون بهتر اینکه لکنت راه چاره داره ولی اینایی که گفتم اکثرا نه . اما اون طور که مشخصه مساله لکنت دارو نداره ، از جادو جنبل و دعا هم آبی گرم نمیشه .
با توجه به اینها در حال حاضر باید چی کار کنم ؟ چه راه حلی برای مساله لکنت وجود داره ؟ آیا تحمل شیوه سخت تر از تحمل هر کدام از مشکلات بالا ، (مثلا دیابت) است ؟بیاین با هم یه تمرین انجام بدیم . اگه قرار باشه بین کور بودن یا لکنت داشتن ولی با شیوه حرف زدن یکی رو انتخاب کنیم ، کدوم رو انتخاب می کنیم ؟
متوجه هستین که اصلا قابل مقایسه نیست ، تفاوت فاحشی بین این دو وجود داره . اصلا بیاین انجام بدیم ، چشهامون رو ببندیم و بریم برای برداشت یک لیوان آب از یخچال و خوردن اون . البته در تاریکی مطلق یعنی بستن چشم با چشم بند که حتی متوجه نور هم نشیم . می تونیم حتی سخت ترش کنیم و بریم سرویس بهداشتی .
واقعا ما قدر این فرصت و با شیوه حرف زدن رو نمی دونیم . در شرایطی که نابینا بودیم، دیدیم که یه کار ۳۰ ثانیه ای چقدر پر خطر طول کشید .
بیشتر شبیه یه شوخی می مونه که ما شیوه رو بلدیم و می دونیم ظرف چند هفته می تونیم بهش عادت کنیم و در همه جا ازش استفاده کنیم ولی باز با لکنت حرف می زنیم . خیلی خنده دار و مضحک به نظر می رسه .
زمانه طوری شده که خیلی ها از نصیحت فراری هستن ، احساس می کنم دلیلش اینه که همه شدن عالمِ بی عمل ، هر کدام از ما خوب بلدیم حرف بزنیم امّا طرفی که شنونده حرف های ماست به خودِ ما و زندگیِ ما نگاه می کنه و متاسفانه تاثیرات صحبتمون رو تو زندگیمون نمی بینه بخاطر همین نسبت به حرف و توصیه ما هم بی اهمیت می شه .
یا شاید هم خیلی از حرف ها تکراری شده و برای شنونده جذابیت نداره بهرحال هر چیزی که هست من خودم تلاش می کنم حرف حق رو بشنوم حتی اگر گوینده اهل عمل به اون نباشه ، البته که چه بهتره اون فرد ، عاملِ به حرفش باشه .
مراقب حرفایی که می زنی باش بخصوص در فضای مجازی و متن های نوشتاری !!
چند روز پیش یکی از اقوام و همسرش رو با ماشین رسوندم شیراز ، توی مسیر که بودیم دیدم خانمش یه عکس نشون شوهر داد و زمزمه هایی شنیدم که اسم شوهر دوست داخلش بود ؛ کنجکاو شدم و به قوم گفتم می شه بگی چی نشونت داد ؟گفت خانمم یه دوست صمیمی داره که تازه وارد دوران نامزدی شده و دوست خانمم عکس شوهرش رو برای خانمم فرستاده برام جالب بود که خانمش هم می گفت ببین چقدر قشنگه !!تحمل نتونستم کنم و گفتم یه نصیحت برادرانه از من ، هیچ وقت اینطور عکس هایی رو نه بفرستید و نه ببینید ، از اون جایی که هنوز 2 ماه هم از عروسیشون نمی گذره تاکید کردم شما تازه اول راهید و خدایی نکرده اگر با دیدن چنین تصاویری حس مقایسه و حس این که ای کاش فلانی نصیب من می شد درتون به وجود بیاد چکار می خواید کنید ؟ شما حالا حالاها قراره با هم باشید و این افکار و ذهنیات مثل خوره میفته به جونتون !!!
واقعا سخته ولی تا جایی که می شه سعی کنیم هر چیزی رو نبینیم و احساس نیاز رو در خودمون ایجاد نکنیم که اگر توان داشتنش رو نداشتیم ، چیزی جز حسرت و ناامیدی برامون باقی نمی مونه ضمن این که از داشته هامون هم لذت نخواهیم برد .
چند سال بعد ، نوشته ای که شاید توی فیلم ها بیشتر به چشم بیاد ! همینجوری محو دیدن فیلم هستیم که یک دفعه با نوشته ای روبرو می شیم تحت عنوان چند سال بعد . البته که معمولا بجای چند ، عدد هست مثلا " یک سال بعد " اما بهرحال برای درک بیشتر متن از واژه " چند " استفاده کردم که هرکس هر عددی رو خواست بجاش بگذاره !
این چند سال بعدها در زندگی همه آدم ها وجود داره امّا یه خوبی که نسبت به فیلم داره اینه که نتیجش هر چی که باشه ، پایان کار نیست ؛ آدمی اگر بخواد می تونه زندگیش رو دگرگون کنه فقط کافیه که بخواد .در پایان دعوت می کنم شما را به کلیپی کوتاه از صحبت های شهید همت که ایمان و اراده آدمی رو زیر سوال می بره :
* سرت را به خدا عاریه بده در کلیپ یعنی سرت رو در راه خدا فدا کن .
کی می خوای بفهمی ؟
در کد اچ تی ام ال ، بجای # آدرس وبلاگ خودتون بدون www و یا http جایگزین کنید مثل naghl.blog.ir
فقط تیک همون 2 گزینه ای که در کلیپ می گم رو بزنید .
این مطلب رو بخاطر روز وبلاگ نویسی می نویسم اگرچه با تاخیر ، پس شروع میکنم به نگارش متنی در مورد وبلاگ نویسی خودم بنا به پیشنهاد آقای هاتف و هر کسی که این مطلب رو می خونه دعوت به انجام این کار می کنم :)
زیاد حافظه درست و حسابی ندارم و نمی دونم که چی شد با وبلاگ نویسی آشنا شدم اما فکر می کنم طرفای سال 88 یا 89 بود که مثل خیلی ها توی بلاگفا شروع کردم دغدغه قالب رو از روز اول داشتم که همین موضوع باعث شد به انجمن وبلاگ نویسان که اونروزها در اوج خودش بود برم و سوالامو مطرح کنم و یاد دوستانی که انقدر خالصانه کمکم می کردن به خیر ( آخی ) گاهی به سوالایی که می کردم و عناوینی که براشون در نظر می گرفتم نگاه می کنم و کلی به خودم می خندم .
همینطور که سوال مطرح می کردم و دوستان جوابم می دادن علاقم به وبلاگ نویسی و همچنین کارهای مربوط به قالب بیشتر و بیشتر شد و باعث شد بتونم از کسی که اهل پرسش سوال هست تبدیل بشم به یک فرد پاسخگو و حتی ایجادکننده موضوعات جدید که خدمات ارائه می داد و وبلاگی رو ایجاد کردم که در ادامه عرض می کنم ! تا این که مدیر انجمن وبلاگ نویسان اون رو به کس دیگری واگذار کرد و خریدار جدید هم فقط به فکر کسب درآمد از تبلیغات بود که انجمن به کلی از رونق افتاد و همین الان هم که برید داخلش کلی مشکل داره که اصلا اقدامی برای حلش نکرده ! در حین فعالیت در انجمن ، وبلاگ نویسی خودم رو هم انجام می دادم و چند تا وبلاگ داشتم که بیشتر جنبه شخصی داشت و متاسفانه چون کسی هستم که زیاد اهل از این شاخه به اون شاخه پریدنه ، همشون رو حذف کردم جز میهن وب میهن وب یه وبلاگ توی بلاگ اسکای هست که مطالب آموزشی رو ارائه می دادم و بعد یکی از اعضای انجمن وبلاگ نویسان رو مدیر کلش کردم و خودم کنار کشیدم و الان هم از این کارم پشیمونم اما چه می شه کرد که دیگه رفت و هیچ فعالیتی هم نکرد
تا این که همون وقت ها توی انجمن وبلاگ نویسان ، اسم بلاگ بیان شنیده می شد که به واسه یکی از دوستان کد دعوت برام اومد و تونستم در بیان ثبت نام کنم و وبلاگی بسازم با نام میهن وب که البته سال هاست حذفش کردم بعد هم رسیدم به همین نقل بلاگ که چند بار در تیررس حذف قرار گرفت اما باز منصرف شدم و فکر می کنم بودنِ نقل بلاگ تا به الان هم یه معجزست امّا الان که نگاه می کنم می بینم چه حیف شد که دل نوشته های مربوط به این سال ها رو با چند کلیک حذف کردم ، بهرحال جوگیری چیز بدی هست که امیدوارم نصیب شما نشه :)
همیشه برای خودم قواعد خاصی داشتم و دارم ، حتی نسبت به فاصله یک کاما نسبت به حرف قبل و بعدش هم حساسیت دارم و اغلب سعی می کنم حداقل از نظر خودم هم که شده نوشته تمیزی رو در اختیار بازدیدکننده قرار بدم . نوشته های نقل بلاگ اغلب از عمری که داره سپری می شه میاد ، یعنی اگر در هر روزی مطلبی نوشته بشه قطعا در همون روز یا روزهای قبلش با همون مسئله درگیر بودم ، تلاش هم کردم جوری بنویسم که اگر کسی وقت می گذاره و می بینه حداقل احساس کنه که چیز بدردبخوری رو خونده !! مطالب نقل بلاگ بیشتر جنبه تلنگر داره ، اما فکر می کنم خودم و اکثر مردم کرِ باصرفه هستیم و فقط دوست داریم چیزایی ببینیم و بشنویم که برامون مسئولیتی ایجاد نکنه :)
احساس من به وبلاگ نویسی یه احساس خیلی قوی هست ، محیط وبلاگ و وبلاگ نویسی رو دوست دارم و ترجیح می دم که محیط تا حد ممکن ساده باشه و من رو درگیر اعداد و ارقام و ظواهر نکنه تا بتونم فقط درگیر نویسندگی بشم ، اگر بلاگفا یک سری امکاناتی رو که من مد نظرم بود داشت قطعا همیشه همونجا می موندم اما تا به الان که اضافه نشده و فکر هم نمی کنم اضافه بشه پس بیان رو در می یابم !!
معنای وبلاگ نویسی برای من در ابتدا یعنی احترام به خودم ، چون به نوشتن و قدرت نوشتن ایمان دارم و معتقدم اگر کسی بنویسه اول به خودش احترام گذاشته اما چه حیف بعضی ها هر چیزی رو می نویسن توی یکی از مطلب ها هم نوشتم که بعضی ها وبلاگ رو خونه خودشون می دونن و مقبول هم هست و هر چیزی که دوست دارن داخلش می نویسن و به مخاطب هم می گن که وبلاگ خودمه ، اما من می گم وبلاگ مثل یه خونه می مونه که درش بازه ، شما وقتی در خونت بازه هر کاری رو انجام می دی و هرجوری که دوست داری رفتار می کنی ؟ درسته که برای ماست اما بالاخره یک سری اصول و قواعد رعایت بشه قشنگ تره !!
آفت وبلاگ نویسی رو در ایجادشدن بدون هدف و جوگیر بودن وبلاگ نویس می دونم بطوری که یهو تصمیم به ایجاد می گیریم و تا مدتی بسیار پر و پا قرص مطلب می نویسیم و بعد دوباره دلسرد می شیم ، یهو از روی احساس مطلبی رو می نویسیم و بعد دوباره اون رو حذف می کنیم .
وقتی می بینم عزیزی خودش رو کوچیک می کنه و گداییِ نظر و یا بازدیدکننده می کنه حس بدی بهم دست می ده ، از مطالب کپی و جایگذاری خوشم نمیاد ، علاوه بر محتوا ظاهر وبلاگ دیگری هم برام مهمه ، تعجب زیادی می کنم از کسی که چیزی برای دانلود می ذاره که حتی لینک دانلودش برای سایت های بزرگ دانلود هست و هیچ امتیازی هم برای خودش محسوب نمی شه :|
اکثرا وقتی مطلبی رو می خونم ، نشانگر موس رو روی حالت انتخاب می ذارم تا رنگی بشه اما بعضی از وبلاگ ها که این امکان رو غیرفعال کردن کار رو برام سخت می کنن
وبلاگ نویسی برای من ، خوبی هایی داشته مثل بالابردن اشتیاق نویسندگی و خوانندگی چه در دنیای واقعی و چه در دنیای مجازی بطوریکه هم روی کاغذ می نویسم ، هم از روی کاغذ می خونم و همچنین هم توی وبلاگ می نویسم و هم مطالب دیگران رو می بینم ؛ گاهی از تجربه دیگران استفاده کردم و از سبک رفتارِ مثبت و یا زندگی نویسنده الگوبرداری کردم ، حتی گاهی خدا رو شکر کردم که زندگی و شخصیتی مثل نویسنده ندارم و . در کل دنیای خیلی شیرینی هست برام ، دنیایی که گره خورده با زندگی شخصیم و خدا رو شکر می کنم که می نویسم و روح خودم رو تازه می کنم !
مطالبی که می نویسم برای خودم جذابن و همشون رو دوست دارم اما فکر می کنم منطقی ترین مطلبی که نوشتم و شاید کوتاه ترین مطلب هم باشه دوراهی زندگی هست !
در پایان شما رو دعوت می کنم به وبلاگ نویسیِ ( وبلاگ نویس آن نیست که گه تند و گهی خسته رود ، وبلاگ نویس آنست که آهسته و پیوسته رود ) با اخلاق و به دور از هرگونه غرور و تکبر و بی احترامی :)
هر کسی در زندگی قطعا دچار اشتباه شده و یا خواهد شد که دعا می کنم اگر اشتباهی هم قراره در آینده رخ بده یک طرفش خدا باشه نه بنده خدا ( الهی آمین ) چون خدا خیلی مهربون هست و بدون هیچ چشم داشتی حتی با اهدای خیر و نیکی توی زندگیت مهر تاییدی بر بخشیده شدنت می زنه
این که آدمی مرام و معرفت داشته باشه که سر خم کنه و اشتباهش رو بپذیره و بخاطرش عذرخواهی هم کنه جای شکر داره که با تاکید مجدد امیدوارم سرتون همیشه جلو خدا کج باشه نه بنده خدا !!
