نقل بلاگ



آقای پناهیان صحبتی داشتند که خیلی جالب و تامل برانگیز بود ، ایشون گفتن من وقتی به پنج ندایی که حضرت مهدی علیه السلام هنگام ظهور نگاه کردم دیدم بخشیش اختصاص داره به امام حسین علیه السلام می گفتن همش از خودم می پرسیدم که چرا حضرت مهدی ، از امام حسین به عنوان جد خودش نام می بره ؟ خب اگر قرار باشه اسمی برده بشه چرا نام پیامبر برده نشه که مردم دنیا شناخت بیشتری بهش دارن تا امام حسین ؟
تا این که حضور مردم در اربعین دیده می شه که مردم از هر جای دنیا به این سرزمین مقدس می رن تا توی بزرگترین پیاده روی دنیا شرکت کنن !! اونوقت هست که ایشون می فهمن پیاده رویِ اربعین هست که امام حسین رو به همگان می شناسونه و امام مهدی هم از ایشون به عنوان جد خودش نام می بره
ادامه مطلب

عمده افرادی که می شناسم از جمله خودم دچار ضعف بزرگی بنام انداختن تقصیر به گردن دیگری هستیم ، یعنی شده زمین و زمان را به هم می دوزیم تا به طرف مقابل اثبات کنیم که من مقصر نیستم ! این دیگری صرفا یک شخص نیست بلکه هر چیزی می تواند باشد مثل روزگار ، شانس ، گربه ی سر کوچه ، درخت همسایه و امثالهم
بعضی ها در جریان این موضوع هستن و حداقل خودشون هم که شده می دونن دارن سر خودشون شیره می مالن اما بعضی ها نه ؛ یعنی چنان با اطمینان و اعتماد به نفس از علت هایی که باعث شده اون ها به هدفشون نرسن می گن که اگر اونها رو نشناسی و یا یکم احساساتی باشی به پایشان می نشینی و اشک می ریزی و حق را به ایشان می دهی
ادامه مطلب

خیلی وقت ها فراموشیِ دردی که با آن دست و پنجه نرم می کنی خیلی سخت است چون دردِ خود را بالاتر از هر دردی می بینی یا لااقل اگر علم این رو داشته باشی که کسانی هستند که دردشان از تو بیشتر است چون درکش را نداری تسکینی بر حالَت نیست !
اما فکر کن درد جسمی ای که تو را فرا گرفته مثلا یک پایت شکسته ، تا قبل از ورود به بیمارستان بسیار به خود می پیچی و گاهی صحبت هایی با چاشنیِ غُر و یا ناشکری از دهانت در می آید اما به محض ورود به بیمارستان و مشاهده افرادی که دردشان از تو بدتر است ناخودآگاه حس رضایتی در تو ایجاد می شود مثلا کسی که تصادف کرده و چند جای بدنش خورد و خاک شیر شده ، کسی که دستش در کارخانه لای دستگاه رفته و قطع شده و حتی در مسیر که به سمت قسمت شکستگی می روی خستگی و ناراحتی را در چهره خیلی از همراهان می بینی !
در آن لحظه است که تو دیگر درد خود را فراموش می کنی ، و اگر کسی باشی که اتفاقات پیرامون خود را به زودی از یاد نمی برد حداقل برای مدتی شارژ هستی و با وجود دردَت ، حس خوبی هم داری و خدا را شکر می کنی !
ادامه مطلب

سال ها بود که به پدر اصرار می کردیم بره کربلا ، اما مرغش یه پا داشت و هیچ وقت نرفت که نرفت تا این که بازنشسته شد ارادت ویژه ای به حضرت ابوالفضل داره و هر بار حرمش رو می دید دل و جونش می لرزید اما اصراری هم به رفتن نداشت !
نمی دونم چی شد امّا بهرحال امسال طلبیده شد و همین امروز عازم کربلا شد برای پیاده روی اربعین . پدر محترم مثل هر پدر دیگه ای اخلاقیات خاص خودش رو داره و یکم تو بیان احساسات مغروره ! یعنی واقعا با معرفت هستا هر وقت هرچیزی که ازش بخوایم بنده خدا نه نمی گه و دوست داشتنش رو به هر نحوی اثبات می کنه الّا زبانی و احساسی ! چند سالی هست که سنش بالاتر رفته یکم با هم روبوسی می کنیم وگرنه قدیما شاید عید تا عید این اتفاق می افتاد .
ادامه مطلب

گهگاهی تو یه سری از وبلاگ ها می بینم که با دنبال کننده های مخفی صحبت می شه ، مثلا می گن لطفا با هویت ما رو دنبال کنید تا ما بفهمیم چه کسایی بیننده مطالب ما هستن یا بعضی ها با حالت گلایه رسما اعلام می کنن که قطع دنبال کنید ؛ خیلی ها هم هستن که شاید اشاره ای بهش نکنن ولی حس کنجکاوی تو وجود هر فردی هست و بالاخره دوست داره بدونه اون مخفی ها کیا هستن ؟
اما تا حالا فکر کردید اگه توی پنل مدیریت وبلاگ گزینه ای بنام فهرست دنبال کنندگان وجود نداشت با خیال راحت سرمون رو می گذاشتیم رو بالش و می خوابیدیم ؟
با یه مثال توضیحی می دم ، گلاب به روتون وقتی نصف شب بلند می شی تا بری دستشویی ، یک بار تصمیم بگیر چراغ رو روشن نکنی و در حالت تاریکی کار خودتو انجام بدی ، شاید چند تا آقا سوسکه هم کنار جایی که شما نشستی باشن و مشغول خورد و خوراک خودشون هستن اما شما اصلا عین خیالت هم نیست اما چرا ؟ تنها دلیلش بر می گرده به علم شما ، شما تو اون لحظه نمی دونی کنارت سوسک هست و بخاطر همین بدون هیچ ترسی می ری اونجا !!
ادامه مطلب

به دعوت دوست عزیزم مدیریت وبلاگ جستارها و به ایده مدیریت وبلاگ سکوت شروع می کنم به نگارش نامه ای به خودم در سن 10 سالگی یعنی 15 سال پیش :
سلام محمد این نامه ای که می بینی از طرف خودت نوشته شده و از آینده برات اومده ، پس خوب با دقت بخون چون از جنس زندگی هست و با این وجود که کوتاهه اما خیلی به دردت می خوره .
خب در ابتدا بهت بگم که انقدر کم رو و خجالتی نباش چون 100 سالت هم که بشه ازش ضربه های زیادی می خوری ، انقدر از این شاخه به اون شاخه نپر و هر کاری رو امتحان نکن درسته که بلطف خدا استعداد خوبی داری ولی نذار از همین لطف ضربه بخوری و دست توی هرکاری ببری اما تا انتها پیش نری و آخرش به خودت نگاه کنی و ببینی که از هر فنی تا حدی بلدی ولی هرگز نمی تونی خودت رو به عنوان یه فرد حرفه ای تو اون زمینه معرفی کنی ، زیاد دور رفیق بازی نرو و سعی کن در اولین فرصت ازدواج کنی چون همسرت می تونه بهترین رفیقت باشه ، نماز بخون تا حد ممکن سر وقت بخون و هر روز و هر روز تلاش کن که امروزت از دیروزت بهتر باشه چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی ، مطالعه کتاب رو تو برنامه هرروزت بذار و فراموش نکن اگه رضایت خدا و امام زمان رو تو زندگیت نداشته باشی به بالاترین درجات ثروت و علم و شهرت هم که برسی هیچ چیزی رو نداری !
تمام
دعوت می کنم از هر عزیزی که این مطلب رو می خونه تا توی این چالش شرکت کنه :)

دوشنبه هفته پیش ، پسر رو بردیم آزمایش خون تا تیروئید و آهن بدنش چک بشه ؛ بخاطر این که رگ دستش خیلی باریک بود مسئول خونگیری سوزنِ آمپول رو که برد داخل همینجور می چرخوند تا رگِ دست پیدا بشه ! نمی دونم شاید این کارش یکی دو دقیقه طول کشید ولی برای من و مادرش خیلی سخت بود چون حسین هم با حالت عجیبی گریه می کرد .
کار که تموم شد و از درِ آزمایشگاه که بیرون رفتیم ، گفتیم چون کلی گریه کرده و انرژی ازش رفته از سوپرمارکت بغل براش آبمیوه ای بگیریم مغازه دار فردی جوون و شاید 30 یا 30 و خورده ای ساله بود . امروز که در کمتر از یک هفته رفتم جواب آزمایش رو بگیرم یهو دیدم کرکره مغازه پایین هست و روش پارچه سیاه و اعلامیه مرگ همون جوون عزیز بود :( خیلی دلم شکست و فاتحه ای هم براش خوندم
بنده خدا تو سانحه تصادف جونش رو از دست داده ؛ اما من موندم و سوالی که این دنیا چقدر ارزش داره بخوام انقدر براش حرص و جوش بخورم ؟ آیا اصلا آمادگی این رو دارم که اگه همین اتفاق برای من افتاد با خیال راحت از این دنیا رفته باشم ؟ آیا نام نیکی از من بجا می مونه تو این دنیا ؟

این همه بهت می گن قدرت نه گفتنت رو ببر بالا ، اما شاید حواست نباشه که به دیگران هم همین حرف رو می زنن و ممکنه هر لحظه تو شرایطی قرار بگیری که طرف مقابل به تو نه بگه !
آیا واقعا انقدری رشد کردی که ناراحت نشی ، دلخور نشی یا حتی پشت سرش حرف نزنی که فلانی بی معرفته چون من یه چیزی ازش خواستم بهم نه گفت ؟
حالا این " نه " فقط خود کلمه نه نیستا ؛ وقتی یه رفتار اشتباهی رو مرتکب بشی و دیگری بهت تذکر بده هم یه جور نه گفتن به حساب میاد ، یا وقتی دوستت میاد و تو رو نقد می کنه هم همین معنی رو می ده ولی خب شکلش فرق داره !
به عکس العملی که هنگام " نه " شنیدن از خودت نشون می دی فکر کن و اگر جای کار داره اصلاحش کن !!