اما بهرحال دست تقدیر همیشه ما رو شرمنده خدا نمی کنه ، و گاهی هم اشتباهاتی رو مرتکب می شیم که به هر نحوی دل فرد یا افرادی شکسته می شه که کار به مراتب سخت تر می شه کسی که نسبت به کارهای اشتباهش بی تفاوت هست و از شکستن دلی هیچ هراسی نداره که خدا کمکش کنه واقعا ، اما به لطف خدا جامعه ما پره از کسایی که دلسوز هستن و حق دیگران براشون اهمیت داره
پس اگر اشتباهی ازمون سر زد باید انقدری وجود داشته باشیم که بخاطرش عذرخواه باشیم و در مقابل اگر کسی هم دل ما رو رنجوند انقدر وجود داشته باشیم که پذیرای بخشش اون فرد باشیم مگر من و شما معصومیم که اشتباهی ازمون سر نزنه ؟ شاید الان در موقعیتی هستی که دست دیگری به سمت تو دراز بشه ولی از کجا می دونی که فرداروز دست تو جلو دیگری دراز نشه ؟
پس خیلی فکر نکن تو لحظه ای که کسی داره ازت عذرخواهی می کنه ، از دماغ فیل افتادی یا با کلی منت ببخشی و هر دفعه که می بینیش بخوای اشتباهش رو تو سرش بزنی چه با شوخی چه با طعنه و چه با نوع رفتار و نگاهت !!!
سوالی که این شب ها ذهنمو درگیر کرده اینه که می گم چرا ما از سینه زدن و فریاد زدن بر مظلومیت امام حسین علیه السلام هم خجالت می کشیم ؟
ماجرا از اون جایی شروع می شه که اکثر آدما یه خصلت عجیب و غریب دارن بنام تبعیت از جمع ، یادمه چند وقت پیش می خواستن یک طرف بلوار سپاه رو آسفالت کنن که همون مسیر مسدود شده بود ، یه سری راننده ها از اون طرف خیابون و بدون هماهنگی راهنمایی و رانندگی و یا مسئولان مرتبط سرخود از اون دست خیابون و خلاف راننده های اونوری ، رانندگی می کردن قطعا یه سری راننده های دیگه از اون ها تبعیت کردن و دنبال اون جلویی ها رفتن و من که سر میدون بودم قشنگ دیدم ماشین راهنمایی و رانندگی همونجا وایساده و تک تک ماشین هایی که خلاف میومدن رو جریمه می کرد .
حالا قضیه ی هم دقیقا همینجوره ، قطعا شما بهتر از من می دونید که افرادی هستن جلو مداح با ضربات محکم تر و سر و صدای بیشتر مجلس رو گرم نگه می دارن و هر چه از مرکز دورتر بشینید محیط خلوت تری رو تجربه می کنید چه از نظر سینه زدن و چه از نظر فریاد بر مظلومیت و خطاب امامان عزیز ! شخصا بخاطر تجربه کردن در هر نقطه ای از مجالس نشستم و قشنگ همین موضوع تبعیت از جمع رو در این مجالس هم به خوبی احساس کردم .
همه ی ما عرض ارادت ویژه ای نسبت به ائمه به خصوص امام حسین داریم و قطعا دوست داریم از دل و جون سینه و فریاد بزنیم اما اگر دور و برمون باشند افرادی که آروم سینه می زنن و یا صداشون در نمیاد یه یا حسین بگن ، اگر تو بخوای مثل اون ها نباشی قطعا احساس خجالت به سراغت میاد ، با این وجود که محیط اغلب محیط تاریکی هم هست اما احساساتی سراغت میاد که زشته ، فلانی نگات می کنه ، می گن تو ریاکاری و از این دست موارد .
به قول آقای قرائتی می گفت خیلی وقتا جایی هستیم و موقع اذان هست ، خیلی ها روشون نمی شه که حتی اذان بگن و با کلی دردسر یه نفر رو پیدا می کنیم که این کار رو انجام بده !!
و مشکل هم دقیقا از همین جا شروع می شه ، به باور و اعتقاد خودمون نسبت به خدا ، اهل بیت ، و شیعه بودنمون نمی بالیم ، باهاش عشق بازی نمی کنیم و ازش لذت نمی بریم که منجر به خجالت و کم رویی می شه و جای ارزش ها کم کم تغییر پیدا می کنه !!
فقط امیدوارم سر میدون خفتمون نکنن و کار به جریمه نکشه !!!
خیلی وقت ها بخاطر رفتار دیگران گلایه می کنیم و دلخور می شیم و همیشه هم برای خودمون خط و نشون هایی می کشیم و کل کائنات رو جوری می چینیم که اثبات کنیم ما بی گناهیم و طرف مقابل مقصر هست !
چیزی که نصیبمون نمی شه جز یه خیال راحتِ ساختگی ، اما چقدر دردها و عذاب ها پشت همین خیال راحت قایم می شن !! عذاب هایی که هر بار طرف رو می بینیم و همون رفتارها ازشون سر می زنه باز بیشتر و بیشتر می شن تا این که ممکنه منجر به ترکیدنمون هم بشه
تک تک واژه ها و مطالب نقل بلاگ ، همراه با زندگی و تجربست اما فکر می کنم این مطلب رو با دل و جان بیشتری می نویسم چون سال هاست با همین قضیه درگیر بودم و هستم .
خیلی اوقات رفتار همکارام برام عذاب آور هست ، شاید 90 درصد روزهایی که قراره برم سر کار از قبل دعا می کنم و می گم خدایا کمکم کن بتونم امروزم رو بدون ناراحت شدن و ناراحت کردن دیگری سپری کنم راستش رو هم بخوام بگم اکثر اوقات شکست خوردم ولی اوقاتی هم پیروز شدم و اخیرا توجه بیشتری کردم که این شکست ها و پیروزی ها چطور نصیبم شدن و به نتایجی هم رسیدم که عرض می کنم .
روزهایی که می رفتم تا قفل در انبار رو باز کنم ، یکی از همکاران معمولا زودتر میاد و چون ماشینش رو هر روز میاره داخل ، دقیقا پشت در می ذاره تا وقتی ما قفل ها رو باز کردیم بیاد و در رو باز کنه و ماشینش رو بیاره داخل ؛ اما اولین گام شیطان از همین جا شروع می شه بطوریکه سایه ماشینش رو از زیر در می بینم و بعد یه سری افکار میاد سراغم و ناخوداگاه می گه محمد تو مگه نوکرشی که براش در رو باز کنی و دوباره ببندی ؟ گام بعد اینه که وقتی در رو باز می کنم ، می بینم همکارم داخل ماشین هست و فقط سرش رو به نشانه سلام ت می ده بعد دوباره احساس منفی میاد و می گه تو هم مثل خودش سرت رو ت بده و برو تو
قطعا گاهی به این نداهای درونی گوش کردم و فقط در کوچک رو باز کردم تا خودش بیاد و در بزرگ رو باز کنه ؛ گاهی در بزرگ رو باز کردم و سلام سردی رد و بدل شد ، گاهی هم در بزرگ رو باز کردم ، بعد سلامی گرم و بعد که ماشینش رو آورد داخل دوباره در رو بستم .
همه این ها من رو به این نتیجه رسوند که وقتی خود من از اول صبح ، بخوام درگیر چنین مسائل پیش پا افتاده ای بشم و لج و لجبازی رو ادامه بدم اوضاع قطعا چیزی که من می خوام نخواهد شد و باز بعد از ورود به انبار و شروع کار تا آخر ساعت کاری هم افکار منفی و شیطنت بار ادامه خواهد داشت و دلخوری ها رو بیشتر و بیشتر خواهد کرد اما وقتی از همون اول صبح ، احترام گذاشتم احترام هم دیدم و چه روز خوبی رو سپری کردیم .
نمی دونم تو روانشناسی شاید بهش می گن " کارما " ولی من با همون ضرب المثل ایرانی خودمون که می گه " از هر دست بدی ، از همون دست هم پس می گیری " راحت ترم و واقعا همینطوره دوست من ! این تنها کوچکترین بخشی از زندگی من بود که به خودم و شما اثبات کنه همه چیز به خود ما بر می گرده ، تا وقتی که انتظار تغییر از دیگران داشته باشیم هرگز بهش دست پیدا نخواهیم کرد چون ما و رفتار ما باعث می شه که دیگران رفتار متقابل از خودشون نشون بدن .
اگرچه قطعا قبول دارم هستند افرادی که به دور از منطق و اخلاق هستن ولی مطمئنم روی اونها هم به مرور تاثیر خواهد گذاشت ، فقط ما باید تغییر کنیم و این قول رو به خودمون بدیم که هیچ وقت توقع نداشته باشیم دیگری روی هوا بخواد رفتارش رو با ما تغییر بده بلکه ما باید بخوایم ، حالا چه با تغییر رفتارمون و چه با صحبت با اون فرد این کار قطعا شدنی هست ؛ نشد هم مهم نیست بالاخره ما پیش خدا و خودمون روسفید هستیم که بهترین کار و رفتار رو انجام دادیم .
چند روز پیش بعد از سال ها رفتم پیش یکی از آشناهامون و با هم گپ زدیم تا این که خواست عکس یکی از دوستاش که وقتی با هم ترکیه بودن که هر دفعه می گفت خیلی شبیه به منه رو نشونم بده
توی گالری گشت اما ندید و دست به دامن اینستاگرام شد تا از روی حساب کاربریش ، تصویرش رو به من نشون بده همینجور که داشت می گشت یه لحظه بهم گفت محمد ، تو الان با شاخ اینستا طرف هستی پستام تا 60.000 تا لایک هم می خوره و چندتاییش رو نشونم داد . پست هایی به شدت ارزشمند شامل رقص یه سری جانور و شوخی های عجیب و غریب افراد با هم
لحظه ای خندم گرفت و بهش گفتم خوبه امّا امیدوارم تو زمینه های دیگری از زندگیت انقدر موفق باشی تا دیگران تو رو با لایک های واقعی تحسین کنن !
تا این که باز گرم صحبت شدیم و وقت خداحافظی رسید ، بعد با خودم فکر کردم که بله این دوست عزیز من یه سری تصویر و یا فیلم رو به اشتراک گذاشته امّا این که 60.000 نفر اون پست رو بپسندن یه چیز عجیب و غریبی هست . اگرچه خیلی از این پسندیدن ها شده عادت کاربران اینستاگرام مثلا گاهی می دیدم افرادی پست ها رو دونه دونه مرور می کردن و بطور کاملا ناخودآگاه اون ها رو هم می پسندیدن و می رفتن سراغ پست بعد ولی باز جای تاسف و تامل داره
امیدوارم طرح مخفی شدن تعداد لایک های اینستاگرام در کل کشورهای جهان عملی بشه تا حداقل فقط خود صاحب اکانت اون رو بتونه ببینه ولاغیر که البته از بعضی افراد هم بر میاد یه عکس از صفحه گوشیشون که تعداد لایک های پست هاشون هست رو باز به اشتراک بذارن !
باشد که از وقتمان و ضربات انگشتانمان بهتر استفاده کنیم !
دنیای عجیبی شده ، دنیایی که اکثر مردمان به فکر حق نیستن ، یا شاید هم هستن اما حقی که خودشون اون رو بعنوان حق می شناسن نه حقی که بر اساس علم و دانش و تجربه و دین بعنوان حق شناخته شده !
احساس می کنم اول خودم و بعد دیگران دچار یه معضل خود گول زنی شدیم بطوریکه نیازهای اساسیمون رو می شناسیم ، اهداف مهم خودمون رو مرور می کنیم اما هیچ وقت تمام و کمال دنبالشون نرفتیم ، اگر هم رفتیم کافیه که به اطلاعاتی برسیم که ما رو نقد کنه ، که ما رو به سمت تغییر بکشونه ، که به ما بفهمونه چیزی که هستی نیازمند تغییر هست و تو باید تغییر کنی اما اکثرا اونها رو با استدلال های کاملا بی منطق رد می کنیم تا بگیم تو اشتباه می گی من می خوام اونجوری که دوست دارم پیشرفت کنم و به هدفم برسم .
همه هم می دونیم که فقط داریم خودمون رو گول می زنیم و بخاطر ترس از تغییر و یا ترس از نقد شدن خودمون رو سرگرم چیزایی می کنیم که باهاشون حال می کنیم و با سلیقه ما سازگارترن و بدبختی هم دقیقا از همینجا شروع می شه !!!
تا وقتی من و شما بخوایم سرمون تو لاک خودمون باشه به این امید که سختی نکشیم ، قضاوت نشیم ، نقد نشیم اوضاعمون همینجوری که هست می مونه حتی بدتر هم خواهد شد و وای به روزی که این عمر بگذره و عادت های بد روز به روز تثبیت و محکم تر بشن و بد به حالمون که شکستن این عادت های سفت و سخت انرژی و همت 100 برابری می طلبه که شاید از عهده خیلی ها بر نیاد .
مخلص کلام :
همیشه اون جایی که می خندی ، خوشی ، سرگرمی و حتی علمی رو یاد می گیری تا دکتری و بالاتر ، اون چیزی نیست که قلب تو رو خوشحال کنه ، خودت هم می دونی خیلی هاش فقط برای این بوده که وقتت رو بگذرونی و به یه سری چیزا فکر نکنی و سختی هایی که تو رو به اهداف مهمت می رسوندن تحمل نکنی !
بدا به حالمون اگر برای فرار از سختی های رسیدن به اهدافمون ، وارد مسیرهای دیگری شدیم و عمرمون رو تلف کردیم و باز بدتر این که پیر می شیم و لحظه ای به عمرمون نگاه می کنیم و چیزی جز حسرت برامون باقی نخواهد ماند !
(: پس برو دنبال چیزی که قلبت رو تا ابد خوشحال می کنه :)
دیروز فرصت شد و صوت یکی دو جلسه از سخنرانی آقای پناهیان در مورد نشاط رو گوش کردم و شرمنده ی خدای خودم شدم . بنده ای که اگر خدای خودش رو درک کنه ، چنان نیرویی پیدا می کنه که جابجایی کوه براش چیزی نیست ! متوجه شدم که اگر اشکالی از خیلی افراد سر می زنه دلیلش انسان های مذهبی ای هستن که فقط به ظواهر دین اهمیت می دن کسایی که شاید الگوی افرادی باشن که به مسائل دینی و مذهبی کمتر مقیّد هستن !
دینداری ما باید طوری باشه که ازش لذت ببریم و بحال کسایی که مثل ما نیستن ، دلمون بسوزه اگر روزه ای می گیریم ، اگر توی مراسم عزاداری شرکت می کنیم ، اگر شیعه امیرالمومنین هستیم ، اگر نماز می خونیم طوری لذت ببریم و احساس شادی کنیم که دیگران احساس کنن شادی های اونها در مقابل ما هیچی نیست . چیزی که الان برعکس شده ، کسایی که به مسائل مذهبی مقیّدتر هستن نه می گن نه می خندن ، نه لذتشو می برن اونوقت توقع هم هست که دیگران مثل اونها بشن .
انرژی یک فرد توکل کننده به خدا باید حداقل 10 برابر سایر افراد باشه در هر زمینه ای چه کار ، چه درس ، چه ورزش و . امّا آیا همینطوره ؟ چقدر می بینیم افرادی رو که بخاطر سختی های زندگی با این وجود که اهل نماز و روزه و زکات و خمس و صدقه هستن در س به سر می برن ؟ در اوج ناامیدی به سر می برن ؟؟ اسم ناامیدی آوردم می گن اصلا برای مومن ناامیدی و افسردگی خجالت آوره چون اگر به این حد رسید باید به دیانت و اعتقاد خودش به خدا بازنگری کنه !
در آستانه ماه محرم هستیم ، ماهی که اوج بندگی و اوج اخلاص امام حسین و اصحابش رو به رخ جهانیان می کشه ، ما امامی داریم که آدم ساز هست و امیدوارم ما رو هم بسازه :) امامی که تمام توجیهات و بهانه ها رو در هم می شه تا دهان خیلی از ما رو ببنده و بهمون بگه آیا شرایط تو هم مثل من بود ؟ آیا از من تنها تر بودی ؟ آیا هزاران نفر با تو مخالفت کردن و به قصد جانت باهات رودررو شدن ؟ آیا از خانوادت و بچه 6 ماهت می گذری ؟ آیا زینب وار به وقایع سخت زندگیت نگاه می کنی ؟ آیا توی سخت ترین شرایط هم خدا رو در نظر داری ؟ و هزار سوال دیگر که پاسخ های قابل تاملی برای ما در پی خواهد داشت .
امیدوارم که هنگام گریه های نشاط آوری که توی مراسم عزاداری می کنین ، یک لحظه هم یاد بنده حقیر بیفتید و دعایی کنید :)
دعوت می کنم خودم و شما را به دقایقی تفکر درباره نگاهمان به خدا و اهل بیت و تاثیر اونها در زندگی شخصیمون
از استدلال های عجیب و غریبی که بعضا می شنوم از آقایون متاهل اینه که می گن مگه هر کی تلویزیون داره ، سینما نمی ره ؟
این جمله رو وقتی شنیدم که به یکی از دوستان متاهل که شاید نگاه خاصی به دختران خیابون داشت گفتم تو که متاهل هستی و از تو این حرف ها و نگاه ها تا حد ممکن نباید سر بزنه ، که در جواب بهم گفت مگه هر کی تلویزیون داره ، سینما نمی ره ؟
منم بهش گفتم خیل خب استدلال تو قبول ، ولی قبول کن که خانم تو هم می تونه همین استدلال رو داشته باشه برای خودش ، تو قبول می کنی ؟
بعد یه لحظه که نمی دونست چی بگه ، گفت خب من شوخی می کنم باهات که این حرف ها رو می زنم ! منم دیگه چیزی نگفتم ولی خودش فهمید که جوابش رو گرفته !!
سال هاست تجربه خواندن و نوشتن در دنیای وبلاگ نویسی دارم ، گاهی اوقات یه سری اتفاقات عجیب و غریب توی برخی وبلاگ ها می بینم که توش می مونم :| ادعایی نیست خودم رو بعنوان وبلاگ نویس قبول ندارم و نقاط ضعف بسیاری دارم اما بعضی چیزها ، باعث می شه که یه علامت سوال توی ذهنم به وجود بیاد که چرا فلان نویسنده چنین حرکتی رو انجام می ده ؟!؟
البته می دونم خیلی از مسائل بر می گرده به بدون هدف بودن ، به یقین می تونم بگم بیش از 90 درصد وبلاگ ها بدون هدف ایجاد می شن اصلا نمی دونن از خودشون چی می خوان ؟
بگذریم بحث سر افول وبلاگ نویسی نیست اما اگر تمایل داشتید علتش رو بدونید فرد دیگری خیلی تخصصی تر زحمت کشیده و توضیح داده ، ولی خب چند مورد از این شگفتی ها و عجایب رو می نویسم اگرچه شاید از نظر خیلی ها چیز خاصی هم نباشه :|
توهم بازدیدکننده
طرف مطلب گذاشته که می خوام بدونم جنسیت بازدیدکننده هام چی هستن ؟ بعد قسمت نظرات همون مطلب و مطالب قبلش که می بینی حتی 1 نفر هم نظر نگذاشته و من نمی دونم این نظرسنجی رو بر چه مبنایی ایجاد کرده !
پاسخگویی به نظرات
پاسخگویی به نظرات کار باارزشی هست که واقعا به مخاطب ارسال کننده نظر احترام گذاشته می شه البته خیلی از دیدگاه ها نیازی هم به پاسخ ندارن و منظور ما نیست بلکه وبلاگ هایی رو می بینم که مخاطب هاشون با دل و جان مطلب رو خوندن و نظر می گذارن اما مدیریت وبلاگ فقط زحمت تایید رو به خودشون می دن ؛ باز یه سری از نظرات هرز و بی خود برای هر وبلاگ نویسی ارسال می شه چه به زبان فارسی و چه انگلیسی که بیشتر جنبه تبلیغات دارن ولی از عجایب بعضی ها اینه که دچار زیاده روی در پاسخگویی به نظرات هستن مثلا طرف به انگلیسی دیدگاه تبلیغاتیشو ثبت کرده و مدیریت هم خیلی جدی با زبان انگلیسی بهش پاسخ داده :|
تکرار نظرات
یک فرد حالا بخاطر اشتباه فردی و یا سرویس دهنده ، یک نظر مشابه رو چند بار ارسال می کنه بعد می ری و نظرات مطلبی رو چک می کنی ، متوجه میشی که مدیریت به خودش زحمت نداده نظرات تکراری رو حذف کنه و لیستی از نظرات تکراری مشاهده می کنی !!
توهم کمبود وقت
طرف مطلب گذاشته که وقت ندارم و بخاطر همین موضوع از مخاطب عذرخواهی کرده اما می ری به یه سری وبلاگ های دیگه سر می زنی و می بینی همون فردِ وقت ندار ، عضو فعال در خوانندگی مطلب و ثبت دیدگاه هست .
تفکرات حرفه ای بودن
دیده می شه افرادی در مورد وبلاگ نویسی مطالبی رو عرضه می کنن (مثل خودم) و در مورد خصوصیات یک وبلاگ نویس حرفه ای نظر می دن بعد سر و ته وبلاگش رو که می بینی ، بقیش با خودتون .
کاش وبلاگ نویسی گسترش پیدا کنه ، وبلاگ نویسی از جنس ایجاد شدنِ هدفمند و به دور از توهمات و درگیر غرور و تکبر نشدن بخاطر داشتن بازدیدکننده ! البته هستند خیلی ها که وبلاگ رو خونه خودشون می دونن و به مخاطب می گن که برای خودمون هست و هر طوری دوست داریم می نویسیم ولی توجه داشته باشید که درِ این خونه برای همه باز هست پس شما هم باید کمی احترام بگذارید به مخاطبی که وارد خونه شما می شه !
خدا زیاد کنه امثال صاب کارهای من رو ، بسیار انسان های شریف و سخاوتمندی هستن بخصوص به لطف خدا با من رفتار خیلی مناسب تری نسبت به بقیه دارن !
از بس فردِ امتحان بُکُنی بودم و هستم ، توی خیلی از کارا سرک کشیدم و انصافا توی همشون هم موفق بودم ولی بعد از مدتی نسبت به همشون سرد می شدم چون یه سری چیزها برام آزاردهنده بود بخاطر اهمیت دادنم به حلال خور و کار درست بودن کارفرما قید خیلی هاشون رو زدم ، باز بعضی ها هم که آدم های درستی بودن محیط کاری و همکاران عجیب و غریب داشتم ، باعث می شد که از اون کار منصرف بشم !
دست تقدیر من رو کشوند سمت انسان های شریفی که چند سالی هست در خدمتشون هستم ، گرچه شاید از نظر دیدگاه با تمام همکارانم متفاوت باشم اما انقدر وجود و نَفَس صاب کارام برام ارزشمند هست که خیلی از سختی ها رو تحمل می کنم هر از گاهی یه سری دلگرمی ها هم برام بوجود میاد که خدا رو دوچندان شکر می کنم .
مثلا همین چند روز پیش ، کل موجودیم زیر 50.000 تومن بود و هنوز وقت حقوقم هم نرسیده بود که آقا محمد اومد بهم گفت محمد اوضاع مالیت چطوره ؟ هر وقت نیاز داشتی حتما به خودم خبر بده . من هم گفتم خدا رو شکر فعلا که هست ممنونم ولی حس اطمینان بخشی که بهم داد برام از هر چیزی لذت بخش تر بود این تازه فقط قطره ای از لطف آقا محمد بود و در مورد 3 تای دیگه از صابکارام هم حرف ها می تونم بزنم .
آقا محمد قراره یه عمل جراحی داشته باشه ، بخاطر همین گفتم تنها یکی از خصلت های مثبتش رو بگم که مخاطب درک کنه توی جامعه ما ، نیاز به همچین کارفرماهایی زیاد احساس می شه و درخواستی که از شما دارم براش دعا کنید که ایشالا سالم و سلامت و بهتر از قبل دوباره برگرده پیش ما
راست گویی رو همیشه باید سرلوحه خودت قرار بدی ، وقتی یه خبر می شنوی یا یه چیزی رو می بینی شاید شخصیت ضعیفت مدام تو رو هدایت کنه به اشتراک گذاری اون خبر ، فرقی نداره که این اشتراک گذاری چی باشه چه به اعضای خونوادت بگی ، چه به دوستت و چه توی اینترنت پخشش کنی ، کارت اشتباست !
الان یکی از معضلاتی که دامن گیر جامعه و تک تک ما هم شده همین موضوع هست ، صحبتم رو با فهم و آگاهی جامعه و مردم اشتباه نگیرید ولی واقعا خیلی از چیزها رو نه باید فهمید و نه باید فهماند !
به قول شاعر که می گه جز راست نباید گفت ، هر راست نشاید گفت .
در سال ۱۹۷۴ ، مارینا آبراموویچ یک اجرای هنری به مفهوم مدرن داشت او اعلام کرده بود که در طی اجرای ۶ ساعته ، مانند یک شی ء بیحرکت و بدون هرگونه واکنش خواهد بود ، در این مدت شرکتکنندگان اجازه داشتند هر کاری میخواهند با او بکنند و حتی از ۷۲ وسیلهای که آبراموویچ روی میز استودیو گذاشته بود هم استفاده نمایند .
این اجرا ریتم عملکرد صفر نام داشت !
روی میز یادداشت زیر به چشم میخورد :
راهکار : ۷۲ وسیله روی میز است که هر طور دوست داشتید میتوانید آنها را روی من بکار ببرید .
تعهد : برای مدت ۶ ساعت صرفاً خودم را در اختیار شما خواهم گذاشت و مسئولیت هر نوع عواقبی را برعهده میگیرم .
۶ ساعت از ۸ شب تا ۲صبح میباشد .
روی میز هم ادوات لذت مانند پَر ، دستمالهای ابریشمی ، گُل ، آب و . بود و هم ابزار شکنجه مانند : چاقو ، تیغ ، زنجیر ، سیم و حتی یک اسلحه پُر!
در ابتدای کار همه رودربایستی داشتند ، یک نفر نزدیک شد و او را با گُلها آراست ، یک نفر دیگر او را با سیم به یک شی ء دیگر بست ، دیگری قلقلکش داد ، کمی بعد او را بلند کردند و جایش را تغییر دادند !
کمکم زنجیرها را بکار گرفتند ، به او آب پاشیدند و وقتی دیدند واکنشی نشان نمیدهد رفتارها حالت تهاجمیتر گرفت !!
منتقد هنری ، توماس مکاویلی ، که در این پرفورمنس شرکت کرده بود به خاطر میآورد که چگونه رفتار مردم رفتهرفته ، خشن و خشنتر شد .
اولش ملایم بود، یک نفر او را چرخاند ، یکی دیگر بازوهایش را بالا برد ، دیگری به نقاط خصوصی بدنش دست زد ، مردی جلو آمد و با تیغ ریشتراشی که برداشته بود گردن او را مجروح کرد و مردی دیگر خارهای گل را روی شکم آبراموویچ کشید .
یک نفر تفنگ را به دستش داد و دستش را تا بالای گیجگاهش برد که یک نفر دیگر آمد تفنگ را گرفت و از پنجره به بیرون پرت کرد !
با این رویداد آبراموویچ نشان داد که اگر شرایط برای افرادی که به خشونت گرایش دارند مهیا باشد ، به چه راحتی و با چه سرعتی خشونت را اعمال میکنند .
بعداز پایان ۶ساعت ، آبراموویچ در سالن استودیو به راه افتاد و از مقابل دستیاران و بازدیدکنندگان گذشت . همه از نگاهکردن به صورت او اجتناب میکردند . بازدید کنندگان هم آنقدر عادی رفتار میکردند که انگار اصلاً از خشونتی که دمی پیش به خرج داده بودند و اینکه چگونه از آزار و حمله به او لذت برده بودند چیزی در خاطرشان نمانده بود !!