از پارسال ، مدیریت انبار تصمیم گرفت سالی دو تا از بچه های انبار رو با هزینه خودشون بفرستن سفر کربلا برای پیاده رویِ اربعین ! بلطف خدا هم پارسال و هم امسال من جزو لیست بودم و طلبیده شدم . بخاطر مسائل کاری و مشخص نبودن تکلیفم دیر اقدام کردم و پنج شیش روز مونده بود به روز اربعین ما عازم شدیم .
پدر هم که رفته بود کربلا زنگ زده بود و گفته بود که به محمّد بگو نیا خیلی شلوغه و لب مرز اصلا ماشین گیر نمیاد یا اگرم گیر بیاد زیر 500 ت راضی نمی شن ، یه کلیپ هایی هم منتشر شده بود که عزیزانی بخاطر مسئله مالی برگشته بودن ! امّا من تصمیمم رو گرفته بودم و دوست داشتم برم ، یک میلیون پول نقد بهم دادن و گفتن برو اگه اضاف اومد ، بقیش رو بیار من هم می ترسیدم که مبادا کم هم بیاد ، تو راه که بودیم از دستگاه کارتخوان باز پول نقد گرفتم تا با خیال راحت تری برم .
به شلمچه رسیدیم ، از پایانه رد شدیم و وارد خاک عراق شدیم ، از بس ترس داشتیم یهو همون اول کار یه پسر جوون عراقی گفت با 120 ت می برمتون نجف ، ما هم خوشحال شدیم ولی گفتیم خب بذار یه چونه ای هم بزنیم که به 100 ت راضی شد ، خلاصه ما هم خوشحال و مسرور پشت سر راننده رفتیم تا برسیم به ماشینش .
ماشینش خیلی دور بود و توی راه باز پیشنهادات بهتری بهمون شد حتی تا 50 ت هم ماشین پیدا شد ولی ما چون به اون بنده خدا قول داده بودیم دیگه گفتیم با همون بریم .
از رسیدن به نجف و پیاده روی تا کربلا که بگذریم ، وقتی به جایی که ماشین های عراقی زوار رو به مرزها می بردن رسیدیم که خودشون بهش می گن گاراژ ، زمزمه های 250 ت شنیده می شد که یهو یه پسر آبادانی که کنار یه تریلی بود و بهمون گفت شلمچه می رید ؟ گفتیم آره گفت بپرید بالا که صلواتی هست ، دو دل بودیم که بریم یا نریم که در نهایت تصمیم به سوار شدن گرفتیم . تریلی هم برای بچه های حشدالشعبی عراق بود که ما رو به شلمچه رسوند !
حدود 100 ت هم هزینه بنزین ماشین شد که سر جمع اربعین امسال ، با 200 ت سر و تهش به هم اومد .
امروز به صاب کارم می گم بقیه پول رو آوردم و 200 ت خرجم شده ، اولش که باور نمی کرد تا این که براش توضیح دادم . خلاصه به لطف امام حسینِ عزیز ، اربعین امسال اربعین کم خرجی بود . اگر چه از جیب شخصی هم نمی رفت ولی تو قانونِ زندگی من به شخصه ، جیب من و صاب کار معنا نداره !!

سال هاست بخاطر وجود لکنت اذیت می شم ، دفعات مختلفی رو برای درمان رفتم آخرین بارش هم سال 96 بود که انقدری پیشرفت کردم که توی سالن بهزیستی جلوی 100 نفر نزدیک ربع ساعت صحبت کردم امّا مغرور شدم فکر کردم خیلی پیشرفت کردم و زیاد دل به تمرین ندادم تا این که آروم آروم پسرفت و دلسردی شروع شد ، تا همین چند روزِ پیش بارها تلاش کردم که دوباره تمریناتم رو از سر بگیرم اما نمی شد یا بهتره بگم نمی خواستم که نمی شد !!
تا این که پریشب ، ابوذر بهم زنگ زد ، دوستی بامعرفت و رفیقی عزیز که یک سالی می شد به خاطر بحث های مالیِ احمقانه از هم فاصله گرفته بودیم ، دو دل بودم گوشی رو بردارم یا نه که یه حس من رو به سمت پاسخگویی کشوند و جواب دادم ، بعد از احوال پرسی از اوضاع گفتارم پرسید که من هم با دلسردی جوابش رو دادم امّا اون عزیز حسابی بهم انگیزه داد و من رو تقویت کرد تا دوباره پا بگذارم تو این مسیر ، مسیری که پر از شکست بوده امّا شکست هایی که الان می تونه چراغ راه من باشه
مقدمه چیدم که بگم امشب هم با هم صحبتی داشتیم ، با بیان یک سری حرف ها تلنگر بزرگی بهم زد و تنم رو لرزوند ! از روی متنی خوند که فکر می کنم خودش نوشته بود که اینه :
توی جامعه ، بعضی ها عقب مانده ذهنی هستند ، بعضی ها هم کُند ذهن ، بعضی دیگه هم مادرزادی یا نابینا هستند یا ناشنوا و یا لال یا هر دو . بعضی دیگه هم سرطان دارند که از هر مدلی ممکنه باشه ، سینه ، خون ، استخوان و . بعضی دیگه هم کلا مشکل روانی دارن و باید تحت مراقبت های ویژه باشند . یه سری ها هم با دیابت یا تالاسمی گریبان گیرن . کسایی هم دیدیم که لمس هستند و روی ویلچر و خیلی موارد دیگه که حتما خودتون دیدین یا شنیدین .

بین این همه مورد ، منم لکنت دارم . باید خیلی خوش شانس بوده باشم که هیچ کدوم از اینها رو ندارم و در عوض یه یار بد قلق دارم ، گاهی تصور می کردم که اگه لکنت نداشتم و قرار بود یکی از این موارد رو انتخاب می کردم ، کدوم رو انتخاب می کردم . حتی تصور یکی از این موارد هم برام وحشتناکه ، چه برسه به اینکه داشته باشم !
من خیلی خوش شانسم از اینکه لکنت دارم نه چیز دیگه ای . و از اون بهتر اینکه لکنت راه چاره داره ولی اینایی که گفتم اکثرا نه . اما اون طور که مشخصه مساله لکنت دارو نداره ، از جادو جنبل و دعا هم آبی گرم نمیشه .

با توجه به اینها در حال حاضر باید چی کار کنم ؟ چه راه حلی برای مساله لکنت وجود داره ؟ آیا تحمل شیوه سخت تر از تحمل هر کدام از مشکلات بالا ، (مثلا دیابت) است ؟
بیاین با هم یه تمرین انجام بدیم . اگه قرار باشه بین کور بودن یا لکنت داشتن ولی با شیوه حرف زدن یکی رو انتخاب کنیم ، کدوم رو انتخاب می کنیم ؟

متوجه هستین که اصلا قابل مقایسه نیست ،  تفاوت فاحشی بین این دو وجود داره . اصلا بیاین انجام بدیم ، چشهامون رو ببندیم و بریم برای برداشت یک لیوان آب از یخچال و خوردن اون . البته در تاریکی مطلق یعنی بستن چشم با چشم بند که حتی متوجه نور هم نشیم . می تونیم حتی سخت ترش کنیم و بریم سرویس بهداشتی .

واقعا ما قدر این فرصت و با شیوه حرف زدن رو نمی دونیم . در شرایطی که نابینا بودیم، دیدیم که یه کار ۳۰ ثانیه ای چقدر پر خطر طول کشید .

 بیشتر شبیه یه شوخی می مونه که ما شیوه رو بلدیم و می دونیم ظرف چند هفته می تونیم بهش عادت کنیم و در همه جا ازش استفاده کنیم ولی باز با لکنت حرف می زنیم . خیلی خنده دار و مضحک به نظر می رسه .
امّا تجربی هم بهم اثبات کرد ، دستم رو گذاشتم روی چشم هام و برای برداشتن بطری آب و ریختن اون توی لیوان تلاش کردم و دیدم چقدر کار سختی هست ، کاری که در شرایط عادی توی حداکثر 30 ثانیه انجام می دادم تو این شرایط حداقل 3-4 دقیقه شد بعلاوه نزدیک بود لیوان بیفته و بخورم به در و دیوار !! پشت تلفن لحظه ای سکوت کردم و شرمنده ی خدا شدم که چرا من انقدر ناشکرم ! بهم گفت هربار لکنت اذیتت کرد و ناراحت و دلسرد شدی چشمات رو ببند و دقایقی رو با این شرایط سپری کن اونوقت هست که متوجه می شی اونقدرها هم وضعیتت بد نیست .
این موضوع تنها به من و لکنت مربوط نمی شه بلکه برای تک تک شمایی که این مطلب رو می خونید هم موثر هست ، بالاخره می گن در این دنیا دل بی غم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد !! پس قطعا هر کس تو زندگیش از یه چیزایی می ناله و من درخواست دارم این روش رو امتحان کنه تا بفهمه اوضاعش اونقدرها هم که فکر می کنه بد نیست !
پ ن : می خوام خودم باشم .
پ ن 2 : شاید کلیپ های آموزشیِ نقل بلاگ رو که دیده باشید بگید تو که راحت صحبت می کنی امّا به شما بگم نخیر این از پیچیدگی لکنت هست که در شرایط کم استرس خودش رو زیاد نشون نمی ده و بسته به نوع محیط و استرس شدتش بالا و پایین می شه !!
پ ن 3 : منظور از شیوه در نقل قولی که نوشته شده ، رعایت یه سری تکنیک هایی هست که امثال من باید انجام بدن مثل شمرده حرف زدن ، کشیده گویی ، شروع آسان و لکنت کاذب و .
پ ن 4 : التماس دعا :)

زمانه طوری شده که خیلی ها از نصیحت فراری هستن ، احساس می کنم دلیلش اینه که همه شدن عالمِ بی عمل ، هر کدام از ما خوب بلدیم حرف بزنیم امّا طرفی که شنونده حرف های ماست به خودِ ما و زندگیِ ما نگاه می کنه و متاسفانه تاثیرات صحبتمون رو تو زندگیمون نمی بینه بخاطر همین نسبت به حرف و توصیه ما هم بی اهمیت می شه .

یا شاید هم خیلی از حرف ها تکراری شده و برای شنونده جذابیت نداره بهرحال هر چیزی که هست من خودم تلاش می کنم حرف حق رو بشنوم حتی اگر گوینده اهل عمل به اون نباشه ، البته که چه بهتره اون فرد ، عاملِ به حرفش باشه .


مراقب خنده هات باش ، ممکنه بعضی وقتا با خنده ای که می کنی مُهر تاییدی بزنی بر رفتار اشتباه دیگری ، رفتار اشتباهی که با خنده ی تو بیشتر تکرار بشه و به هر نحوی دل کسی برنجه ، قُبحی شکسته بشه و گناهی صورت بگیره !
روز حسابرسیِ اعمال که می شه یهو می بینی توی پرونده اعمالت ، مواردی هست که هیچ جوره نمی تونی درکش کنی ، همش می گی خدایا من که این کارا رو نکردم و بعد هم جواب می شنوی که درسته که این کار رو نکردی ولی خنده ی تو ، لایک تو ، انتشار مجدد تو باعث شد که تو هم توی این کار اشتباه شریک بشی !!
امام جواد علیه السلام هم فرمودن آنکه گناهی را تحسین و تایید کند ، در آن گناه شریک است .
خیلی مراقب باش !!