این اثر نکتهای وحشتناک را در باب وجود بشر آشکار میکند ، به وضوح به ما نشان میدهد که اگر شرایط مناسب باشد ، یک انسان با چه سرعت و به چه آسانی میتواند به همنوع خود آسیب برساند و به چه سادگی میشود از شخصی که از خود دفاع نمیکند یا نمیجنگد بهرهکشی کرد و این که اگر بسترش فراهم باشد اکثریت افراد به ظاهر «نرمال» جامعه میتوانند در چشمبرهمزدنی به موجودی حقیقتاً وحشی و خشن تبدیل شوند !!
مارینا بعدها اعلام کرد وقتی آن شب به هتل خود برگشته بود ، دید که یک دسته از موهایش در عرض چند ساعت سفید شده بود خودداری و عدم واکنش او چنین هزینهای به او تحمیل کرده بود !
مارینا آبراموویچ و رویداد ریتم صفر به ما یاد میدهد که وقتی منفعل باشید ، هم خودتان نابود میشوید و هم بخش نابودگر دیگران را بیدار میکنید .
وقتی منفعل باشید آدمها وحشی میشوند ، زورگو میشوند ، اخلاق و شأن انسانی شما را دیگر هر کسی محترم نمیشمارد و امیال و عقده و غدههایی که درونش وجود دارد مجال ابراز وجود پیدا کرده و خودنمایی میکند !!!
وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ( و برای شما در قصاص ، حیات و زندگی است ، ای صاحبان خِرد ! شاید شما تقوا پیشه کنید )
آری مجرم باید از عواقب کارش بترسد و الّا آرام ترین افراد به وحوشی تبدیل می شوند که باورش ممکن نیست . چنگیز ، هیتلر، یزید، صرب ها و داعشی ها همه و همه مشت نمونه خروار هستند !
شاید بصورت خلاصه بتوان گفت که این آزمایش به سادگی و روشنی ثابت کرد که :
این مظلوم است که ظالم می سازد !
دوستی دارم بنام محمد با تفکرات مخصوص به خودش مثل هر کس دیگری ، یک روز داشتیم مغازش رو شمارش می کردیم و موقع ناهار شد بعد از ناهار گفت با خواهرم اینا رفته بودیم یک روستایی و یک جایی من از اونها دورتر بودم که شنیدم دو تا جوون که اهل همون روستا بودن داشتن به خانواده من نگاه می کردن و یکیش گفت که آره فلانی هم خوب چیزی هست و از این اراجیف !خیلی ناراحت شده بود ولی خب چون تقریبا اونها رو می شناخت چیزی بهشون نگفته بود و بعد اومده بود به دوست من که اهل همون روستا بود می گفت که بهشون بگو اگه یک بار دیگه اینجور شد ال می کنم و بل می کنم .حجاب خواهرش هم من دیده بودم بنده خدا چادر نمی پوشه ولی خب مانتو مناسب و بلندی می پوشه و شاید قسمت کمی از موهاش بیرون باشه پس اون جوون ها در اوج رذالت این حرف ها رو زدن !از این ماجرا گذشتیم و بحث سر حجاب خانما شد ، همون محمد گفت که آخ چی بشه که دیگه کلا حجاب از سر خانما برداشته بشه ، من یه لحظه ناراحت شدم و گفتم مرد ناحسابی تو همین الان از این که افرادی به ناموست نگاه بد کردن شاکی شدی و به سختی جلو خودتو گرفتی اونوقت داری این حرف رو می زنی ؟تازه حجاب خواهر تو خیلی مناسب بوده تا این که کلا حجابی در کار نباشه !
یه کلیپ که توی یکی از کشورهای خارجی ساخته شده بود نشونش دادم خانمی بود که اگر اشتباه نکنم به مدت 5 ساعت با حالت نیم حجاب و 5 ساعت هم با حجاب کامل توی پیاده رو حرکت می کرد . چشمتون روز بد نبینه در حالت نیم حجاب اون غربی های چشم و دل سیر انقدر بهش متلک گفتن که نگو !! اما در مقابل وقتی با حجاب کامل بود ، حتی یک نفر هم حرفی بهش نزد .بعد از دیدن کلیپ چون مطابق میلش نبود گفت این ها ساختگی هست ، الکی هست و استدلال های بی خودی از این دست !!
توجه داشته باشید که بصورت رایگان ، قادر به استفاده از 5 نشانه برای وبلاگتون هستید و اگر قصد استفاده بیشتر از 5 تا رو داشته باشید باید از قسمت امکانات اختیاری اون رو خریداری کنید .
تو سرنوشتت را نمی توانی یک شبه تغییر بدهی اما می توانی یک شبه مسیرت را تغییر بدهی !جیم ران
یکی از خصوصیات رفتاری عجیب و غریب من اینه که توضیح می دم ، حالا توضیح دادن که چیز بدی نیست ولی الان بازش می کنم که بفهمی چرا نباید بعضی وقتا توضیح داد .
من از جهت تفکرات ذهنی با بچه های انبار فرق می کنم و حداقل در ظاهر به یک سری چیزها مقیدتر هستم !
بچه های انبار گاهی اوقات به مهدی که یکم ساده هست ظلم می کنن ، سرش دادن می زنن و حتی گاهی اوقات می زننش ! برای من هم خیلی اذیت کننده هست که چرا اینطوری سرش در میارن ! اکثر اوقات چیزی نمی گم و خودم رو به بی خیالی می زنم چون اونا رو می شناسم فقط دنبال توجه هستن و اگه ببینن من حساسیت نشون می دم بخاطر این که خودی نشون بدن بیشتر اذیتش می کنن .
یک روز دیدم رضا خیلی داره به مهدی زور می گه ، هر چی بهش گفتم که رضا این کار رو نکن اصلا توی گوشش فرو نرفت . من هم رفتم و به آقا محمد گفتم و آقا محمد هم که خدا رو شکر صاب کار دلسوزی هست سریع با رضا و همه ی بچه های انبار صحبت کرد . رضا خیلی از من ناراحت شد گرچه من برام مهم نبود ولی یه حرف هایی رو می زد که خیلی آزارم می داد مثلا می گفت اصلا به تو ربطی نداره که دخالت می کنی ! منم زیاد باهاش بحث نکردم چون واقعا می شناسمش که وقتی عصبانی می شه خیلی اخلاقش بد می شه و بخاطر این که ناراحتی بیشتر نشه تلاش می کنم باهاش صحبتی نکنم .
خب بگو مرد ناحسابی این چه استدلالی هست ؟ تو وقتی تو خیابون هستی و ببینی دارن به یه نفر ظلم می کنن و می زننش ساکت می شینی ؟ حداقل کاری که می کنی اینه که کت دوستت رو می گیری که اون دعوا کنه ! باز اگر نتونی کاری کنی حداقل دلت که براش می سوزه اگر انقدر خار و سخیف باشی که حتی دلت هم نمی سوزه و بی تفاوت ازش رد می شی دیگه اون مشکل از خودته !
یاد یه بیت شعر افتادم که می گه :
در کرببلا بی طرفان بی شرفانند
تاریخ همان است حسینی و یزیدی
خلاصه توی این اتفاق یکی از بچه های انبار نبود و آقا محمد گفت که به اون هم اطلاع بدید ظاهرا علی اکبر زودتر بهش گفته بود و اون هم اومد پیش من و بهم گفت چی شده بوده که من براش توضیح دادم ! بعدش دیدم اصلا انگار نه انگار بلکه شاید ناراحت هم شده بوده از کار من و جلو اونها به من هم فحش داده بعد منِ ساده هم دارم به اون می گم
خب بابا بفهم که اینا همشون عین همن ، هیچ فرقی هم بینشون نیست پس دیوانه ای اگر باز هم بخوای راجع به این طور مسائل با چنین افرادی بحث کنی !
مثل این می مونه که به ترامپ بگی چرا نتانیاهو بچه می کشه :|
اصلا معادله با هم نمی خونه بفهم محمد !
video{ max-width: 100%; margin: 0 auto; display: block; border-radius: 4px; }
دیشب با دوستم رضا رفتیم بیرون که هم شامی خورده باشیم و هم دوری زده باشیم ؛ اما وقتی برگشتیم به انبار من موندم و کلی فکر و دغدغه که فقط از خدا خواستم کمک کنه که تو این دوره سخت ، بتونیم درست باشیم و درست زندگی کنیم .
اول بگم که شیراز ، از نظر حجاب و حیا چه برای دختر و چه برای پسر اصلا اوضاع مناسبی نداره بخصوص هرچه به بالای شهر بری ، اوضاع هم بدتر می شه !!
اوضاع طوری می شه که روسری برای دختر دیگه معنایی نداره ، بارها دیدم که بعضی از دخترخانم ها ، بدون روسری و خیلی با آرامش دارن از پیاده رو عبور می کنن ؛ موقع رانندگی که علنا روسری رو یه مانع برای دید می دونن و با موهای رانندگی می کنن ؛ حیوون های خونگی جای دوستی و رفاقت هاشون رو گرفته و هرکس یه سگ گرفته دست و با کلی افتخار میره بیرون حتی بعضا شنیدم که می گن برخی از نیازهاشون رو توسط همین سگ ها تامین می کنن !!
دوستی دختر و پسر که الان خیلی عادی شده ، حتی برای پدرها و مادرها هم عیب نیست که بچشون داره چیکار می کنه !!
شاید حتی کمتر از 10 سال پیش ، خیلی چیزها رو که می شنیدیم تعجب زده می شدیم و هر کس هم کار اشتباهی مرتکب می شد ، کاملا در خفا و پنهانی اما الان شرایط کاملا برعکس شده ، همه ی این رفتارهای اشتباه عادی شده و رفتار درست ، خیلی کار دشواری شده ! طوری که بعضا از نماز خوندن توی یه جمعایی می ترسی ، از رفتار درست نشون دادن توی خیلی از مواقع منصرف شدی چون انقدر منطق های بی خود می شنوی که به خودت می گی الکی حال خودتو خراب نکن !
همین دیروز عصر یکی از همکاران یه کلیپ توی گوشیش بود که یه جوون مذهبی داشت به یه دختر بدحجاب تذکر می داد ، یعنی دختر چنان با صدای بلند می گفت بچه مذهبی بشیم که مثل سعید طوسی فلان و بسان و جالبه که چنان با افتخاری توی فضای مجازی پخشش می کنن و کرور کرور آدم هم اون ها رو لایک و تایید می کنن !
در این که باید ، افرادی که نماد دین و مسلمون بودن هستن خیلی رعایت بکنن و اگر مرتکب اشتباهی بشن خدا مجازات اونها رو چند برابر می کنه هیچ شکی نیست ولی بعضی ها انقدر سبک فکر هستن که درک نمی کنن فلانی یه اشتباهی کرده نباید به پای دین و خدا و اهل بیت بذارن ! چی بگم ، تازگیا که یه کلیپ اومده بیرون از منافقین که توی چند تا سوله دارن بر علیه این نظام و اسلام ، کلی فعالیت مجازی می کنن همین بی وجود ها هم داغ این ماجراها رو بیشتر می کنن و شاید خیلی از حساب های کاربری که ما می بینیم و حتی می پسندیم و نظر می دیم هم فیک و الکی باشن !
گاهی وقتا از ترس این که بچه های ما چطور قراره توی این جامعه زندگی کنن و تحت تاثیر این همه افکار و رفتارهای بی خود قرار نگیرن خیلی می ترسم ! تنها دلخوشی که این وسط وجود داره خدا و اهل بیت و بخصوص امام زمان هست که به امید خدا بیاد و ریشه این همه کثافت که دنیا رو گرفته رو بخشه البته امیدوارم که ما بعد از ظهور حضرت ، بریم جزو کسایی که در خدمتش هستیم نه در مقابلش !!
اگر اشتباه نکنم یه روایت بود از امام صادق علیه السلام که مومن تو آخرامون ، بچشو به دندون می گیره و از نگرانی مدام به این ور و اون ور می بره واقعا شرایط الان همینطور شده ! پدر و مادرهای دلسوز خیلی دغدغه دارن حتی مدرسه که محل کسب علم هم هست ، شده محل شعر ساسی مانکن و رقاصی و هزار کار اشتباه !!
یک زمانی انقدر کارت دعوت عروسی برامون میومد که بعضا تداخل پیدا می کرد ، اما این روزها خیلی تعداد ازدواج ها کم شده و جای تاسف داره !
امیدوارم تمام مسببین گرونی و این شرایط اقتصادی نابسمان اول هدایت بشن ، اما اگر قراره تا آخر عمرشون همینجور زندگی کنن از خدا می خوام که روزگارشون سیاه بشه و از روی زمین محو بشن که مردم یه نفس راحت بکشن ؛ این همه جوون با نیازهای شغلی ، جنسی ، احساسی و . بخاطر بی تدبیری بعضی ها روز به روز دارن به گناه میفتن و جامعه رو به گند می کشن ! واقعا خدا چه بر سر مسببین این اتفاقات میاره رو من موندم !
با خودم قرار گذاشته بودم تا جایی که می تونم توی وبلاگم ، غر نزنم اما واقعا این دغدغه خیلی اذیتم می کرد و گفتم یکم خودم رو خالی کنم شمای خواننده اگر متاثر شدی ، بنده حقیر رو ببخش :)
خواهش می کنم که حداقل ما تلاش کنیم آدم های خوبی باشیم ، بخاطر امام زمانمون کمتر گناه کنیم و ایشالا حال دلش رو خوب کنیم که قطعا اون بزرگوار هم حال ما رو خوب می کنه ، حالا هر شرایطی که می خواد باشه ، باشه !!
اللهم عجل لولیک الفرج
پیشنهاد می کنم اگر از نسخه آفلاین استفاده می کنید ، حتما توی مرورگرتون بوک مارکش کنید که خیلی راحت بهش دسترسی داشته باشید .
http://naghlblog.ir/search.php?url=Yourblog
توضیح کامل تر :وقتی که لینک جست و جو مخصوص وبلاگتون ایجاد شد ، می تونید به قسمت پیوندها ، پیوندهای روزانه و منو ها برید و روی ایجاد پیوند جدید کلیک کنید عنوان رو هرچی خواستید بذارید مثلا جست و جو ، و لینک رو هم لینکی که ایجاد کردید !از این پس بازدیدکننده های وبلاگ شما ، هر وقت روی جست و جو کلیک کنن ، به صفحه جست و جوی مربوط به وبلاگ شما هدایت می شن و هر چیزی رو می خوان رو جست و جو می کنن .
شاید آدم ترسویی هستم ، می ترسم از قضاوت شدن که نکنه یه وقت منو بعدا ببینن و بهم بگن که فلان روز چرا سلام نکردی ؟؟ محل نذاشتی ؟؟ یا هر چیز دیگه ای ، ای بی معرفت .یا شاید هم یه حس افتخار بهم دست می ده و شب می رم خونه و با حال خوب می گم که امروز فلانی و بهمانی رو دیدم !باز یه احتمال دیگه هم که هست اینه که دنبال سوژه هستم می خوام اول ببینمش و کلی باهاش حال و احوال پرسی کنم و سر از صفر تا صد زندگیش در بیارم و بعد صحبت هاش رو ببرم خونه و بشه نقل مجلسمون و کلی سرگرم بشیم و غیبتش کنیم و خوش باشیم :|
body{اگر مشکلی در قالب دیدید ، اطلاع بدید که برطرف بشه :)
font-family:sahel,Tahoma, Verdana, "Times New Roman";
font-size: 13px;
color: #333;
background:#4b71a2 url(http://bayanbox.ir/view/5030572941547412842/xv.png);
}
دوست دارید روی سنگ قبرتون ، به غیر از اسمتون چی بنویسن ؟
ای برادر کجا می روی ؟ کمی درنگ کن آیا با کمی گریه و یک فاتحه شما بر مزار من و امثال من ، مسئولیتی که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم ، از یاد خواهی برد یا نه ؟؟ ما نظاره گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد !
خدایا هرچه را دوست داشتم از من گرفتی ، به هر چه دل بستم ، دلم را شکستی ، به هر چیز عشق ورزیدم آنرا زائل کردی ، هر کجا قلبم آرامش یافت تو مضطرب و مشوش کردی ، هر وقت دلم به جایی استقرار یافت تو آواره م کردی ، هر زمان به چیزی امیدوار شدم تو امیدم را کور کردی تا به چیزی دل نبندم ، و کسی را به جای تو نپرستم و در جایی استقرار نیابم و به جای تو محبوبی و معشوقی نگیرم و جز تو به کسی دیگر و جایی دیگر و نقطه ای دیگر آرامش نیابم و فقط تو را بخوانم و تو را بخواهم و تو را پرستش کنم و تو را بجویم …
ای درد اگر تو نماینده خدایی ، که برای آزمایش من قدم به زمین گذاشته ای تو را می پرستم ، تو را در آغوش می کشم و هیچ گاه شکوه نمی کنم … بگذار بند بند م از هم بگسلد ، هستی ام در آتش بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود باز هم صبر می کنم و خدای بزرگ را عاشقانه می پرستم . ای خدا این آزمایش های دردناکی که فرا راه من قرار دادی ، این شکنجه های کشنده ای که بر من روا داشته ای همه را می پذیرم . خدایا با غم و درد انس گرفته ام ، ای خدا کودک که بودم از بلندای آسمان و ستارگان درخشنده لذت می بردم اما امروز از آسمان لذت می برم زیرا اگر وسعت و عظمت آن از شدت درد روحی م نکاهد ، دیگر خفه می شوم
خدایا تو را شکر میکنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم.
خدایا تو را شکر میکنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم ، و به ارزش کیمیایی درد پی ببرم ، و ناخالصی های وجودم را در آتش درد بسوزم ، و خواسته های نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم ، و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس کشیدن هوا ، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس کنم .
از این مثال ها تا دلت بخواد هست ولی قطعا منظورم رو متوجه شدی
شاید ما هم باید به اسامی کم آشنا یه فرصت بدیم ، بالاخره بعضی چیزا قراره با پول میلیونی خرید بشه پس باید با احتیاط باشه و تحقیق ؛ که برسیم به بهترین انتخاب امّا خیلی از چیزها و وسایل روزمره زندگی هزینه های خیلی کمتری دارن ، بد نیست یه تنوعی به خریدت با انتخاب های جدید و گمنام تر بدی ، بد هم بود ( اگر به سلامتیت آسیب نزنه ) ضرر چندانی نکردی !
در این مطلب ، قالبی از قالب های پیش فرض بیان قرار داده شده بنام راز ، که دو ستونه هم می باشد یک سری تغییرات توسط نقل بلاگ روی این قالب اعمال شده شامل :
بی ربط ها
به سر تا پای زندگیم که نگاه می کنم می بینم اوضاع خیلی خرابه ، خدا توی زندگیِ من هست خوبم هست و هر روز و هر روز لطفش در حقّم بیشتر می شه امّا چرا من احساسش نمی کنم ؟ چرا براش وقت نمی ذارم ؟ چرا باهاش حرف نمی زنم ؟ چرا بخاطرش کاری نمی کنم ؟همین سوالا تنم رو می لرزونه و به طبلِ تو خالی بودن خودم پی می برم ، همش حرف همش ادّعا پس کی قراره با خدا دوست باشی و حضورش رو توی زندگیت هر روز و هر روز بیشتر احساس کنی ؟
هدف زیباتر کردن محیط وبلاگ نویسیِ بیان هست و بس !!
ولی باز هم توی این شرایط خدا به افرادی لطف کرده و لنگ نمی مونن ، منِ کوچک ترین درخواست دارم که هوای همدیگه رو داشته باشیم و این روزها کمک به همدیگه رو فراموش نکنیم خدا هم قطعا کار ما رو بی جواب نخواهد گذاشت :)
نـــــتـــــیـــــجـــــه
نمی خوام به بدبینانه ترین شکل ممکن از عبارت مُفتی استفاده کنم ولی خواهش می کنم خودت رو ارزون نفروش ، قیمت تو خیلی بالاست
بی ربط
افراد زیادی رو دیدم که در مورد دوران طلایی وبلاگ نویسی صحبت می کنن ، از این که خیلی از وبلاگ ها مطالب کپی قرار می دن یا تبلیغاتی هستن و یا به اصطلاح زرد هستن می نالن ! خودم به شخصه به هر وبلاگ نویس با هر نوع مطلب و دیدگاهی احترام می ذارم چون معتقدم وبلاگ تعریفِ مشخص و یکسانی نداره و هر کس مطابق با دیدگاه های خودش وبلاگ رو تعریف می کنه و داخلش مطلب قرار می ده . امّا این احترام هم منجر نشده به این که هر وبلاگی رو بخونم بهرحال خدا بهم قدرت تعقل و تفکر داده که ممنونشم :)
از نظر من دوران طلاییِ وبلاگ نویسی یعنی همین سال ها ، سال هایی که هر روز و هر روز وابستگیِ مردم به شبکه های اجتماعی و کوتاه نویسی بیشتر و بیشتر می شه . اگه کسی تو این دوره وبلاگ بنویسه کارش خیلی باارزش هست از اون بر نگاه می کنی می بینی دهه 80 اصلا چیزی بنام تلفن همراه وجود داشت ؟ یادمه اون موقع ها فقط ویندوز اکس پی بود یا 98 و اینترنت اکسپلورر که فضای آنچنانی برای انتشار متن و عقاید جز وبلاگ نبود بالاخره شرایطی وجود داشت که افراد زیادی اشتیاق به وبلاگ نویسی داشتن .
خیلی هامون از بزرگترها شنیدیم که می گن تو دوره ما اِل بود و بِل بود و از این حرف ها ، حرفشون هم محترمه ولی بالاخره اونها هم باید با شرایط زمانی و فرهنگیِ دوره جدید هم بسنجن این مسائل رو !
الان به لیست بروزشده های هر سرویس وبلاگ دهی که نگاه می کنیم ، شاید 20 ، 10 درصدشون مطابق با میل ما باشن ولی خب تا بوده قانون دنیا هم همین بوده که هیچ وقت همه چیز مطابق میل ما پیش نمی ره البته سوء برداشت نشه قطعا مدیران هر سرویس وبلاگ دهی باید خودشون رو موظف بدونن که با توجه به پیشرفت تکنولوژی اونها هم سرویسشون رو ارتقا بدن و مخصوصا فکری اساسی برای قسمت وبلاگ های بروزشده کنن بهرحال زمینه آشنایی خیلی از دوستان وبلاگ نویس با وبلاگ های همدیگه همین قسمت بروزشده ها هست .
یکم بحث رو عوض کنم :
با عزیزی صحبت می کردیم که ای وای جامعه داره به سمت بدی می ره ، خیلی ها رحمی به هم ندارن ، اوضاع حجاب خوب نیست و . نتیجه این شد که شما وقتی زیر بغلت عطر می زنی از اون بر هم فعالیت می کنی منجر می شه به عرق کردن و بوی نامطبوع عرق و عطری که زدی قاطی می شه و بوی تعفن ، بیشتر حس می شه ! نمی دونم شاید از نظر علمی هم میزان تاثیر و ماندگاری اتفاقات بد خیلی بیشتر از اتفاقات خوب روی مغز هست و باعث می شه که با بدبینی به دنیا نگاه کنیم .
شما چقدر تصاویر بی بند و باری دخترا رو می بینی ؟ چند نفر هستن ؟ آیا تعدادشون به گرد هزاران خانم محجبه ای که توی مراسم جامانده های اربعینِ فقط شهر تهران ( بقیه شهرها رو نگفتم ) می رسه ؟؟ پس چرا هیچ وقت از این شکوه و عظمت صحبت نکردی ؟ اخبارمون هم که شده ساندویچ کردن خبرها ، دو تا خبر بد می دن یه خبر خوب و دو تا خبر بد و کلا تاثیر اون خوبه رو از بین می برن و ما هم دنیا رو بد می بینیم .
سعی کردم جوری بنویسم که فقط در مورد وبلاگ نویسی نباشه ، بلکه با هر موضوع دیگه ای هم مطابق باشه ، تا بوده همین بوده خیر و شر ، خوب و بد ، قشنگ و زشت همیشه وجود داشتن . ولی خب بالاخره نگاه ما به این مسائل و ساختارهایی که از مدیران گرفته تا خود ما باید ایجاد کنیم تا قشنگی ها بیشتر به چشم بیاد خیلی موثر هست .
نمی دونم شاید این مطلب ، مخالفان زیادی داشته باشه قصد هیچ تحمیلی هم نیست بالاخره دارم دیدگاهم رو می گم چون وبلاگ نویس هستم و وبلاگ نویسی و وبلاگ نویسا رو دوست دارم .
امّا از ساختار گفتم ، فعلا که از مدیرانِ بیان آبی گرم نمی شه ، اگه خدا بخواد بصورت آتش به اختیار در حال تفکر و رسیدن به ایده ای برای ثبت وبلاگ های مفید هستم .
بهرحال خیلی از چیزهایی که ما براشون زحمت می کشیم ممکنه استقبالی هم نشه ولی انقدر محیط وبلاگ نویسی رو دوست دارم که نمی تونم نسبت بهش بی تفاوت باشم و صرفا یک نویسنده یا بهتره بگم یه مصرف کننده باشم .
اگه تا اینجا خوندید ، ممنون :)
این روزها حسابی درگیر پیدا کردن انبار هستیم ، البته این وظیفه بیشتر بر دوش بالاتری هاست ولی ما هم کل اجناس رو فاکتور کردیم و داخل پلاستیک گذاشتیم تا به محض پیدا شدن انبار بریم تو کار جابجایی !!
امروز از مظلومیتی شنیدم که انقدر اذیت شدم که حیفم اومد ثبتش نکنم ، مکالمه ای بین بنگاه دار و صاب کارم وقتی که توی ماشین بودن برای دیدنِ یک مورد شکل می گیره که صاب کارم تعریف کرد برامون . خلاصه این بنگاه دارِ عزیز گلایه داشته از این که چرا قیمت مسکن تو همه شهرها رفته بالا ولی شیراز اونطوری که ایشون می خواستن بالا نرفته !! ظاهرا دلخور بودن که چرا طی معامله ای که صبح شکل گرفته بوده و خونه ای به قیمت 4 میلیارد و 100 میلیون تومن بفروش می رسه هر طرف فقط 1 درصد حق کمیسیون بهشون داده بودن !! اوج ناراحتیشون هم وقتی شکل می گیره که یکی از طرفین بجای این که 41 میلیون بپردازه ، 40 میلیون تومن پرداخته
سرتون رو درد نیارم در کمتر از یک ساعت 81 میلیون تومن به جیب زدن ولی باز گلایه داشتن چی می شه گفت ؟ شاید بهتره بگیم حالا که ما قدرت خرید خونه رو نداریم چه 500 میلیون باشه چه 2 میلیارد پس قیمتا بره بالا که حداقل عزیزانِ مظلوم و زحمت کشی مثل این بنده خدا بتونن از اهلش بیشتر پول در بیارن !
هر آدمی برای خودش یک سری قوانین داره ، خیلی هاش هم بدون دخالت هیچ کس دیگه ای ساخته می شه و نمی شه بگیم ربطی به خانواده و جامعه و این مسائل داره بلکه بیشتر بخاطر این هستن که خودمون حال می کنیم باهاش ، اگه آدمی باشیم که از منطق و تفکر هم به دور باشیم هر کسی هم بخواد ما رو راهنمایی کنه و بگه که فلانی این عادت و قانونی که برای خودت ایجاد کردی مشکل داره قطعا روی ما تاثیری نخواهد گذاشت .