بر هیچکس پوشیده نیست و کسی نمی تونه منکر این بشه که نحوه برخورد ما با چیزی که مفت و مجانی به دستش میاریم و چیزی که بخاطرش هزینه می کنیم کاملا متفاوته !
یه کتاب بهت هدیه می دن تا چند روز اول از سر اشتیاق چند صفحه ای رو می خونی اما چند روز که بگذره دلسرد و بی خیال می شی ، ولی اگه بخاطر همون کتاب پولی رو بپردازی خودت رو به هر آب و آتیشی می زنی تا بخاطر هزینه ای که کردی اون رو بخونی . البته هستند افراد زیادی که باز وقتی پول کتاب هم می دن نمی خوننش ولی همیشه حرصش رو می خورن که چرا خریدمش پس ؟
مثال فراوان است و شما هم مثل من استاد یادآوری و مقایسه چیزهایی هستی که مفتی و پولی نصیبت شده !
یه فرد درمانگر که نمی گم در چه حیطه ای و در چه شهری فعالیت داره ، جزو موفق ترین افراد تو رشته خودش هست اما می دونید چرا ؟ می گن روز اولی که می ری پیشش ازت 25.000.000 ت ناقابل می گیره و بهت تعهد می ده که تو رو درمان می کنه و واقعا هم خروجی های موفقی داشته اما شاید هیچکس به این موضوع توجه نکنه که سهم بیشتری از موفقیت این فرد ، به پولی که از جیب مبارک درمانجو بیرون رفته بر می گرده ؛ طرف به خودش می گه من 25 میلیون خرج کردم و هر جوری که شده باید درمان بشم ! اما در مقابل درمانگرهای دیگه بخاطر هر جلسه 40.000 ت می گرفتن و بعد از 50-40 جلسه که هزینشون بعد از دو سال 2 میلیون هم نمی شد ، درمانجوهاشون به اوج ناامیدی از درمان می رسیدن !!
اما منظور این مطلب ، در فضای مجازی هست و چیزی که ازش بعنوان کپی رایت نام می برن به کرّات دیدم وبلاگ ها و وبسایت هایی رو که خیلی پر قدرت و با انگیزه شروع کردن به ارائه مطالب های مفید ، قالب ها و ابزارهای کاربردی و امثالهم می پرداختن ، من هم که علاقه زیادی به این مباحث داشتم و دنبال کنندشون بودم اما در کمال تعجب همه ی اونها به جایی رسیدن که حاضر به حذف تمام محتواشون شدن ، محتوایی که ساعت ها و روزها براشون وقت گذاشتن و در بهترین حالت دیگه مطالب جدید رو قرار ندادن و رفتن پی زندگیشون !
خیلی ها سکوت کردن و گلایه خودشون رو تو دلشون نگه داشتن ، خیلی ها تند شدن و یه پست خداحافظی گذاشتن و علت رفتن رو نوشتن ، خیلی ها بی سر و صدا رفتن و پیداشون هم نشد و بطور کلی هر کس متناسب به شخصیتش از این فضا دور شد تا آرامش پیدا کنه !
من خودم به شخصه حق می دم به اینطور افرادی با این وجود که یک هزارم اونها هم برای کارهای رایگان وقت نذاشتم ، قالب های عرفان رو که همه می شناسن ، بنده خدا خود عرفان هم از همین موضوع گله داشت و شاید بخاطر همین موضوع هم رفت و تا به الان هم پیداش نشده ، خب بگو کسی که داره بصورت رایگان قالب وبلاگ رو قرار می ده دوست داره که فضای وبلاگ و وبلاگ نویسی جذاب تر بشه مثلا من خودم خیلی به قالب طرف مقابل اهمیت می دم ، اما خب شاید کسی در جریان وجود وبلاگ ها و وبسایت های ارائه دهنده قالب نباشه و تویی که داری حاصل این همه زحمت فرد کدنویس که تنها یه لینک هست رو پاک می کنی باعث می شی که افرادی در جریان وجود همچین کسایی قرار نگیرن و از قالبی استفاده کنن که نه خودشون راضی هستن و نه بازدیدکننده اونها !
چه بسیار دیدم افرادی رو که ادعای بافرهنگی و احترام به حقوق افراد دارن اما در عمل می بینی که اصلا به مسائلی که مدعیش هستن پایبند نیستن !
به امید این که به درک و فهمی برسیم و قدرشناسِ هر چیزی باشیم که ارزشمنده ، حالا چه بصورت رایگان بهمون رسیده باشه و چه همراه با هزینه !!
قدیما باید تلاش می کردی که حق دیگری رو در دنیای واقعی نخوری ، امّا الان کار به مراتب سخت تر شده و شاید خیلی وقت ها اصلا نفهمیم که تو دنیای مجازی داریم حقی رو ناحق می کنیم !
از فونتش بگیر تا فیلم ، آهنگ ، قالب ، برنامه موبایل ، مطلب و .
خسیس نباش ، خسیس بودن فقط به خرج نکردنِ پول نیست به خیلی چیزای دیگه هم هست !!

امروز متوجه شدم که برنامه فیدیبو بهمراه ایرانسل یه طرح خوب تا 20 مهرماه گذاشتن و هرروز یه کتاب صوتی یا الکترونیکی به کاربرا هدیه می دن !
نحوه دریافت به اینصورته که شما می بایست برنامه ایرانسل من ، رو نصب کنید و بعد واردش بشید و قسمت گوشیتو ت بده و جایزه بگیر رو انتخاب کنید . برنامه یه کد بهتون می ده که باید برید به فیدیبو و از قسمت پروفایل روی فعال سازی کد تخفیف کلیک کنید ، یه کادر نمایش داده می شه که کد رو باید اونجا وارد کرد و روی ثبت کلیک کرد .
اگر کد مشکلی نداشته باشه می نویسه که همگام سازی کنید تنها کافیه به کتابخانه برید ، روی آی همگام سازی () کلیک کنید تا کتاب به لیست شما اضافه بشه .

نوشته شده در 4 مهر 98 :
امروز که روی قسمت گوشیتو ت بده و جایزه بگیر کلیک کردم ، 10 تا پیامک هدیه بهم داد و در کل من متوجه نشدم که منظور دقیقشون چی بود :|

امروز مشغول دیدن تلویزیون بودم و هر از گاهی می زدم شبکه 3 تا در جریان نتیجه بازی استقلال و پرسپولیس هم قرار بگیرم . مدت هاست که هیچ رغبتی به دیدن فوتبال ندارم اما از سر کنجکاوی دوست داشتم بدونم نتیجه این بازی چی می شه !!
یک بار که زدم شبکه 3 ، فکر می کنم دقیقه هشتاد و خورده ای بود که دیدم نتیجه به نفع پرسپولیس هست ،، همون موقع یه سری افکار زد به سرم که تصمیم گرفتم در این مطلب بنویسم .
هر دو تیم در ابتدای بازی قطعا به نیت برنده شدن و کسب 3 امتیاز اومده بودن اما به هر ترتیب ، اواخر بازی استقلال یه گل می خوره ؛ همون استقلالی که با هدف برنده شدن به بازی اومده بوده بعد از خوردنِ گل قطعا هدفش رو تغییر داده و فقط در دقایق پایانی برای تساوی می جنگیده !! واقعا چه اتفاقی افتاده اینجا ؟ استقلالی که تا چند دقیقه پیش برای برنده شدن می جنگید اما آرزوی الانش شده تساوی ؟
برداشت من این بود که اهداف باید با توجه به موقعیت فعلی انتخاب بشن و فرقی نداره که نتیجه چی بشه مهم اینه که ما احساس خوبی داشته باشیم از این که حتی بعد از گل خوردن هم دست از تلاش بر نداشتیم حتی با این وجود که در نهایت شکست خوردیم .
حالا فکر کنید بعد از گل خوردن توی زندگی ، انگیزه خودمون رو از دست بدیم اونوقت چی می شه ؟ قطعا اتفاق های بدتر و گل های بیشتری رو خواهیم خورد .
و چقدر دنیای فوتبال به زندگی واقعی ما شبیهه !!

باید مراقبِ تک تکِ حرف ها و واژه هایی که توسط دستها و زبانمون زده می شه باشیم ، امّا بیشتر حرفم در این مطلب در مورد گپ و گفت هامون بصورت نوشتاری هست .
شاید روزانه دقیقه ها و یا ساعت ها می شینیم پای موبایل و سیستم و بالاخره در هر جایی که فعالیت کنیم ، شرایط طوری پیش می ره که مجبور می شیم یه نظر بذاریم ، کسی ازمون سوالی می پرسه که باید جوابش رو بدیم و امثال این ها امّا باید خیلی احتیاط کرد بالاخره ناراحت کردن ، اسمش ناراحت کردنه و فرقی نداره که بصورت رودررو و یا اینترنتی کسی رو ناراحت کنیم .
نوشتن که عالیه ولی یه کمبود داره و اینه که لحن و بیان نویسنده رو نمی تونه تمام و کمال انتقال بده و بارها شده که خودم و یا طرفی که براش متنی رو نوشتم دچار سوء تفاهم شدیم و دلخوری به وجود اومده ؛ بعضی ها هم که فقط منتظر کوچیکترین اتفاقی هستن و بدون این که بخوان علت رو جویا بشن ، یه خداحافظی می کنن و یا پرتت می کنن تو لیست سیاهشون و دستت رو می ذارن لای پوست گردو که تو می مونی و عذاب وجدان که چرا بعد از فلان جمله در متنم ، یه شکلک مناسب نذاشتم ؟ یا چرا توضیح بیشتری ندادم که دقیقا در جریان کار قرار بگیره ؟
مراقب حرفایی که می زنی باش بخصوص در فضای مجازی و متن های نوشتاری !!

همسرم ازم خواست که از انبار براش یه روسری ببرم ، من هم در ابتدا تصمیم گرفتم که یه طرح رو انتخاب کنم و براش ببرم امّا باز به خودم گفتم نه تو که چند روز دیگه بر می گردی یه بسته از روسری رو ببر که بر اساس سلیقه خودش انتخاب کنه و هر چی که اضاف اومد رو برگردون . به لطف خدا به نسبت اطرافیانی که دیدم خیلی قانع هست اصلا همین که من رو انتخاب کرده یعنی قناعت
لازم بود اسم قناعت رو بیارم چون برای درک مطلب خیلی کمک کنندس که در ادامه عرض می کنم .
کسی که مطمئن بودم هر کدوم از این طرح ها رو براش می بردم با دل و جون خوشش میومد ، تنوع طرح ها رو که دید دلش هوایی شد تا همه رو امتحان کنه و خودش رو توی آینه ببینه تا بتونه با م من ، بهترین طرح رو انتخاب کنه و همین کار رو هم کرد !!
این مقدمه رو عرض کردم تا برسم به این که همیشه تنوع چیز خوبی نیست ، تنوع در واقع یه حس مقایسه رو برای آدمی به وجود میاره که اگر توان داشتنش رو نداشته باشیم ممکنه منتهی بشه به حسرت !!
فکر می کنم آفت فعلی جامعه هم دقیقا همین موضوع هست ، بالاخره آدمی هست چشمش می بینه و دلش می کشه ، فرقی هم نداره در چه زمینه ای باشه ها از یه غذای ساده بگیر تا پول و ثروت و یا حتی همسر !! در مورد همسر هم باز جنسیت هیچ فرقی نداره چه مرد باشی و چه زن وقتی توی خیابون انقدر نمونه های متنوع و با زرق و برق ببینی اگر دلت رو به خدا نسپاری لذت چیزی که داری رو هم نمی بری و دلت هوایی می شه !
چند روز پیش یکی از اقوام و همسرش رو با ماشین رسوندم شیراز ، توی مسیر که بودیم دیدم خانمش یه عکس نشون شوهر داد و زمزمه هایی شنیدم که اسم شوهر دوست داخلش بود ؛ کنجکاو شدم و به قوم گفتم می شه بگی چی نشونت داد ؟
گفت خانمم یه دوست صمیمی داره که تازه وارد دوران نامزدی شده و دوست خانمم عکس شوهرش رو برای خانمم فرستاده برام جالب بود که خانمش هم می گفت ببین چقدر قشنگه !!
تحمل نتونستم کنم و گفتم یه نصیحت برادرانه از من ، هیچ وقت اینطور عکس هایی رو نه بفرستید و نه ببینید ، از اون جایی که هنوز 2 ماه هم از عروسیشون نمی گذره تاکید کردم شما تازه اول راهید و خدایی نکرده اگر با دیدن چنین تصاویری حس مقایسه و حس این که ای کاش فلانی نصیب من می شد درتون به وجود بیاد چکار می خواید کنید ؟ شما حالا حالاها قراره با هم باشید و این افکار و ذهنیات مثل خوره میفته به جونتون !!!
و باز یه چیز جالب تر ، بعضا خودم و یا حتی عزیزانی رو می بینم که از سر بیکاری به برنامه دیوار و یا شیپور سر می زنن و همینطور آگهی می بینن و خودشون هم شاید متوجه نشن ولی ما یه اصطلاحی به کار می بریم می گیم " هووووفکه می زنن " که می شه تا تهش رو خوند تهش هم اینه که ای کاش من هم می تونستم داشته باشم و ندارم ! خب برادر من این چه کاریه ؟ چرا الکی در خودت نیاز به وجود میاری ؟؟
نتانیاهو که معرف حضورتون هست ، دشمن دو آتیشه ایران و ایرانی یه کلیپ داره که جای تامل داره ، اگر تمایل داشتید کلیپ صحبتش رو بخصوص از زمان 1 دقیقه و 40 ثانیه به بعدش رو ببینید که چی می گه !!
واقعا سخته ولی تا جایی که می شه سعی کنیم هر چیزی رو نبینیم و احساس نیاز رو در خودمون ایجاد نکنیم که اگر توان داشتنش رو نداشتیم ، چیزی جز حسرت و ناامیدی برامون باقی نمی مونه ضمن این که از داشته هامون هم لذت نخواهیم برد .
داشتنِ قناعت بسیار کمک کننده هست امّا قطعا همه چیز نیست ، مثلا اگر فردی که قانع نیست تو 3 سوت هوایی بشه یه فرد قانع تو 10 سوت هوایی می شه !
هوفکه : نفس عمیقی که واژه ی ای کاش درش موج می زنه !

یکی از امکانات بدرد بخور بلاگ بیان ، اینه که کاربران خیلی راحت می تونن همدیگه رو دنبال کنن و از جدیدترین مطالب باخبر بشن ؛ اما ممکنه خیلی از وبلاگ نویس ها ، مطالب افراد دیگری رو در سرویس های وبلاگ دهی مختلف و یا حتی وبسایت های مستقل دنبال کنن که اکثرا هر بار وارد آدرس مورد نظر می شن تا ببینن مطلب جدیدی اضافه شده یا نه !! همچنین در خود بلاگ بیان هم مثلا اگر فردی 2 تا پست رو با فاصله زمانی کم بگذاره شاید خیلی از دنبال کننده هاش پست قبلیش رو از دست بدن و فقط روی آخرین پست کلیک کنن .
یه افزونه خیلی مفید هست بنام Feedbro و برای حل مشکلاتی که ذکر کردم ، راهگشاست !!
لینک صفحه مربوط به این افزونه رو با کلیک روی نوع مرورگرتون می تونید ببینید :
آموزش استفاده از این افزونه رو در کلیپ زیر توضیح دادم .

چند سال بعد ، نوشته ای که شاید توی فیلم ها بیشتر به چشم بیاد ! همینجوری محو دیدن فیلم هستیم که یک دفعه با نوشته ای روبرو می شیم تحت عنوان چند سال بعد . البته که معمولا بجای چند ، عدد هست مثلا " یک سال بعد " اما بهرحال برای درک بیشتر متن از واژه " چند " استفاده کردم که هرکس هر عددی رو خواست بجاش بگذاره !

بعد از نمایش چنین جمله ای در فیلم ، قطعا تغییرات مثبتی در زندگی بازیگران دیده می شه مثلا فلانی از زندان آزاد شده ، بهمانی بیماریش بهبود پیدا کرده و در کل اتفاقای خوبی می افته و بیننده بعد از دیدن ده ها قسمت بدبختی و فلاکت و ناراحتی در پنج دقیقه پایانیِ فیلم چشمش به خوشبختی هم باز می شه امّا یه نکته بدتر اینه که پایان !!
داشتم فکر می کردم که چه خوب می شد اگر ما هم از این " چند سال بعدها " توی زندگیمون بصورت هدفمند داشته باشیم ، قطعا برای همه ما پیش اومده که اتفاقی بعد از چند سال یکی از دوستانِ همکلاسی ، هم دانشگاهی ، هم محله ای ، هم خدمتی و یا همکار که قبلا با اونها ارتباط داشتیم رو می بینیم و همینطور که بعد از رد و بدل کردن احساسات خوب به سوالِ کلیدی چکار می کنی می رسیم یک لحظه مغزمون شروع می کنه به پردازشِ اتفاقاتی که در مدت زمان ندیدن این دوست داشتیم و به نتیجه ای می رسه که ما اون رو به زبان میاریم و خدمت فرد مقابل عرض می کنیم .
چه خوب می شه که با توجه به شرایط سنیمون جواب های قشنگ و راضی کننده داشته باشیم نه این که از یه سری کلمات و واژه ها با چاشنی پیچوندن استفاده کنیم که از جواب دادن به این سوال طفره بریم .
الان وقت اینه که یکم فکر کنیم و به یه سوال برسیم فکری که باید کنیم اینه که یک یا چند فرد رو که قبلا در زندگی ما حضور داشتن و الان بنا به شرایطی نیستن رو پیدا کنیم ( ترجیحا بالای یک سال ) و به خودمون بگیم فکر کن همین امروز اون فرد رو می بینی و اون ازت یه سری سوالا می پرسه ؛ آیا از جایگاهی که الان داری راضی هستی و سرت رو با افتخار بالا می گیری و در مورد زندگیت صحبت می کنی ؟
اگر جوابت آره هست که آفرین بر تو ، امّا اگر جوابت نه هست واقعا نباید فکری کنی ؟ نباید دنبال راهکاری باشی ؟
جوابت مثبت هم که باشه باز باید پیش بینی همین سوال رو برای یک سال ، دو سال ، سه سال و سال های آیندت داشته باشی و تماما سعی کنی در هر سن و سالی با افتخار از خودت و زندگیت بگی
این چند سال بعدها در زندگی همه آدم ها وجود داره امّا یه خوبی که نسبت به فیلم داره اینه که نتیجش هر چی که باشه ، پایان کار نیست ؛ آدمی اگر بخواد می تونه زندگیش رو دگرگون کنه فقط کافیه که بخواد .
در پایان دعوت می کنم شما را به کلیپی کوتاه از صحبت های شهید همت که ایمان و اراده آدمی رو زیر سوال می بره :

* سرت را به خدا عاریه بده در کلیپ یعنی سرت رو در راه خدا فدا کن .


ماجرا از اون جایی شروع می شه که دوستم رضا گفت می خوام برم حساب جدید باز کنم ، منم چون سابقه ایجاد حساب اینترنتی از طریق سامانه بام بانک ملی داشتم گفتم نیازی نیست بیا خودم برات بصورت اینترنتی حساب باز می کنم که دیگه نخواد بری بانک و اذیت بشی ! وقتی در مراحل ایجاد حساب بودیم ، سیستم از ما پرسید که چقدر از حساب قبل به حساب جدید واریز بشه ؟ ما هم مبلغی تعیین کردیم و حساب ایجاد شد اما نه تنها مبلغ به حساب جدید منتقل نشده بود بلکه هر 2 حساب غیرفعال شده بودن فقط می شد به حساب قبلی پول واریز کرد و امکان برداشت نبود .
گفتم احتمالا حساب جدید هنوز فعال نشده یکی دوروز منتظر بمون احتمالا درست می شه !!
منتظر موند اما همچنان از فعال شدن حساب خبری نبود ، تا این که بهش پیشنهاد دادم بره بانک و بعد از کلی بهانه تراشی رفت دو روز رفت بانک اما نمی تونست کارمند بانک رو توجیه کنه و کارمند بانک هم هر بار دلایل عجیب و غریبی میاورد ، کارش انجام نمی شد و رضا هم با ناامیدی بر می گشت .
جدیدا تصمیم گرفته ماشینش رو بفروشه و مشتری هم براش پیدا شده ، دیروز نیازش به کارت بانکیش بیشتر از هر بار دیگه احساس می شد و تصمیم گرفت دوباره بره بانک !! دیدم انبار هم کار خاصی نداریم بهش گفتم صبر کن با هم بریم !!
سوار ماشین شدیم و رفتیم بانک ، کارمند بانک می گه این حساب هیچ مشکلی نداره ، بهش می گیم اجازه برداشت نمی ده اما باز سر حرف خودش بود !! رفتم دستگاه کارتخوان بیرون بانک و زدم برداشت وجه امّا باز از پول خبری نبود . اما یه متن نوشت که ازش عکس گرفتم و رفتم نشون کارمند بانک دادم که ایشون هم فرمود احتمالا اطلاعات شناسنامه ایت نادرست هست برو پیش رئیس بانک ناگفته نماند که در حین انجام این مرحله رضا کم کم داشت داغ می کرد و گفت می زنم کارتا رو می شکنم که بهش گفتم صبور باش !!
رفتیم پیش رئیس بانک که اطلاعات شناسنامه ای رو چک کرد که درست هم بود ، باز بهش تاکید کردیم که ما قصد ایجاد حساب اینترنتی داشتیم که این مشکل پیش اومده که بالاخره حرف ما رو فهمید و نمی دونم چکار کرد که بالاخره درست شد !
این بار که رفتیم بیرون سراغ دستگاه کارتخوان ، موفق به دریافت پول شدیم ، اما نکته ی مطلب در اینه که بهش گفتم اگر خودت بودی باز ناامید برمی گشتی ، جمله ی کوتاهی بود ولی داخلش منیّت و شاید منّت بود در همون لحظه از گفتنش پشیمون شدم و به خودم گفتم تو مگه چکار کردی ؟ اگر یک درصد هم بخاطر وجود تو این کار انجام شده باشه باید خدا رو شکر کنی و خودت رو دستِ خدا برای کمک به دوستت ببینی !!
خیلی با خودم شرط کردم تا جایی که می تونم از این منیّت ها دور باشم ، ولی خیلی سخته !!!
کی می خوای بفهمی ؟

یک سری از رفتارها وقتی مدام و هرروز تکرار بشن تبدیل می شن به عادت ، قطعا این عادت خیلی از مواقع به نفع ماست و خیلی از مواقع هم به ضرر ما ! ما هم اگر نگاهی به خودمون بندازیم به عادت های بدی می رسیم که شاید سال هاست دوست داریم تبدیلش کنیم به یه عادت خوب اما ناموفق بودیم .
تعهّد خیلی کمک کنندس بطوریکه اگر واقعا با خودمون عهد ببندیم که تغییر کنیم و پای هر سختی که در پی داره بمونیم ، کار شدنی هست  امّا این تعهّد برای هر فرد مختلف هست و هر فرد با توجه به شناختی که از خودش داره یه سری تنبیه ها و تشویق ها رو برای خودش در نظر می گیره مثلا اگر عادت بدم رو انجام دادم :
  • فوتبال نمی بینم ( برای عشق فوتبالا )
  • با موبایل کار نمی کنم ( معتادان به موبایل که کم هم نیستن )
  • روزه می گیرم و یا نماز برای سلامتی امام زمان می خونم
  • و .
حقیقتش من مدل های مختلفی از تنبیه ( که شاید بشه اسم بعضیهاش رو بذاری تشویق ولی در کل حکم تنبیه داره مثل نماز مستحبی ) رو امتحان کردم اما توی اون کاری که خاطر شیطان رو برآشفته می کرد موفق تر بودم
مثلا یه جمله تو دهنم افتاده بود و مدام بیانش می کردم ، دوست نداشتم بگم اما چون شده بود عادت کار رو سخت می کرد برام و تصمیم گرفتم به ازای هر بار بیان این جمله 2 رکعت نماز بخونم روز اول مجبور شدم 5 تا 2 رکعت بخونم ، روز دوم 2 تا 2 رکعت و روز سوم هم هییییچ !!
احساس کردم شیطون خودش اومده کمکم ، قطعا اون می فهمه که آسیب نماز به اون خیلی بیشتر از کلمه ای هست که تو دهان من افتاده پس میاد و برای خودش بین بد و بدتر ، بد رو انتخاب می کنه و باعث می شه که من کمتر اون جمله رو بگم تا بهش ضرری نرسونم .
البته روش های ترک عادت بسیار مختلف هست کافیه جست و جویی انجام بشه چه در اینترنت و چه در کتاب ها امّا فکر می کنم گرفتن کمک از شیطان برای خود من به شخصه کارآمدتر بود .