از یک سری قوانینِ خودساخته ای که بصورت حی و حاضر در اطرافم می بینم بگم :
این موضوع رو جدی بگیر ، اگه تونستی با انتقادهای کوچیک و مصلحت هایی که شاید به ضررت باشه ( صرفا مادی هم نه ، مثلا باید انرژی بذاری براش ) کنار بیای و به مرور تلاش کردی عادت های بدِ بزرگتر رو تغییر بدی به خودت امیدوار باش در غیر اینصورت مطمئن باش کارت می لنگه !!!
ابزار وبلاگ های بروزشده برای وبلاگ نویسانی که دوست دارن از جدیدترین مطالب وبلاگ های مفید باخبر بشن آماده شد امیدواریم مفید واقع بشه .
توی این ابزار سعی می شه که وبلاگ های تبلیغاتی ، کپی ، خلاف عرف و امثالهم وجود نداشته تا کیفیت مطالب حفظ بشه همچنین منحصر به یک سرویس وبلاگ دهی نیست و دوستان بیانی و بلاگفایی و عزیزانی که دامنه اختصاصی به وبلاگشون متصل کردن می تونن به این لیست اضافه بشن . این ابزار بطور خودکار و هر از 2 ساعت بروزرسانی می شه ( البته احتمال کم یا زیادشدن زمان هست )
طی نظرسنجی که از دوستان شد و مختصر عزیزانی نظراتشون رو بیان کردن ، تصمیم بر این شد که سخت گیریِ خاصی انجام نشه و فقط جلوی وبلاگ های تبلیغاتی و کپی گرفته می شه که خودش به کیفیت مطالب قطعا کمک خواهد کرد .
هر کسی می تونه وبلاگ خود و یا دوستش رو ثبت کنه ، امّا اگر عزیزی متوجه شد وبلاگش تو این لیست ثبت شده و اون راضی نیست از قسمت نظرات همین مطلب اعلام کنه تا لینک غیرفعال بشه !
نحوه ثبت لینک :
به آدرس :
https://naghlblog.ir/changes/add.php
مراجعه کنید و عنوان مورد نظرتون رو بنویسید ، در قسمت آدرس فقط ساب دامین خودتون رو وارد کنید ( برای درک بیشتر به لینک نمونه پایین نگاه کنید و فقط رنگ سبز باید ثبت بشه و رنگ قرمز نیازی نیست .
http://www.SubDomain.blog.ir
یه کشو هم بعد از ساب دامین هست که بسته به سرویس وبلاگ دهی ، انتخابش می کنید .
در نهایت هم متناسب ترین موضوع با وبلاگتون رو انتخاب و روی دکمه ثبت لینک کلیک کنید .
اگه آدرس انتخابی شما از قبل وجود نداشته باشه با پیغام موفقیت آمیزی روبرو خواهید شد که در اسرع وقت لینک شما بررسی و تایید یا رد می شه .
حتما توجّه داشته باشید که اگه بیانی هستید ، باید از قسمت تنظیمات پیشرفته ، آر اس اس وبلاگ رو فعال کنید همچنین برای نمایش صحیح تاریخ و زمان قالبتون باید اونها رو نمایش بده !!
در نهایت هم لیست وبلاگهای بروزشده از طریق آدرس :
در دسترس دوستان خواهد بود ، اگه فکر می کنید طرح خوبی هست و شما رو از دست خیلی از وبلاگهای تبلیغاتی و مضر راحت می کنه حتما اقدام به ثبت وبلاگ های مفیدی که می شناسید کنید و به دوستانتون هم معرفی کنید حتی می تونید لینکش رو به توی وبلاگتون قرار بدید . جای دوری نمی ره همه ما وبلاگ نویس هستیم .
خبرخوان وبلاگ ها هم هر وقت فرصت بشه بروزرسانی خواهد شد که اگه به لیست وبلاگهای بروزشده مراجعه کنید می تونید آخرین زمان بروزرسانیِ خبرخوان هم مشاهده کنید .
عزیزانی که تاریخ یک مطلبِ تکراری رو برای چند بار تغییر می دن هم به حالت غیرفعال تبدیل می شن !!
اخیرا کتابِ خانه ای با عطر ریحان که روایتگر زندگی شهید محمدهادی ذوالفقاری هست رو تموم کردم ، کسی که این شهید بزرگوار رو از ترک تحصیلی به مسجدی شدن ، طلبگی و در نهایت شهادت می رسونه عزیزی هست بنام سیّد علیرضا مصطفوی که بخاطر بیماری به رحمت خدا می ره ! داغ سیّد علیرضا خیلی محمدهادی رو اذیت می کنه بطوریکه بارها لابلای متن کتاب این سنگینی و سوز دل حس می شه .
اما کنجکاو شدم برم سراغ کتاب زندگی سیّد علیرضا . کسی که شهید نشده اما واقعا سبک نگاه و زندگیش ذره ای از شهدا کم نداره و واقعا فکر می کنم اسم همسفر شهدا مناسب ترین عنوان برای کتابش هست .
بگذریم ،، چیزی که بنده رو به نوشتن این مطلب مجاب کرد فعالیت های خالصانه و تحویل گرفتن بچه های مسجد بود ، بطوریکه مثل شهید ابراهیم هادی خیلی ها رو با رفتار و منِش خودش جذب هیئت و مسجد می کنه وقتی داشتم کارهایی که برای مسجد و بچه ها انجام می داده رو می خوندم داغ دلم خیلی تازه شد ، منی که در سنین دبستان عضو بسیج مسجداهرا بودم و بخاطر رفتن مسئول بسیج و راحت نبودن با مسئول جدید برای مدّتی قید بسیج رو زدم .
تا این که گذشت و دوباره دلم هوای بسیج کرد ، از قضا روزی که رفتم بچه ها هم مشغول بازی پینگ پنگ بودن - بازی که همیشه دوستش داشتم و دارم - و رفتم که با اونها بازی کنم راکت به دست نشده بودم که یکی از افرادی که نمی شناختم به مسئول بسیج گفت این که عضو بسیج نیست من هم کارتم رو نشونشون دادم و گفتن که این اعتبار نداره و تو نمی تونی بازی کنی !! دلسردی و حس بدی که شاید 10 سال پیش در من ایجاد شد باعث شد که برای همیشه قید بسیج و بسیجی رو بزنم .
و الان چقدر حسرت خوردم که چرا مسئول بسیج تنها به خاطر یک اعتبار من رو از اونجا طرد کرد چقدر دوست داشتم یکی مثل سیّد علیرضا می بود و سرِ کوچکترین مسئله باعث دلسردی من نمی شد خدایش بیامرزد .
تصمیم از سر احساس
شاید خیلی از اتفاقات زندگی مطابق میل ما نباشه امّا کار خاصی هم از ما بر نمیاد ، مثلا هرروز با عضوی از خانواده درگیری یا روزی که با همکلاسی یا همکارت بحث و جدل نداشته باشی وجود نداره ، حالت گرفته می شه امّا بهرحال مجبوری که تحمّل کنی . هر چه وابستگی و احساسات بیشتر باشه دل کندن هم سخت تر و حتی غیرممکن خواهد بود . مقدمه ای کوتاه بیان شد تا برسم به وبلاگ نویسی ، شاید از نگاه خیلی از افرادی که به سر تا پاشون نگاه می کنی و نویسندگی رو در نوشتن جمله ای طنز در وضعیت واتس اپ خودشون می دونن ، وبلاگ نویسی یه مسئله ی کاملا بی اهمیت باشه ولی برای من و شما که لذت وبلاگ نویسی رو تجربه کردیم قطعا یه حس خوب هست . امّا این حس خوب به قدری هم نیست که بتونه در هر شرایطی ما رو از حذف وبلاگمون منصرف کنه !
بنظرم باید به وبلاگ نویسی به چشم یه فرصت هم نگاه کرد ، فرصتی برای درک این مسئله که همیشه همه ی اتفاقات مطابق میل ما رقم نخواهد خورد منصفانه یاد روزهایی بیفت که مطلبی ارسال کردی و بیشتر مخاطبانت اون مطلب رو درک کردن و کلی نظرهای خوشمزه برات فرستادن و تو هم لذتشو بردی اما بعضی از مطالبت هم مخالف داشته و حتی بحث و جدلی شکل گرفته و تا حد توهین و این حرف ها هم رسیده . این جاست که وقت اثبات خودت به خودت هست . ببین تویی که با مشاهده چندین جمله بصورت نوشتاری بدون شنیدن هیچ صدا ، نگاه و لحنِ تندِ همراه با عصبانیت تا این حد از کوره در رفتی اگر قرار باشه کسی در دنیای واقعی با تو اینطور مخالفت کنه چطور برخورد می کنی ؟
چرا به چشم یه فرصت بهش نگاه نمی کنی ؟ برای خودسازی ، برای فحش شنیدن ( اصلا مگه می شه کسی بر حق حرف بزنه و فحش نشنوه ، اگه هیچ وقت فحش نشنیدی به خودت شک کن )
خب بالاخره شاید زمانی برسه که دیگه واقعا بزنی به سیم آخر و بگی که این وبلاگ باید حذف بشه ، من می گم همون موقع روی دکمه حذف وبلاگ کلیک نکن ( باز خوبه بلاگ بیان 48 ساعت مهلت می ده اما بلاگفا در لحظه حذف می کنه و من مطمئنم خیلی از بلاگفایی ها بعد از حذف وبلاگشون پشیمون شدن که دیر بوده ) بذار یکم اعصابت آروم بشه و اون وقت تصمیم درست تری رو خواهی گرفت چون اون موقع احساسات به شدت بالا بوده و منطق هرگز بر احساساتت غلبه نمی کرده اما وقتی آروم تر بشی قطعا منطقی تر تصمیم می گیری .
گفتم دکمه حذف ، ولی ثبت مطلب هم چاشنیش می کنم به محض این که عصبی شدی پست خداحافظی نزن ، قالب وبلاگت رو پاک نکن - باور کن اینجوری راه برگشت رو برای خودت سخت می کنی و اگه تصمیم به برگشت هم داشتی ممکنه افکاری بیاد سراغت و تو رو بندازه توی رودربایستی و واقعا بر نگردی یا حتی اگر هم برگشتی همش فکر می کنی که بازدیدکننده هات به چشم دیگری بهت نگاه می کنن
من خودم حسرت ها می خورم که چرا توی یه وبلاگ فعالیت نکردم ، یه سر داشتم و هزار سودا که همشون هم حذف کردم و الان چقدر پشیمونم که چقدر حرف ها و مطالبم که مربوط به سال ها پیش بوده حذف شده و هیچ خبری هم ازشون نیست بذار یه دفترچه مجازی داشته باشی از هر نوع مطلبی ، گهگاهی به مطالب قدیمی و جدیدت و حتی نوع پاسخ به نظراتی که دادی نگاه کن و خود الانت رو با قبل مقایسه کن و هرروز تلاش کن که بهتر از قبل بشی اصلا فکر کن مُردی ( دور از جون ولی بهرحال اتفاق خواهد افتاد ) ، یه چیزی از خودت بجا گذاشتی یا نه ؟ اگه کیفیتش بالا باشه و چهارتا خدابیامرزی هم گیرت بیاد که عالیه ولی خب حس خوبی هست که قلمت پایدار باشه و سال ها بعد از تو هم وجود داشته باشه :)
پست ثابت
ظاهر وبلاگ
هوایی نشو
فریب سابقه و سن و سال
دقت در دنبال کردن
زبان ساده
یکم کمتر غر بزن
قدردان سرویس وبلاگ دهی
پاسخگویی به نظرات
خودت باش
کرسی را ول کن
زیاد هم جدیش نگیر
<box:post_rating>
کدهای مربوط به نظرسنجی
</box:post_rating>
(*post_summary*)
(*post_full_content*)
<box:post_rating>
<span class="rate-box (*user_rated*)">
<span class="rate-button-box rate-up (*user_rated_up*)">
<a class="rate-button" nolink="(*rate_up_link*)" rel="nofollow" title="رای مثبت"> (*up_rates*) </a>
</span>
<span class="rate-button-box rate-down (*user_rated_down*)">
<a class="rate-button" nolink="(*rate_down_link*)" rel="nofollow" title="رای منفی"> (*down_rates*) </a>
</span>
</span>
</box:post_rating>
.rate-box {
display: block;
text-align: left;
}
.rate-button-box {
font-size: 13px;
padding: 0 20px;
}
.rate-up a:after {
content: "پسندیدم";
color: #4B4B4B;
}
.rate-up.rated a, .rate-down.rated a {
background: url(http://bayanbox.ir/view/390913878236021869/tick-rate.png) no-repeat right;
background-size: 16px;
padding-right: 20px;
}
.rate-down a:after {
content: "نپسندیدم";
color: #4B4B4B;
}
تا حالا فکر کردید اگر روزی بیان دچار مشکل بشه ، و مطالبی که مدّت ها براش زحمت کشیدید از دستتون بره چه حس بدی بهتون دست می ده ؟
تا حالا دقت کردید توی قسمت فهرست مطالب ، گزینه ای هست بنام " دریافت بایگانی مطالب " که حداقل می تونید کل مطالبتون رو بصورت یک فایل با پسوند xml داشته باشید ؟
الان وقت این هست که فایل با پسوند xml رو بازش کنیم و هر مطلب رو جداگانه رو در یک فایل اچ تی ام ال بریزیم تا خیالمون از داشتن مطالب راحت باشه
توضیحات تکمیلی در کلیپ زیر :
برای مشاهده آموزش نصب زمپ کلیک کنید
فکر می کنم نمونه این ابزار رو در هیچ جا پیدا نخواهید کرد ، از اونجایی که براش وقت گذاشته شده یک هزینه ای هم داره ، امّا نگران نباشید هزینه ش زیاد نیست در واقع هزینش 1000 تومن صدقه هست اون هم به نیّت تعجیل در فرج امام زمان ! براتون مقدور نیست این هزینه رو بپردازید ؟ مشکلی نیست ، صلوات که می تونید بفرستید :) 50 تا صلوات به نیّتی که گفته شد بفرستید و فایل رو دانلود کنید .