شاید شما هم دوست داشته باشید تعداد وبلاگ هایی که شما رو دنبال می کنن و تعداد وبلاگ هایی که شما اون ها رو دنبال می کنید به شکل متفاوتی یا بهتره بگم مثل اینستاگرام نمایش بدید . امروز با این آموزش در خدمت شما هستم .
نمونه اعمال شده رو در عکس مقابل می تونید ببینید .
در نظر داشته باشید که برای بهره مند شدن از این امکان ، قسمت خلاصه آماری که در قالبتون هست کار نخواهد کرد
 
مراحل کار در کلیپ زیر توضیح داده شده و با کلیک روی لینک های پایین کدها در اختیار شما قرار می گیره :
در کد اچ تی ام ال ، بجای # آدرس وبلاگ خودتون بدون www و یا http جایگزین کنید مثل naghl.blog.ir
فقط تیک همون 2 گزینه ای که در کلیپ می گم رو بزنید .

این مطلب رو بخاطر روز وبلاگ نویسی می نویسم اگرچه با تاخیر ، پس شروع میکنم به نگارش متنی در مورد وبلاگ نویسی خودم بنا به پیشنهاد آقای هاتف و هر کسی که این مطلب رو می خونه دعوت به انجام این کار می کنم :)

زیاد حافظه درست و حسابی ندارم و نمی دونم که چی شد با وبلاگ نویسی آشنا شدم اما فکر می کنم طرفای سال 88 یا 89 بود که مثل خیلی ها توی بلاگفا شروع کردم دغدغه قالب رو از روز اول داشتم که همین موضوع باعث شد به انجمن وبلاگ نویسان که اونروزها در اوج خودش بود برم و سوالامو مطرح کنم و یاد دوستانی که انقدر خالصانه کمکم می کردن به خیر ( آخی ) گاهی به سوالایی که می کردم و عناوینی که براشون در نظر می گرفتم نگاه می کنم و کلی به خودم می خندم .

همینطور که سوال مطرح می کردم و دوستان جوابم می دادن علاقم به وبلاگ نویسی و همچنین کارهای مربوط به قالب بیشتر و بیشتر شد و باعث شد بتونم از کسی که اهل پرسش سوال هست تبدیل بشم به یک فرد پاسخگو و حتی ایجادکننده موضوعات جدید که خدمات ارائه می داد و وبلاگی رو ایجاد کردم که در ادامه عرض می کنم ! تا این که مدیر انجمن وبلاگ نویسان اون رو به کس دیگری واگذار کرد و خریدار جدید هم فقط به فکر کسب درآمد از تبلیغات بود که انجمن به کلی از رونق افتاد و همین الان هم که برید داخلش کلی مشکل داره که اصلا اقدامی برای حلش نکرده ! در حین فعالیت در انجمن ، وبلاگ نویسی خودم رو هم انجام می دادم و چند تا وبلاگ داشتم که بیشتر جنبه شخصی داشت و متاسفانه چون کسی هستم که زیاد اهل از این شاخه به اون شاخه پریدنه ، همشون رو حذف کردم جز میهن وب میهن وب یه وبلاگ توی بلاگ اسکای هست که مطالب آموزشی رو ارائه می دادم و بعد یکی از اعضای انجمن وبلاگ نویسان رو مدیر کلش کردم و خودم کنار کشیدم و الان هم از این کارم پشیمونم اما چه می شه کرد که دیگه رفت و هیچ فعالیتی هم نکرد

تا این که همون وقت ها توی انجمن وبلاگ نویسان ، اسم بلاگ بیان شنیده می شد که به واسه یکی از دوستان کد دعوت برام اومد و تونستم در بیان ثبت نام کنم و وبلاگی بسازم با نام میهن وب که البته سال هاست حذفش کردم بعد هم رسیدم به همین نقل بلاگ که چند بار در تیررس حذف قرار گرفت اما باز منصرف شدم و فکر می کنم بودنِ نقل بلاگ تا به الان هم یه معجزست امّا الان که نگاه می کنم می بینم چه حیف شد که دل نوشته های مربوط به این سال ها رو با چند کلیک حذف کردم ، بهرحال جوگیری چیز بدی هست که امیدوارم نصیب شما نشه :)

همیشه برای خودم قواعد خاصی داشتم و دارم ، حتی نسبت به فاصله یک کاما نسبت به حرف قبل و بعدش هم حساسیت دارم و اغلب سعی می کنم حداقل از نظر خودم هم که شده نوشته تمیزی رو در اختیار بازدیدکننده قرار بدم . نوشته های نقل بلاگ اغلب از عمری که داره سپری می شه میاد ، یعنی اگر در هر روزی مطلبی نوشته بشه قطعا در همون روز یا روزهای قبلش با همون مسئله درگیر بودم ، تلاش هم کردم جوری بنویسم که اگر کسی وقت می گذاره و می بینه حداقل احساس کنه که چیز بدردبخوری رو خونده !! مطالب نقل بلاگ بیشتر جنبه تلنگر داره ، اما فکر می کنم خودم و اکثر مردم کرِ باصرفه هستیم و فقط دوست داریم چیزایی ببینیم و بشنویم که برامون مسئولیتی ایجاد نکنه :)

احساس من به وبلاگ نویسی یه احساس خیلی قوی هست ، محیط وبلاگ و وبلاگ نویسی رو دوست دارم و ترجیح می دم که محیط تا حد ممکن ساده باشه و من رو درگیر اعداد و ارقام و ظواهر نکنه تا بتونم فقط درگیر نویسندگی بشم ، اگر بلاگفا یک سری امکاناتی رو که من مد نظرم بود داشت قطعا همیشه همونجا می موندم اما تا به الان که اضافه نشده و فکر هم نمی کنم اضافه بشه پس بیان رو در می یابم !!

معنای وبلاگ نویسی برای من در ابتدا یعنی احترام به خودم ، چون به نوشتن و قدرت نوشتن ایمان دارم و معتقدم اگر کسی بنویسه اول به خودش احترام گذاشته اما چه حیف بعضی ها هر چیزی رو می نویسن توی یکی از مطلب ها هم نوشتم که بعضی ها وبلاگ رو خونه خودشون می دونن و مقبول هم هست و هر چیزی که دوست دارن داخلش می نویسن و به مخاطب هم می گن که وبلاگ خودمه ، اما من می گم وبلاگ مثل یه خونه می مونه که درش بازه ، شما وقتی در خونت بازه هر کاری رو انجام می دی و هرجوری که دوست داری رفتار می کنی ؟ درسته که برای ماست اما بالاخره یک سری اصول و قواعد رعایت بشه قشنگ تره !!

آفت وبلاگ نویسی رو در ایجادشدن بدون هدف و جوگیر بودن وبلاگ نویس می دونم بطوری که یهو تصمیم به ایجاد می گیریم و تا مدتی بسیار پر و پا قرص مطلب می نویسیم و بعد دوباره دلسرد می شیم ، یهو از روی احساس مطلبی رو می نویسیم و بعد دوباره اون رو حذف می کنیم .

وقتی می بینم عزیزی خودش رو کوچیک می کنه و گداییِ نظر و یا بازدیدکننده می کنه حس بدی بهم دست می ده ، از مطالب کپی و جایگذاری خوشم نمیاد ، علاوه بر محتوا ظاهر وبلاگ دیگری هم برام مهمه ، تعجب زیادی می کنم از کسی که چیزی برای دانلود می ذاره که حتی لینک دانلودش برای سایت های بزرگ دانلود هست و هیچ امتیازی هم برای خودش محسوب نمی شه :|

اکثرا وقتی مطلبی رو می خونم ، نشانگر موس رو روی حالت انتخاب می ذارم تا رنگی بشه اما بعضی از وبلاگ ها که این امکان رو غیرفعال کردن کار رو برام سخت می کنن

وبلاگ نویسی برای من ، خوبی هایی داشته مثل بالابردن اشتیاق نویسندگی و خوانندگی چه در دنیای واقعی و چه در دنیای مجازی بطوریکه هم روی کاغذ می نویسم ، هم از روی کاغذ می خونم و همچنین هم توی وبلاگ می نویسم و هم مطالب دیگران رو می بینم ؛ گاهی از تجربه دیگران استفاده کردم و از سبک رفتارِ مثبت و یا زندگی نویسنده الگوبرداری کردم ، حتی گاهی خدا رو شکر کردم که زندگی و شخصیتی مثل نویسنده ندارم و . در کل دنیای خیلی شیرینی هست برام ، دنیایی که گره خورده با زندگی شخصیم و خدا رو شکر می کنم که می نویسم و روح خودم رو تازه می کنم !

مطالبی که می نویسم برای خودم جذابن و همشون رو دوست دارم اما فکر می کنم منطقی ترین مطلبی که نوشتم و شاید کوتاه ترین مطلب هم باشه دوراهی زندگی هست !

در پایان شما رو دعوت می کنم به وبلاگ نویسیِ ( وبلاگ نویس آن نیست که گه تند و گهی خسته رود ، وبلاگ نویس آنست که آهسته و پیوسته رود ) با اخلاق و به دور از هرگونه غرور و تکبر و بی احترامی :)


هر کسی در زندگی قطعا دچار اشتباه شده و یا خواهد شد که دعا می کنم اگر اشتباهی هم قراره در آینده رخ بده یک طرفش خدا باشه نه بنده خدا ( الهی آمین ) چون خدا خیلی مهربون هست و بدون هیچ چشم داشتی حتی با اهدای خیر و نیکی توی زندگیت مهر تاییدی بر بخشیده شدنت می زنه

این که آدمی مرام و معرفت داشته باشه که سر خم کنه و اشتباهش رو بپذیره و بخاطرش عذرخواهی هم کنه جای شکر داره که با تاکید مجدد امیدوارم سرتون همیشه جلو خدا کج باشه نه بنده خدا !!

اما بهرحال دست تقدیر همیشه ما رو شرمنده خدا نمی کنه ، و گاهی هم اشتباهاتی رو مرتکب می شیم که به هر نحوی دل فرد یا افرادی شکسته می شه که کار به مراتب سخت تر می شه کسی که نسبت به کارهای اشتباهش بی تفاوت هست و از شکستن دلی هیچ هراسی نداره که خدا کمکش کنه واقعا ، اما به لطف خدا جامعه ما پره از کسایی که دلسوز هستن و حق دیگران براشون اهمیت داره

پس اگر اشتباهی ازمون سر زد باید انقدری وجود داشته باشیم که بخاطرش عذرخواه باشیم و در مقابل اگر کسی هم دل ما رو رنجوند انقدر وجود داشته باشیم که پذیرای بخشش اون فرد باشیم مگر من و شما معصومیم که اشتباهی ازمون سر نزنه ؟ شاید الان در موقعیتی هستی که دست دیگری به سمت تو دراز بشه ولی از کجا می دونی که فرداروز دست تو جلو دیگری دراز نشه ؟

پس خیلی فکر نکن تو لحظه ای که کسی داره ازت عذرخواهی می کنه ، از دماغ فیل افتادی یا با کلی منت ببخشی و هر دفعه که می بینیش بخوای اشتباهش رو تو سرش بزنی چه با شوخی چه با طعنه و چه با نوع رفتار و نگاهت !!!


سوالی که این شب ها ذهنمو درگیر کرده اینه که می گم چرا ما از سینه زدن و فریاد زدن بر مظلومیت امام حسین علیه السلام هم خجالت می کشیم ؟

ماجرا از اون جایی شروع می شه که اکثر آدما یه خصلت عجیب و غریب دارن بنام تبعیت از جمع ، یادمه چند وقت پیش می خواستن یک طرف بلوار سپاه رو آسفالت کنن که همون مسیر مسدود شده بود ، یه سری راننده ها از اون طرف خیابون و بدون هماهنگی راهنمایی و رانندگی و یا مسئولان مرتبط سرخود از اون دست خیابون و خلاف راننده های اونوری ، رانندگی می کردن قطعا یه سری راننده های دیگه از اون ها تبعیت کردن و دنبال اون جلویی ها رفتن و من که سر میدون بودم قشنگ دیدم ماشین راهنمایی و رانندگی همونجا وایساده و تک تک ماشین هایی که خلاف میومدن رو جریمه می کرد .

حالا قضیه ی هم دقیقا همینجوره ، قطعا شما بهتر از من می دونید که افرادی هستن جلو مداح با ضربات محکم تر و سر و صدای بیشتر مجلس رو گرم نگه می دارن و هر چه از مرکز دورتر بشینید محیط خلوت تری رو تجربه می کنید چه از نظر سینه زدن و چه از نظر فریاد بر مظلومیت و خطاب امامان عزیز ! شخصا بخاطر تجربه کردن در هر نقطه ای از مجالس نشستم و قشنگ همین موضوع تبعیت از جمع رو در این مجالس هم به خوبی احساس کردم .

همه ی ما عرض ارادت ویژه ای نسبت به ائمه به خصوص امام حسین داریم و قطعا دوست داریم از دل و جون سینه و فریاد بزنیم اما اگر دور و برمون باشند افرادی که آروم سینه می زنن و یا صداشون در نمیاد یه یا حسین بگن ، اگر تو بخوای مثل اون ها نباشی قطعا احساس خجالت به سراغت میاد ، با این وجود که محیط اغلب محیط تاریکی هم هست اما احساساتی سراغت میاد که زشته ، فلانی نگات می کنه ، می گن تو ریاکاری و از این دست موارد .

به قول آقای قرائتی می گفت خیلی وقتا جایی هستیم و موقع اذان هست ، خیلی ها روشون نمی شه که حتی اذان بگن و با کلی دردسر یه نفر رو پیدا می کنیم که این کار رو انجام بده !!

و مشکل هم دقیقا از همین جا شروع می شه ، به باور و اعتقاد خودمون نسبت به خدا ، اهل بیت ، و شیعه بودنمون نمی بالیم ، باهاش عشق بازی نمی کنیم و ازش لذت نمی بریم که منجر به خجالت و کم رویی می شه و جای ارزش ها کم کم تغییر پیدا می کنه !!

فقط امیدوارم سر میدون خفتمون نکنن و کار به جریمه نکشه !!!


خیلی وقت ها بخاطر رفتار دیگران گلایه می کنیم و دلخور می شیم و همیشه هم برای خودمون خط و نشون هایی می کشیم و کل کائنات رو جوری می چینیم که اثبات کنیم ما بی گناهیم و طرف مقابل مقصر هست !

چیزی که نصیبمون نمی شه جز یه خیال راحتِ ساختگی ، اما چقدر دردها و عذاب ها پشت همین خیال راحت قایم می شن !! عذاب هایی که هر بار طرف رو می بینیم و همون رفتارها ازشون سر می زنه باز بیشتر و بیشتر می شن تا این که ممکنه منجر به ترکیدنمون هم بشه

تک تک واژه ها و مطالب نقل بلاگ ، همراه با زندگی و تجربست اما فکر می کنم این مطلب رو با دل و جان بیشتری می نویسم چون سال هاست با همین قضیه درگیر بودم و هستم .

خیلی اوقات رفتار همکارام برام عذاب آور هست ، شاید 90 درصد روزهایی که قراره برم سر کار از قبل دعا می کنم و می گم خدایا کمکم کن بتونم امروزم رو بدون ناراحت شدن و ناراحت کردن دیگری سپری کنم راستش رو هم بخوام بگم اکثر اوقات شکست خوردم ولی اوقاتی هم پیروز شدم و اخیرا توجه بیشتری کردم که این شکست ها و پیروزی ها چطور نصیبم شدن و به نتایجی هم رسیدم که عرض می کنم .

روزهایی که می رفتم تا قفل در انبار رو باز کنم ، یکی از همکاران معمولا زودتر میاد و چون ماشینش رو هر روز میاره داخل ، دقیقا پشت در می ذاره تا وقتی ما قفل ها رو باز کردیم بیاد و در رو باز کنه و ماشینش رو بیاره داخل ؛ اما اولین گام شیطان از همین جا شروع می شه بطوریکه سایه ماشینش رو از زیر در می بینم و بعد یه سری افکار میاد سراغم و ناخوداگاه می گه محمد تو مگه نوکرشی که براش در رو باز کنی و دوباره ببندی ؟ گام بعد اینه که وقتی در رو باز می کنم ، می بینم همکارم داخل ماشین هست و فقط سرش رو به نشانه سلام ت می ده بعد دوباره احساس منفی میاد و می گه تو هم مثل خودش سرت رو ت بده و برو تو

قطعا گاهی به این نداهای درونی گوش کردم و فقط در کوچک رو باز کردم تا خودش بیاد و در بزرگ رو باز کنه ؛ گاهی در بزرگ رو باز کردم و سلام سردی رد و بدل شد ، گاهی هم در بزرگ رو باز کردم ، بعد سلامی گرم و بعد که ماشینش رو آورد داخل دوباره در رو بستم .

همه این ها من رو به این نتیجه رسوند که وقتی خود من از اول صبح ، بخوام درگیر چنین مسائل پیش پا افتاده ای بشم و لج و لجبازی رو ادامه بدم اوضاع قطعا چیزی که من می خوام نخواهد شد و باز بعد از ورود به انبار و شروع کار تا آخر ساعت کاری هم افکار منفی و شیطنت بار ادامه خواهد داشت و دلخوری ها رو بیشتر و بیشتر خواهد کرد اما وقتی از همون اول صبح ، احترام گذاشتم احترام هم دیدم و چه روز خوبی رو سپری کردیم .

نمی دونم تو روانشناسی شاید بهش می گن " کارما " ولی من با همون ضرب المثل ایرانی خودمون که می گه " از هر دست بدی ، از همون دست هم پس می گیری " راحت ترم و واقعا همینطوره دوست من ! این تنها کوچکترین بخشی از زندگی من بود که به خودم و شما اثبات کنه همه چیز به خود ما بر می گرده ، تا وقتی که انتظار تغییر از دیگران داشته باشیم هرگز بهش دست پیدا نخواهیم کرد چون ما و رفتار ما باعث می شه که دیگران رفتار متقابل از خودشون نشون بدن .

اگرچه قطعا قبول دارم هستند افرادی که به دور از منطق و اخلاق هستن ولی مطمئنم روی اونها هم به مرور تاثیر خواهد گذاشت ، فقط ما باید تغییر کنیم و این قول رو به خودمون بدیم که هیچ وقت توقع نداشته باشیم دیگری روی هوا بخواد رفتارش رو با ما تغییر بده بلکه ما باید بخوایم ، حالا چه با تغییر رفتارمون و چه با صحبت با اون فرد این کار قطعا شدنی هست ؛ نشد هم مهم نیست بالاخره ما پیش خدا و خودمون روسفید هستیم که بهترین کار و رفتار رو انجام دادیم .


چند روز پیش بعد از سال ها رفتم پیش یکی از آشناهامون و با هم گپ زدیم تا این که خواست عکس یکی از دوستاش که وقتی با هم ترکیه بودن که هر دفعه می گفت خیلی شبیه به منه رو نشونم بده

توی گالری گشت اما ندید و دست به دامن اینستاگرام شد تا از روی حساب کاربریش ، تصویرش رو به من نشون بده همینجور که داشت می گشت یه لحظه بهم گفت محمد ، تو الان با شاخ اینستا طرف هستی پستام تا 60.000 تا لایک هم می خوره و چندتاییش رو نشونم داد . پست هایی به شدت ارزشمند شامل رقص یه سری جانور و شوخی های عجیب و غریب افراد با هم indecision

لحظه ای خندم گرفت و بهش گفتم خوبه امّا امیدوارم تو زمینه های دیگری از زندگیت انقدر موفق باشی تا دیگران تو رو با لایک های واقعی تحسین کنن !

تا این که باز گرم صحبت شدیم و وقت خداحافظی رسید ، بعد با خودم فکر کردم که بله این دوست عزیز من یه سری تصویر و یا فیلم رو به اشتراک گذاشته امّا این که 60.000 نفر اون پست رو بپسندن یه چیز عجیب و غریبی هست . اگرچه خیلی از این پسندیدن ها شده عادت کاربران اینستاگرام مثلا گاهی می دیدم افرادی پست ها رو دونه دونه مرور می کردن و بطور کاملا ناخودآگاه اون ها رو هم می پسندیدن و می رفتن سراغ پست بعد ولی باز جای تاسف و تامل داره

امیدوارم طرح مخفی شدن تعداد لایک های اینستاگرام در کل کشورهای جهان عملی بشه تا حداقل فقط خود صاحب اکانت اون رو بتونه ببینه ولاغیر که البته از بعضی افراد هم بر میاد یه عکس از صفحه گوشیشون که تعداد لایک های پست هاشون هست رو باز به اشتراک بذارن !

باشد که از وقتمان و ضربات انگشتانمان بهتر استفاده کنیم !

 


دنیای عجیبی شده ، دنیایی که اکثر مردمان به فکر حق نیستن ، یا شاید هم هستن اما حقی که خودشون اون رو بعنوان حق می شناسن نه حقی که بر اساس علم و دانش و تجربه و دین بعنوان حق شناخته شده !