دانلود فایل تفکیک کننده مطالب بلاگ بیان با حجم 147 کیلوبایت
شاید خیلی از بیانی ها دنبال چنین ابزاری باشن ، اگر احساس کردید مفید هست می تونید به دوستاتون هم معرفی کنید :)
نکات تکمیلی کلیپ آموزشی :
آه از امروز ، روزی که در رخت خواب بودم و از دوستم شنیدم سردار سلیمانی شهید شده ، بهش گفتم هر چیزی که می شنوی رو باور نکن قرار شد تلویزیون رو روشن کنیم تا راست و دروغش مشخص بشه .
تلویزیون روشن شد و تمام شبکه ها عکس سردار رو گذاشته بودن ، انگار آب سردی روی تمام بدنم ریخته شد سردار سلیمانی واقعا شخصیت بزرگی داشتن . اگرچه شهادت حق مسلّم ایشون بود ولی انقلاب حالا حالاها به ایشون نیاز داشت .
داغ سنگینِ سردار ممکنه تو دل خیلی از بنده های ضعیفی مثل من رو بلرزونه ، ولی توجه داشته باشیم تا قبل از پدیده ای بنام داعش کمتر کسی ایشون رو می شناخت و بعد از ورود علنی ایشون به عرصه جنگ با داعش ، رفته رفته شناخته شد حرفم اینه به لطف خدا و امام زمان امثال سردار باز هم هستند ولی مطمئن باشید خیلی از ما شاید اسمشون هم به گوشمون نخورده .
پ ن 1 : سردار به چیزی که مستحقش بودی رسیدی ، مبارکت باشه :) وای بحال مایی که این روزها رو می بینیم و هیچ توشه ای برای خودمون جمع نکردیم :(
پ ن 2 : کسایی که عیب می گیرید بر ما که چرا می گیم مرگ بر آمریکا ، بهمون می خندید حتی توهین می کنید که چرا تو راهپیمایی شرکت می کنیم ، سنگ این کشور مستکبر رو به سینه می زنید ؛ حالا ببینید باز هم جنایتی در اوج نامردی اون هم نه در آمریکا هزاران کیلومتر اونطرف تر از آمریکا !!
پ ن 3 : قطعا هر کسی با هر دیدگاهی از این موضوع دلخور و ناراحت هست ؛ حتی کسایی که مخالف رهبری هستن بهرحال شهید حرمت داره ، کسی که برای دفاع از مظلوم ، کشته می شه برای هرکسی با هر نگاهی محترم هست . امّا من به مخالفان رهبری با وجود ناراحتی از این حادثه می گم تکلیفت رو با خودت مشخص کن ، اگه این سردار عزیز و شهدا برات محترم هستن عکس بالا حجّت رو بر تو تموم می کنه که به پای رهبرت بایستی ، قطعا رضایت امام زمان و نائب بر حقش برای این سردار عزیز از همه چیز مهم تر بوده که توی یه کشور دیگه مظلومانه به شهادت رسیده ! بد نیست سری به وصیت نامه شهدا هم بزنی که متوجه بشی چقدر به اطاعت از رهبری توصیه کردن .
پ ن 4 : مرگ بر آمریکا و هرچی مستکبر و زورگو هست !!
پ ن 5 : منتظر انتقام سخت هستیم !
یک تفکر نه چندان خوب در اکثر افراد ( حداقل ایرانی ها ) وجود داره بنام همه یا هیچ که باعث به عقب افتادنِ خیلی از برنامه های زندگیمون شده ! یک وقت هایی تصمیم می گیریم کاری رو شروع کنیم و با انگیزه زیاد هم استارتش رو می زنیم امّا شاید کمتر از یک هفته این کار دوام داشته باشه . یکی از دلایل دلسردی و توقف ، موضوع همین مطلب هست یعنی به کم راضی نمی شیم . فکر می کنیم وقتی قراره کاری رو انجام بدیم باید پر و پیمون و طولانی باشه در صورتیکه این تفکر کاملا اشتباهه !
یادمه اوایل تابستونِ سال 96 بود که تصمیم گرفتم ماهی 50.000 ت رو پس انداز کنم و الان بعد از حدود 30 ماه می بینم همین پس اندازهای کوچک شده مبلغی معادل 1.500.000 تومن !! درسته توی این دوره و زمونه مبلغ کمی هست ولی همیشه این رو باید در نظر گرفت و مقایسه ای کرد بین این مبلغ و مبلغ صفر !! البته ناگفته نماند یک تعهد و اجباری هم برای این کارم در نظر گرفتم که باعث شد حتما آخر هر ماه این کار رو انجام بدم وگرنه مطمئنم اگر همین تعهد نبود قطعا به این رقم پس انداز راضی نمی شدم و تا به الان هم یک ریال پس انداز نکرده بودم .
به طرف می گی فلانی چرا کتاب نمی خونی ؟ می گه وقتی کتاب می خونم خوابم می بره !! خب عزیز من قرار نیست از روز اول که از خودت توقع داشته باشی 50 تا صفحه رو توی یه روز بخونی تو فقط کافیه که روزی یک صفحه مطالعه داشته باشی و بس !! این یک صفحه خوندن هم کمتر دو سه دقیقه طول می کشه که تا مغز بخواد دستورِ خمیازه بده کتاب رو گذاشتی کنار و رفتی دور موبایلِ نشاط آورت !!
طرف بیکار نشسته خونه بهش می گی چرا سر کار نمی ری ؟ می گه کاری که من می خوام باید درآمدش بالای 2 میلیون تومن باشه و من به ماهی 1 میلیون راضی نیستم . الان بالای یک سال هست که بیکاره و هیچ پس اندازی هم نداره چرا ؟ چون راضی نشد به ماهی یک میلیون تومن که اگه این یک میلیون رو 500 تومنش پس انداز می کرد بعد از یک سال ، حداقل 6.000.000 تومن پس انداز داشت . الان چقدر داره ؟ هیچی بعلاوه بُعد منفیِ بیکار بودن که روی اخلاق و رفتارش با خانواده هم تاثیر می ذاره قطعا !!
باید این تفکرِ ناقصت رو در هم بشی ، به کم قانع باش و از همین امروز تصمیم بگیر روزی 1 آیه قرآن بخونی ، روزی 1 کلمه ی انگلیسی یاد بگیری ، روزی 1000تا تک تومنی پس انداز کنی و یا هر کاری که احساس می کنی حالت رو خوب می کنه و در آینده به کمکت میاد رو انجام بدی !! یاد 5 سال پیش بیفت یعنی حدود 1800 روزِ پیش ، اگه یکی از کارهای بالا رو انجام داده بودی تا به الان 1800 آیه قرآن نزدیک یک سوم کل قرآن رو خونده بودی ، 1800 تا کلمه ی پرکاربرد انگلیسی رو بلد بودی و یا 1.800.000 تومن پس انداز داشتی بدون این که فشار خاصی بهت بیاد .
اعداد و ارقام قطعا بیشتر هم می شد چون شروع کار برات سخت بوده و وقتی سرت رو بر می گردوندی و نتیجه کارهای کوچکت رو می دیدی انگیزه مضاعف پیدا می کردی و حداقل 3-2 برابر بود این اعداد و ارقام !
خب بهرترتیب سهل انگاری کردی و هیچ مشکلی هم نیست ، برنامت برای 5 سال دیگه چیه ؟ دوباره می خوای بعد از 5 سال هم هیچ پس انداز مادی و معنوی نداشته باشی ؟؟
انقدر سرت رو توی گوشی نکن و فریب غول رسانه رو نخور ؛ یکم برای خودت وقت بذار ، یکم برای پیشرفت خودت فکر کن ، متاسفانه الان شدی جزو بیننده ی ثابت وضعیت هر یک از مخاطبینت توی واتس اپ یا اینستاگرام ، وضعیت خودت رو بنویس روی کاغذ و از خودت بپرس این وضعیت ، همونی هست که من می خواستم ؟!؟
پی نوشت : مطلب گویای حال و روز خودم و اطرافیانم هست ( شاید هم شمایی که مخاطب باشی ) .
پیشنهاد مطالعه کتاب : اثر مرکب نوشته دارن هاردی .
کم را دست کم نگیر ، قدرت عجیبی دارد
باید به قدرتی برسم که هیچ کس رو قضاوت نکنم و خودم رو از هیچ کس بالاتر ندونم .
احتمالا همه ما شنیدیم که می گن اتفاق خبر نمی کنه ولی خب با زیر و بالا کردن بعضی از مسائلِ پیرامونم متوجه شدم که اتفاق اونقدرها هم مهمون نه نیست که بی خبر وارد زندگی هرکس بشه . از یه مثال مجرّب که برای خودم اتفاق افتاده می گم :
ماجرا از وقتی شروع شد که پسر ، توانایی راه رفتن رو پیدا کرد و به درجه ی بالایی از شیطنت رسید بطوریکه در هر لحظه دنبال سرگرمی جدیدی بود و هست . با بالارفتن سن و عقل شیطنت های حرفه ای و البته خطرناک تری هم شکل گرفت . تلویزیون روی دیوار خونه نصب بود و تقریبا هرروز شاهد پرتاب هرچیزی که به دستش میومد به سمت تلویزیون بودیم البته یک سری چیزها از پرتاب گذشته بود و می رفت کنار تلویزیون و مدام ضربه می زد به صفحه ؛ همسر پیشنهاد داد گفت محمّد اگه می شه تلویزیون رو ببر بالاتر که حسین یه وقت خرابش می کنه و من هم هی پشت گوش انداختم . تا این که قسمت شد و برای اربعین عازم کربلا شدم و وقتی برگشتم شاهد خورد شدنِ صفحه تلویزیون توسط آقا با همکاری ملاقه بودم . خب برای مدّتی با تلویزیون 14 اینچ مادر سر کردیم و خدا قسمت کرد و دوباره تلویزیون خریدیم اما این بار فاصله تلویزیون با سقف کمتر از 20،10 سانت هست . پدرِ گردنمون در میاد ولی حداقل خوشحالیم که تلویزیون دیگه آسیبی نمی بینه :|
به هر ترتیب در اغلب موارد ، اتفاق با پیغام هایی ، ما رو از حضورِ خودش در آینده خبردار می کنه ولی این ما هستیم که مقصریم و هشدارش رو جدّی نمی گیریم .
وقتی رانندگی می کنی و چند بار چُرت می زنی اما بعد دوباره بیدار می شی ؛ وقتی لنت ترمز ماشین خراب شده و سر و صدا می ده ، وقتی با یه بارون کوچیک کل کوچه رو آب می گیره ، وقتی موبایلت بک کاور و گلس نداره و چندبار آروم میفته این تو هستی که تصمیم گیرنده هستی . اگه ماشین رو نزنی کنار و یکم چرت نزنی هم خودت رو بدبخت می کنی هم خونوادت رو ، وقتی لنت ترمز رو نو نمی کنی و یه جا از پشت زدی به یه ماشین حق نداری شاکی باشی ، وقتی بارون یکم شدید شد و کل خونه رو آب برداشت نباید کفر خدا بگی و وقتی موبایلت از بالا افتاد و خورد و خاک شیر شد حق نداری که گلایه داشته باشی چون مقصر خودت هستی ؛ حرف های درِگوشیِ اتفاق رو که قبل از وقوعش به یک نحوی به گوشت رسید رو جدّی نگرفتی و فراموش کردی اتفاق با هیچکس شوخی نداره !!
چندروزی بود که متوجّه شدم شیرِ آبِ توالت انبار چکه می کنه اون هم نه چکه ی کم بلکه یکم از کم بیشتر! دلم می سوخت ولی لوازم ساختمانی نزدیکمون نبود که پیاده برم بگیرم. ماشین هم بود البته، امّا درگیریِ کار اصلا بهم فرصت نمی داد برم مغزیِ شیر آب بگیرم (شما بگو تنبلی و دیگر هیچ). دوستم رفت بیرون و بهش چندبار تاکید کردم که وقتی خواستی برگردی حتما یه مغزی هم بگیر. رفت و برگشت منم درگیر کار بودم فقط ازش پرسیدم خریدی؟ گفت نه توی مسیر نبود که بخرم. یکم دلخور شدم امّا حداقل کاری که از دستم بر میومد بستن کنتور آب بود که همین کار رو هم کردم. خلاصه هردومون رفتیم دور کار خودمون تا این که شب شد و رضا رفت مرخصی!
موقع خواب بود که یهو یادم افتاد ای داد بیداد حتما بعد از من کنتور آب رو باز کردن و الان هم شیر داره چکه می کنه، یه دل می گفت برو طبقه پایین و کنتور آب رو ببند یه دل که خیلی قوی تر هم بود گفت تو این سرما بخوای دو سه تا قفل رو باز کنی تا برسی به کنتور آب و بعد بیای اون هم ساعت دوازده شب حوصله داری؟ دیدم حرف دل دوم منطقی تره اما خواستم وجدان خودم رو آروم کنم پس باید دنبال راه حل می گشتم، رسیدم به گپ و گفت با خدا :) توی رخت خواب با خدا حرف زدم. گفتم خدایا ببخشید واقعا حوصلم نمی شه برم پایین تو این سرما خودت منو ببخش ولی قول می دم چند روز خیلی کم آب مصرف کنم که جبران هدررفت آبی که امشب می شه رو بکنه.
ادامه مطلبدقت کردید قانون ها چطور به وجود میان؟ مثلا چرا فروش مشروبات الکلی توی کشور ممنوع هست ولی خیلی از کشورهای دیگه به راحتی لوکس ترین مغازه ها رو مخصوصِ این کار دارن؟ بالاخره هر کشور دارای یک سری رسم و رسومات و فرهنگ ها و دیدگاه هایی هست که هر قانونی بخواد وضع بشه، با اون معیارهای اصلی هم سنجیده می شه و اگر مغایرتی نداشت، اون قانون وضع می شه. بعضی چیزها هم که اصلا فرهنگ و آداب نمی خواد، فقط کافیه که فطرت انسانی رو ملاک قرار بدیم، مثلا ی کار بدی هست و مسبب اون در هر فرهنگ و کشوری خلافکار محسوب می شه.