احساس می کنم اول خودم و بعد دیگران دچار یه معضل خود گول زنی شدیم بطوریکه نیازهای اساسیمون رو می شناسیم ، اهداف مهم خودمون رو مرور می کنیم اما هیچ وقت تمام و کمال دنبالشون نرفتیم ، اگر هم رفتیم کافیه که به اطلاعاتی برسیم که ما رو نقد کنه ، که ما رو به سمت تغییر بکشونه ، که به ما بفهمونه چیزی که هستی نیازمند تغییر هست و تو باید تغییر کنی اما اکثرا اونها رو با استدلال های کاملا بی منطق رد می کنیم تا بگیم تو اشتباه می گی من می خوام اونجوری که دوست دارم پیشرفت کنم و به هدفم برسم .

همه هم می دونیم که فقط داریم خودمون رو گول می زنیم و بخاطر ترس از تغییر و یا ترس از نقد شدن خودمون رو سرگرم چیزایی می کنیم که باهاشون حال می کنیم و با سلیقه ما سازگارترن و بدبختی هم دقیقا از همینجا شروع می شه !!!

تا وقتی من و شما بخوایم سرمون تو لاک خودمون باشه به این امید که سختی نکشیم ، قضاوت نشیم ، نقد نشیم اوضاعمون همینجوری که هست می مونه حتی بدتر هم خواهد شد و وای به روزی که این عمر بگذره و عادت های بد روز به روز تثبیت و محکم تر بشن و بد به حالمون که شکستن این عادت های سفت و سخت انرژی و همت 100 برابری می طلبه که شاید از عهده خیلی ها بر نیاد .

مخلص کلام :

همیشه اون جایی که می خندی ، خوشی ، سرگرمی و حتی علمی رو یاد می گیری تا دکتری و بالاتر ، اون چیزی نیست که قلب تو رو خوشحال کنه ، خودت هم می دونی خیلی هاش فقط برای این بوده که وقتت رو بگذرونی و به یه سری چیزا فکر نکنی و سختی هایی که تو رو به اهداف مهمت می رسوندن تحمل نکنی !

بدا به حالمون اگر برای فرار از سختی های رسیدن به اهدافمون ، وارد مسیرهای دیگری شدیم و عمرمون رو تلف کردیم و باز بدتر این که پیر می شیم و لحظه ای به عمرمون نگاه می کنیم و چیزی جز حسرت برامون باقی نخواهد ماند !

(: پس برو دنبال چیزی که قلبت رو تا ابد خوشحال می کنه :)


دیروز فرصت شد و صوت یکی دو جلسه از سخنرانی آقای پناهیان در مورد نشاط رو گوش کردم و شرمنده ی خدای خودم شدم . بنده ای که اگر خدای خودش رو درک کنه ، چنان نیرویی پیدا می کنه که جابجایی کوه براش چیزی نیست ! متوجه شدم که اگر اشکالی از خیلی افراد سر می زنه دلیلش انسان های مذهبی ای هستن که فقط به ظواهر دین اهمیت می دن کسایی که شاید الگوی افرادی باشن که به مسائل دینی و مذهبی کمتر مقیّد هستن !

دینداری ما باید طوری باشه که ازش لذت ببریم و بحال کسایی که مثل ما نیستن ، دلمون بسوزه اگر روزه ای می گیریم ، اگر توی مراسم عزاداری شرکت می کنیم ، اگر شیعه امیرالمومنین هستیم ، اگر نماز می خونیم طوری لذت ببریم و احساس شادی کنیم که دیگران احساس کنن شادی های اونها در مقابل ما هیچی نیست . چیزی که الان برعکس شده ، کسایی که به مسائل مذهبی مقیّدتر هستن نه می گن نه می خندن ، نه لذتشو می برن اونوقت توقع هم هست که دیگران مثل اونها بشن .

انرژی یک فرد توکل کننده به خدا باید حداقل 10 برابر سایر افراد باشه در هر زمینه ای چه کار ، چه درس ، چه ورزش و . امّا آیا همینطوره ؟ چقدر می بینیم افرادی رو که بخاطر سختی های زندگی با این وجود که اهل نماز و روزه و زکات و خمس و صدقه هستن در س به سر می برن ؟ در اوج ناامیدی به سر می برن ؟؟ اسم ناامیدی آوردم می گن اصلا برای مومن ناامیدی و افسردگی خجالت آوره چون اگر به این حد رسید باید به دیانت و اعتقاد خودش به خدا بازنگری کنه !

در آستانه ماه محرم هستیم ، ماهی که اوج بندگی و اوج اخلاص امام حسین و اصحابش رو به رخ جهانیان می کشه ، ما امامی داریم که آدم ساز هست و امیدوارم ما رو هم بسازه :) امامی که تمام توجیهات و بهانه ها رو در هم می شه تا دهان خیلی از ما رو ببنده و بهمون بگه آیا شرایط تو هم مثل من بود ؟ آیا از من تنها تر بودی ؟ آیا هزاران نفر با تو مخالفت کردن و به قصد جانت باهات رودررو شدن ؟ آیا از خانوادت و بچه 6 ماهت می گذری ؟ آیا زینب وار به وقایع سخت زندگیت نگاه می کنی ؟ آیا توی سخت ترین شرایط هم خدا رو در نظر داری ؟ و هزار سوال دیگر که پاسخ های قابل تاملی برای ما در پی خواهد داشت .

امیدوارم که هنگام گریه های نشاط آوری که توی مراسم عزاداری می کنین ، یک لحظه هم یاد بنده حقیر بیفتید و دعایی کنید :)

دعوت می کنم خودم و شما را به دقایقی تفکر درباره نگاهمان به خدا و اهل بیت و تاثیر اونها در زندگی شخصیمون


از استدلال های عجیب و غریبی که بعضا می شنوم از آقایون متاهل اینه که می گن مگه هر کی تلویزیون داره ، سینما نمی ره ؟

این جمله رو وقتی شنیدم که به یکی از دوستان متاهل که شاید نگاه خاصی به دختران خیابون داشت گفتم تو که متاهل هستی و از تو این حرف ها و نگاه ها تا حد ممکن نباید سر بزنه ، که در جواب بهم گفت مگه هر کی تلویزیون داره ، سینما نمی ره ؟

منم بهش گفتم خیل خب استدلال تو قبول ، ولی قبول کن که خانم تو هم می تونه همین استدلال رو داشته باشه برای خودش ، تو قبول می کنی ؟

بعد یه لحظه که نمی دونست چی بگه ، گفت خب من شوخی می کنم باهات که این حرف ها رو می زنم ! منم دیگه چیزی نگفتم ولی خودش فهمید که جوابش رو گرفته !!


سال هاست تجربه خواندن و نوشتن در دنیای وبلاگ نویسی دارم ، گاهی اوقات یه سری اتفاقات عجیب و غریب توی برخی وبلاگ ها می بینم که توش می مونم :| ادعایی نیست خودم رو بعنوان وبلاگ نویس قبول ندارم و نقاط ضعف بسیاری دارم اما بعضی چیزها ، باعث می شه که یه علامت سوال توی ذهنم به وجود بیاد که چرا فلان نویسنده چنین حرکتی رو انجام می ده ؟!؟

البته می دونم خیلی از مسائل بر می گرده به بدون هدف بودن ، به یقین می تونم بگم بیش از 90 درصد وبلاگ ها بدون هدف ایجاد می شن اصلا نمی دونن از خودشون چی می خوان ؟

بگذریم بحث سر افول وبلاگ نویسی نیست اما اگر تمایل داشتید علتش رو بدونید فرد دیگری خیلی تخصصی تر زحمت کشیده و توضیح داده ، ولی خب چند مورد از این شگفتی ها و عجایب رو می نویسم اگرچه شاید از نظر خیلی ها چیز خاصی هم نباشه :|

توهم بازدیدکننده

طرف مطلب گذاشته که می خوام بدونم جنسیت بازدیدکننده هام چی هستن ؟ بعد قسمت نظرات همون مطلب و مطالب قبلش که می بینی حتی 1 نفر هم نظر نگذاشته و من نمی دونم این نظرسنجی رو بر چه مبنایی ایجاد کرده !

پاسخگویی به نظرات

پاسخگویی به نظرات کار باارزشی هست که واقعا به مخاطب ارسال کننده نظر احترام گذاشته می شه البته خیلی از دیدگاه ها نیازی هم به پاسخ ندارن و منظور ما نیست بلکه وبلاگ هایی رو می بینم که مخاطب هاشون با دل و جان مطلب رو خوندن و نظر می گذارن اما مدیریت وبلاگ فقط زحمت تایید رو به خودشون می دن ؛ باز یه سری از نظرات هرز و بی خود برای هر وبلاگ نویسی ارسال می شه چه به زبان فارسی و چه انگلیسی که بیشتر جنبه تبلیغات دارن ولی از عجایب بعضی ها اینه که دچار زیاده روی در پاسخگویی به نظرات هستن مثلا طرف به انگلیسی دیدگاه تبلیغاتیشو ثبت کرده و مدیریت هم خیلی جدی با زبان انگلیسی بهش پاسخ داده :|

تکرار نظرات

یک فرد حالا بخاطر اشتباه فردی و یا سرویس دهنده ، یک نظر مشابه رو چند بار ارسال می کنه بعد می ری و نظرات مطلبی رو چک می کنی ، متوجه میشی که مدیریت به خودش زحمت نداده نظرات تکراری رو حذف کنه و لیستی از نظرات تکراری مشاهده می کنی !!

 توهم کمبود وقت

طرف مطلب گذاشته که وقت ندارم و بخاطر همین موضوع از مخاطب عذرخواهی کرده اما می ری به یه سری وبلاگ های دیگه سر می زنی و می بینی همون فردِ وقت ندار ، عضو فعال در خوانندگی مطلب و ثبت دیدگاه هست .

تفکرات حرفه ای بودن

دیده می شه افرادی در مورد وبلاگ نویسی مطالبی رو عرضه می کنن (مثل خودم) و در مورد خصوصیات یک وبلاگ نویس حرفه ای نظر می دن بعد سر و ته وبلاگش رو که می بینی ، بقیش با خودتون .

کاش وبلاگ نویسی گسترش پیدا کنه ، وبلاگ نویسی از جنس ایجاد شدنِ هدفمند و به دور از توهمات و درگیر غرور و تکبر نشدن بخاطر داشتن بازدیدکننده ! البته هستند خیلی ها که وبلاگ رو خونه خودشون می دونن و به مخاطب می گن که برای خودمون هست و هر طوری دوست داریم می نویسیم ولی توجه داشته باشید که درِ این خونه برای همه باز هست پس شما هم باید کمی احترام بگذارید به مخاطبی که وارد خونه شما می شه !


خدا زیاد کنه امثال صاب کارهای من رو ، بسیار انسان های شریف و سخاوتمندی هستن بخصوص به لطف خدا با من رفتار خیلی مناسب تری نسبت به بقیه دارن !

از بس فردِ امتحان بُکُنی بودم و هستم ، توی خیلی از کارا سرک کشیدم و انصافا توی همشون هم موفق بودم ولی بعد از مدتی نسبت به همشون سرد می شدم چون یه سری چیزها برام آزاردهنده بود بخاطر اهمیت دادنم به حلال خور و کار درست بودن کارفرما قید خیلی هاشون رو زدم ، باز بعضی ها هم که آدم های درستی بودن محیط کاری و همکاران عجیب و غریب داشتم ، باعث می شد که از اون کار منصرف بشم !