مقدمه ای گفته شد امّا مقیاس رو بیاریم پایین تر، پایین در حدِ یک انسان که برای خودش و بعضا برای دور و بری هاش قانون هایی رو وضع می کنه. خیلی از قوانین می تونن مسخره باشن مثلا من بیام بگم تک تکِ دنبال کننده های من وظیفه دارن در هر مطلب من دیدگاهی رو ارسال کنن؛ خیلی از قوانین هم منطقی هستن مثلا من بگم اگه کسی لینک طراح قالب های رایگان نقل بلاگ رو حذف کنه، مورد پیگرد قانونی قرار می گیره و کارش هم شرعا حرام هست؛ -بالاخره منطقی هست چون براش وقت گذاشته شده- باز یه حالت دیگه هم هست و اون دیگه ضروری هست مثلا قالبی رو برای فروش بذارم و اجازه ندم کسی اون رو به رایگان اشتراک بگذاره. قرار هم نیست قانون های اجباری هم توسط همه افراد رعایت بشه قطعا هستند کسانی که حقوق دیگران براشون هیچ اهمیتی نداره!!
من با مورد دوم کار دارم یعنی منطقی اما قابل گذشت!
ادامه مطلباوّل راهنمایی بودم که گوشیِ کا510 سونی اریکسون مُد شده بود، صفحه ای یک و خورده ای اینچ داشت و خودم رو به هر آب و آتیشی زدم تا خانواده رو راضی کردم برام بخرن. روزهای اوّل انگار دنیا رو بهم داده بودن تا این که در دستِ یکی از دوستام یه گوشیِ خوش دستِ کشویی بنام اس500 دیدم. باز تلاش و تقلا کردم برای رسیدن به این گوشی، گوشی قبلی رو دادم به یکی از اعضای خانواده و اس500 خریدم. امّا انگار قرار نبود این قصه تموم بشه، بزرگ و بزرگ تر می شدم و نیتی به داشته هام هم بیشتر و بیشتر می شد و دنبال گوشیِ بهتر می گشتم. بعد از بدست آوردنش برای مدّتی می شدم امّا دوباره با اومدن سری های جدیدتر رضایت به داشته ی فعلی از کفم می رفت.
الان که نزدیک دو سه سال از داشتن گوشیم می گذره و بهش قناعت کردم، اگه گرفتار شدن در بدهکاری و وام نبود قطعا مدل دیگری داشتم وگرنه می دونم که سیری ناپذیر هستم بخصوص در حوزه تکنولوژی!!
ادامه مطلبنمی دونم چه حکمتی هست که اعتقادِ شدیدی به از هر دست بدی از همون دست می گیری دارم. شاید دلیلش این باشه که بعد از هر اتفاقی، خیلی زود اتفاقات مشابهی میفته که اعتقادمو به این ضرب المثل قوی تر می کنه. مثلا کافیه که یه ماشین یهو از تو پارک بزنه بیرون و من براش بوق بزنم، قشنگ تو خیابونِ بعدی که ماشین رو پارک می کنم و بعد از انجام دادن کارم قصدِ بیرون اومدن از پارک رو دارم یه ماشین دیگه بوق ن از کنارم رد می شه.
مثال زیاد هست و آخریش همین چندروز اخیر رقم خورد. ماجرا از جایی شروع شد که کلی با همسر صحبت کردم تا دست به قلم بشه و براش یه دفتر گل گلی هم هدیه خریدم که هر چه می خواهد دل تنگش بنویسه. تا مدّتی جای دفترش ثابت بود و ت نمی خورد تا این که این هفته دیدم جاش تغییر کرده. شیطون رفت تو جلدم و بازش کردم و با یک صفحه نوشته روبرو شدم. خوشحال شدم که استارت کار رو زده، قسمتی از متن رو خوندم و بعد هم رفتم کنار خودش و جلوش بقیه متن رو خوندم. چندبار اصرار کرد که نخونم ولی بالاخره راضی شد و همه متن رو خوندم. اولین متنش مثل یه گلایه بود، انگار از کسی رنجیده بود که به اشتباه قضاوتش کرده بود و در موردش فکرِ بدی کرده بود. دیگه کنجکاو شدم که بدونم قصه چی بوده و هر طوری بود از زیر زبونش کشیدم که از این قسمت می گذرم. نوبت به من رسیده بود تا دلگرمش کنم و بهش انگیزه بدم. یاد ماجرای حضرت ابوالفضل افتادم که وقتی امان نامه رو بهش دادن چقدر عصبانی شد و می گفت که اونها در من چی دیدن که به خودشون جرات دادن به من امان نامه بدن؟!؟ هر طوری بود بهش فهموندم که تو هم چون چنین چیزی رو هرگز در خودت نمی بینی خیلی دلخور و عصبانی شدی امّا جای شکر داره که حداقل تونستی قطره ای از حس حضرت ابوالفضل رو درک کنی. خدا رو شکر تاثیر هم گذاشت و حس بهتری پیدا کرد.
ادامه مطلباوّل هر سال، اگه کمی برای خودت ارزش قائل باشی، اهدافی رو مشخص می کنی که با یاریِ خدا تا آخر سال بهش دست پیدا کنی. من هم برای خودم اهدافی رو مشخص کردم که کم و بیش به اونها رسیدم امّا نه به مهمترینش! از خودم دلخورم که چرا برای مهمترین و سرنوشت ساز ترین هدفم تلاش نکردم!! امّا هنوز 40 روز مونده تا سال جدید، 40 هم که عدد مقدس و اثبات شده ای هست و برای ترک خیلی از عادت ها همین عدد رو پیشنهاد می کنن. با یاریِ خدا می خوام برنامه ریزیِ 40 روزه ای داشته باشم امّا با وساطتِ یکی از شهدا! همه ی شهدا عشقن ولی توصیه ای از شهید نوید صفری مدافع حرم دیدم که باعث شد دست به دامن این شهید عزیز بشم.
ادامه مطلبخیلی وقتا از طرف مقابل کاری بر نمیاد، مثلا یه شهر دیگه مشغولِ کار هستی، یا دانشگاه رفتی و یا کلّا به هر دلیلی از عزیزانت دوری. روزگار هم همیشه بر وفق مرادت نمی چرخه. ممکنه یه روز مریض بشی، یه روز دلت گرفته باشه یه روز هم خوب و خوش باشی! امّا این رو به یاد داشته باش وقتی با عزیزانت صحبت می کنی اصلا به روشون نیار! قطعا اونها رو نگران می کنی و حالشون گرفته می شه. اگر مطمئنی کسی که داری باهاش صحبت می کنی توانایی این رو داره که آرومت کنه و بهت آرامش بده، سر صحبت رو باز کن و منتظر نتیجه باش. حتما از روی شناخت می دونی که چه کسایی می تونن بهت کمک کنن پس وقتی احساس کردی کسی نمی تونه کمکت کنه، جلوی دهانِ مبارک رو بگیر و از نگران کردنِ طرف مقابل پرهیز کن.
هیچ چیزی بدتر از این نیست که بدونی حال عزیزت که کیلومترها از تو دوره، خراب هست و نمی تونی کاری براش انجام بدی. پس تو همچین حسی رو به کسی تحمیل نکن!
توی این سال ها به عنوان مطلب یعنی "عوامل ماندگاری یک وبلاگ" زیاد فکر کردم، از طرفی وبلاگ ها و وبلاگ نویس های سابقه دار هم مرور شد و به یک سری خصوصیاتِ تقریبا مشترک رسیدم. همچنین کسانی که تا تقی به توقی می خوره و اقدامات نامناسب مثل حذف وبلاگ و یا خداحافظی انجام می دن هم بررسی کردم و خصوصیات اونها یه جورایی برعکس وبلاگ نویس های سابقه دار هست.
ادامه مطلبیه هشتگ در توییتر و شاید دیگر شبکه های اجتماعی راه افتاده بنام رای نمی دهم، تازگی ها هم که آمارش در اومده و سهم بیشتری از منتشرکننده های این هشتگ کشورهای دیگه هستن. خب بالاخره هستند کسایی که ممکنه تحت تاثیر مسائل حاشیه ایِ ساختگی قرار بگیرن و یا بعضی افراد هم بخاطر شرایط سخت زندگی و شاید از روی لجبازی قصد ندارن رای بدن.
ادامه مطلباگه شما هم دوست دارید دور بعضی از مطالبتون کادرهای رنگی باشه امّا توانایی این کار رو ندارید این مطلب به شما کمک خواهد کرد که بدون هیچ دانشی، اقدام به این کار کنید. اگه از سی اس اس و اچ تی ام ال سر میارید بدونید که این ها یک سری دستورات ساده هست پس با لبخند ازش بگذرید و وقت مبارک رو تلف نکنید.
مراحل انجام این کار بصورت خلاصه:
1 - مراجعه به آدرس naghlblog.ir/tools/class_maker
2 - تکمیل اطلاعات درخواستی و کلیک روی ساخت کد برای مشاهده ی پیش نمایش و کد نهایی
3 - کپی کد سی اس اس مورد نظر
4 - استفاده از کد سی اس اس در مکان دلخواه
ادامه مطلباین روزها بازار کرونا داغ هست و حسابی رسانه ای شده، وقتی هم می ری بیرون از بس آدمای دستکش به دست و ماسک به صورت می بینی، خودت هم نخوای مور مورِت می شه. خلاصه این ویروسِ نه، باعثِ ایجاد انگیزه ای برای ثبت این مطلب شد.
نقل اوّل: صاب کارم حساسیت داره، نمی دونم به چی فقط می دونم که کافیه یکی از بچه های انبار یه مِش مِش کنه و صدایی از دماغِ مبارک بزنه بیرون، تو شلوغ ترین روزهای کاری هم که باشه حداقل یک هفته مرخصیِ اجباری تو شاخ اون فرد هست! دیروز که اومد انبار، دیدم پیش قدم شده برای دست دادن؛ بعد از دست دادن بهش می گم سیّد انگار ناپرهیزی کردی، کلّی صحبت کرد که این کرونا انقدر ال نیست و بل نیست و این حرفا. البته سررشته ای هم تو این مسائل داره، فکر کنم فوق لیسانس ژنتیک هم هست.
ادامه مطلباوّل از هرچیز، تولّد امیرالمومنین رو به همتون تبریک می گم بخصوص به پدرای نازنین :) ایشالا که همیشه دلتون خوش باشه و از یاران باوفای حضرت علی باشید. خدا همه پدرهای در خاک خفته هم رحمت کنه و روحشون شاد باشه ایشالا. خب می ریم سراغ مطلب :)
طراحی قالب خودش یه کار زمانبر و پردرسری هست، امّا یه چیزی که فکر می کنم باعث شده اکثر طراحان، قالب ها رو بروزرسانی نکنن بحث آپلود و جایگزاری مجدد کدهای قالب هست. مثلا خود بنده بارها شده یه سری اشکالاتی رو در قالب هایی که در نقل بلاگ وجود داره می بینم امّا وقتی فکر می کنم که باید دو تا فایل تکست اچ تی ام ال و سی اس اس رو ویرایش کنم، بعد ذخیره کنم و بعد بصورت فشرده درش بیارم و بعد هم آپلودش کنم که جایگزین فایل قبلی بشه با یه لبخند از کنار این کار عبور می کنم. بعضی از دوستان هم کد قالب رو می ذارن داخل خود مطلب که باز برای ویرایش دوباره ی اون کدها هم کلی دردسر هست که با موس انتخابشون کنی و کپی پیست انجام بدی.
ادامه مطلبیه جاهایی هست که شده پاتوق پیرمردهای غیور، بعضی از پاتوق ها چند نفرس و بعضی هم یه نفره! وقتی چند نفر از پیران عزیز رو می بینی که دارن با هم می گن و می خندن با وجود این که دلت می گیره امّا صدای قهقهه شون دلگرمت می کنه که سرگرم هستن و وقتشون بهتر می گذره. امّا بعضی جاها نه می بینی یه پیرمرد تک و تنها نشسته روی صندلی و در سکوت کامل، تک تک افراد و ماشین هایی که از جلوش عبور می کنن رو زیر و بالا می کنه تا اوقاتش بگذره و روزش شب بشه. دو جا می شناسم که هر وقت از اونجا رد می شم پیرمردِ تک و تنهایی وجود داره. صحنه ی ناراحت کننده ای هست انصافا!
ادامه مطلببه دعوت دوست عزیزم رهام و به ایده ی مدیریت وبلاگ آقاگل، شروع می کنم به نگارش نامه ای به پهلوون پوریای ولی:
سلام پهلوون، الان که دارم این نامه رو برات می نویسم قطعا جسم زیبا و ورزشکاریِ تو زیر هزاران خروار خاک آرام گرفته امّا یاد تو در قلبم زنده هست و خواهد بود. بلطف رسانه با انیمیشن پهلوانان آشنا شدم، انیمیشنی که تماما بزرگ مردی های خودت و شاگردانت رو به رخ می کشید تا من به کوچک بودن خودم بیشتر پی ببرم. می دیدم که چطور نفست رو سرکوب می کردی و در مقابل مردم عادی چقدر تواضع داشتی امّا وقتی احساس می کردی به کسی زور گفته می شه، تمام توان خودت و شاگردانت رو به کار می بردید تا مشکل رو برطرف کنید.
ادامه مطلببنام خدا
از اونجایی که سکوتِ قابل توجّهی در فضای بیان شکل گرفته و روز به روز شاهد مشکلات جدیدتری در کنار این سکوت هستیم، انگیزه ای برای ایجاد این مطلب در حقیر ایجاد شد. قراره اگه دوستان استقبال کنن یه پویش همگانی برگزار کنیم و صدامون رو به گوش مدیریت بیان برسونیم که آیا کمکی از ما بر میاد؟
بهرحال همه ی ما نون و نمک این سرویس رو خوردیم و انصافا به نسبت رقبا سرویس بهتری هست پس بی انصافی هست که حداقل به مدیران این سرویس پیاممون رو نفرستیم.
خب توی این پویش قراره چه کاری انجام بشه؟
هر کس از حس و حال خودش در مورد بلاگ بیان بنویسه و بعد هم هر کاری، پیشنهادی، ایده ای برای رونق گرفتن این سرویس از دستش بر میاد رو بیان کنه!
ادامه مطلب
درباره این سایت