دست تقدیر من رو کشوند سمت انسان های شریفی که چند سالی هست در خدمتشون هستم ، گرچه شاید از نظر دیدگاه با تمام همکارانم متفاوت باشم اما انقدر وجود و نَفَس صاب کارام برام ارزشمند هست که خیلی از سختی ها رو تحمل می کنم هر از گاهی یه سری دلگرمی ها هم برام بوجود میاد که خدا رو دوچندان شکر می کنم .

مثلا همین چند روز پیش ، کل موجودیم زیر 50.000 تومن بود و هنوز وقت حقوقم هم نرسیده بود که آقا محمد اومد بهم گفت محمد اوضاع مالیت چطوره ؟ هر وقت نیاز داشتی حتما به خودم خبر بده . من هم گفتم خدا رو شکر فعلا که هست ممنونم ولی حس اطمینان بخشی که بهم داد برام از هر چیزی لذت بخش تر بود این تازه فقط قطره ای از لطف آقا محمد بود و در مورد 3 تای دیگه از صابکارام هم حرف ها می تونم بزنم .

آقا محمد قراره یه عمل جراحی داشته باشه ، بخاطر همین گفتم تنها یکی از خصلت های مثبتش رو بگم که مخاطب درک کنه توی جامعه ما ، نیاز به همچین کارفرماهایی زیاد احساس می شه و درخواستی که از شما دارم براش دعا کنید که ایشالا سالم و سلامت و بهتر از قبل دوباره برگرده پیش ما heart


راست گویی رو همیشه باید سرلوحه خودت قرار بدی ، وقتی یه خبر می شنوی یا یه چیزی رو می بینی شاید شخصیت ضعیفت مدام تو رو هدایت کنه به اشتراک گذاری اون خبر ، فرقی نداره که این اشتراک گذاری چی باشه چه به اعضای خونوادت بگی ، چه به دوستت و چه توی اینترنت پخشش کنی ، کارت اشتباست !

الان یکی از معضلاتی که دامن گیر جامعه و تک تک ما هم شده همین موضوع هست ، صحبتم رو با فهم و آگاهی جامعه و مردم اشتباه نگیرید ولی واقعا خیلی از چیزها رو نه باید فهمید و نه باید فهماند !

به قول شاعر که می گه جز راست نباید گفت ، هر راست نشاید گفت .


در سال ۱۹۷۴ ، مارینا آبراموویچ یک اجرای هنری به مفهوم مدرن داشت او اعلام کرده بود که در طی اجرای ۶ ساعته ، مانند یک شی ء بی‌حرکت و بدون هرگونه واکنش خواهد بود ، در این مدت شرکت‌کنندگان اجازه داشتند هر کاری می‌خواهند با او بکنند و حتی از ۷۲ وسیله‌ای که آبراموویچ روی میز استودیو گذاشته بود هم استفاده نمایند .
این اجرا ریتم عملکرد صفر نام داشت !
روی میز یادداشت زیر به چشم می‌خورد :

راهکار : ۷۲ وسیله روی میز است که هر طور دوست داشتید می‌توانید آنها را روی من بکار ببرید .
تعهد : برای مدت ۶ ساعت صرفاً خودم را در اختیار شما خواهم گذاشت و مسئولیت هر نوع عواقبی را برعهده می‌گیرم .
۶ ساعت از ۸ شب تا ۲صبح می‌باشد .

ریتم صفر

روی میز هم ادوات لذت مانند پَر ، دستمال‌های ابریشمی ، گُل ، آب و . بود و هم ابزار شکنجه مانند : چاقو ، تیغ ، زنجیر ، سیم و حتی یک اسلحه پُر!

در ابتدای کار همه رودربایستی داشتند ، یک نفر نزدیک شد و او را با گُلها آراست ، یک نفر دیگر او را با سیم به یک شی ء دیگر بست ، دیگری قلقلکش داد ، کمی بعد او را بلند کردند و جایش را تغییر دادند !
کم‌کم زنجیرها را بکار گرفتند ، به او آب پاشیدند و وقتی دیدند واکنشی نشان نمی‌دهد رفتارها حالت تهاجمی‌تر گرفت !!

منتقد هنری ، توماس مک‌اویلی ، که در این پرفورمنس شرکت کرده بود به خاطر می‌آورد که چگونه رفتار مردم رفته‌رفته ، خشن‌ و خشن‌تر شد .
اولش ملایم بود، یک نفر او را چرخاند ، یکی دیگر بازوهایش را بالا برد ، دیگری به نقاط خصوصی بدنش دست زد ، مردی جلو آمد و با تیغ ریش‌تراشی که برداشته بود گردن او را مجروح کرد و مردی دیگر خارهای گل را روی شکم آبراموویچ کشید .
یک نفر تفنگ را به دستش داد و دستش را تا بالای گیجگاهش برد که یک نفر دیگر آمد تفنگ را گرفت و از پنجره به بیرون پرت کرد !

با این رویداد آبراموویچ نشان داد که اگر شرایط برای افرادی که به خشونت گرایش دارند مهیا باشد ، به چه راحتی و با چه سرعتی خشونت را اعمال می‌کنند .
بعداز پایان ۶ساعت ، آبراموویچ در سالن استودیو به راه افتاد و از مقابل دستیاران و بازدیدکنندگان گذشت . همه از نگاه‌کردن به صورت او اجتناب می‌کردند . بازدید کنندگان هم آنقدر عادی رفتار می‌کردند که انگار اصلاً از خشونتی که دمی پیش به خرج داده بودند و اینکه چگونه از آزار و حمله به او لذت برده بودند چیزی در خاطرشان نمانده بود !!

این اثر نکته‌ای وحشتناک را در باب وجود بشر آشکار می‌کند ، به وضوح به ما نشان می‌دهد که اگر شرایط مناسب باشد ، یک انسان با چه سرعت و به چه آسانی می‌تواند به همنوع خود آسیب برساند و به چه سادگی می‌شود از شخصی که از خود دفاع نمی‌کند یا نمی‌جنگد بهره‌کشی کرد و این که اگر بسترش فراهم باشد اکثریت افراد به ظاهر «نرمال» جامعه می‌توانند در چشم‌برهم‌زدنی به موجودی حقیقتاً وحشی و خشن تبدیل شوند !!

مارینا بعدها اعلام کرد وقتی آن شب به هتل خود برگشته بود ، دید که یک دسته از موهایش در عرض چند ساعت سفید شده بود خودداری و عدم واکنش او چنین هزینه‌ای به او تحمیل کرده بود !
مارینا آبراموویچ و رویداد ریتم صفر به ما یاد می‌دهد که وقتی منفعل باشید ، هم خودتان نابود می‌شوید و هم بخش نابودگر دیگران را بیدار می‌کنید .
وقتی منفعل باشید آدم‌ها وحشی می‌شوند ، زورگو می‌شوند ، اخلاق و شأن انسانی شما را دیگر هر کسی محترم نمی‌شمارد و امیال و عقده و غده‌هایی که درونش وجود دارد مجال ابراز وجود پیدا کرده و خودنمایی می‌کند !!!

وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ( و برای شما در قصاص ، حیات و زندگی است ، ای صاحبان خِرد ! شاید شما تقوا پیشه کنید )

آری مجرم باید از عواقب کارش بترسد و الّا آرام ترین افراد به وحوشی تبدیل می شوند که باورش ممکن نیست . چنگیز ، هیتلر، یزید، صرب ها و داعشی ها همه و همه مشت نمونه خروار هستند !

شاید بصورت خلاصه بتوان گفت که این آزمایش به سادگی و روشنی ثابت کرد که :

این مظلوم است که ظالم می سازد !


گاهی اوقات یه سر به وبلاگ های بروزشده می زنم و روی یک سری از عناوینی که احساس می کنم جذابیت دارن کلیک می کنم یا حتی به بعضی از وبلاگ هایی که از قبل آدرسشون رو دارم سر می زنم و بر اساس نوع نوشته ، احساس می کنم باید یک نظر برای نویسنده بگذارم !
گاهی بعد از این که از پنل مدیریت می بینم که نوشته شده پاسخ جدیدی داری ، وقتی روی پاسخ کلیک می کنم و جواب نویسنده رو می بینم فقط احساس پشیمونی بهم دست می ده و به خودم می گم که چرا نظرت رو نوشتی که با یک جواب سرد و بچه گانه و یا توهین آمیز روبرو بشی ؟
شاید گاهی وقتا باید بی تفاوت بود ، اگرچه برای امثال من سخته که بی تفاوت باشیم ولی خب وقتی گوش شنوایی نباشه ، کار درست سکوت هست !

امروز عید قربان هست ، روزی که حضرت ابراهیم اوج بندگی خودش رو به خدای مهربون اثبات کرد !
روزی که حضرت ابراهیم خودش رو ندید ، بچش رو ندید و فقط در برابر امر خدا تسلیم شد به خدا گفت خدایا من تسلیمتم ، من نوکرتم و واقعا همه جوره پای حرفش موند چیزی که خیلی از آدما توش گیرن و نمی تونن ارادت خودشون رو به خدا اثبات کنن
بیا از امروز اون منیّتی که باعث می شه از بندگی برای خدا کم بگذاریم ، رها بشیم و با نفس سرکش و مال دنیا مبارزه کنیم . قطعا خدا خودش کمک می کنه :)
می گن حضرت عیسی یک روز به شاگرداش می گه یه چیزی ازتون بخوام نه نمی گید ؟ شاگردا هم قبول می کنن که نه نگن بعد حضرت می ره و پای شاگرداش رو می شوره خیلی عمل سنگینی هستا ! ما نمی خوایم آدمای خیلی بالایی رو مثال بزنیم ولی فرض کن معلمت پای تو رو با متانت بشوره چه حسی بهت دست می ده ؟ قطعا احساس خجالت و شرمندگی هست اما عمل معلم در شکستن خودش ، در غلبه بر نفس خودش بی نظیره !
بشکن این منیّت ها رو تو هیچکی نیستی اگه خدا بخواد می تونه این رو در لحظه بهت ثابت کنه پس از لطفش هست که هوای ما بنده ها رو داره :)

یه چیز عجیب و غریبی که از نظر من توی این دنیا وجود داره و افراد رو کاملا از هم متمایز می کنه ، تفاوت نوع نگاه هست !
نگاه حضرت زینب که سلام خدا بر او باد رو شاید خیلی ها درک نمی کنن و نمی فهمنش ، یکیش هم خود من نگاهی که انقدر با دید باز و خداپسندانه هست که وقتی می خواد روز عاشورا ، روزی که تمام خانوادش پر پر شدن رو توصیف کنه می فرماد چیزی جز زیبایی ندیدم !
یک لحظه خودمون رو بگذاریم جای حضرت زینب ، وجدانا آیا ما غیر از غر زدن و کفر گفتن کار دیگه ای می کردیم ؟ خیلی حرفه که کل خانوادت اون هم نه یه خانواده معمولی بلکه خانواده ای کاملا عرفانی و فوق العاده جلو چشمات پر پر بشن !
اما چیزی که اوج بزرگی حضرت زینب رو نشون می ده نوع نگاهش هست ، نگاهی که فقط همون لحظه رو نمی بینه بلکه پیش خودش می گه که چه کلاه بزرگی بر سر شیطون رفت ، تنهایی امام حسین علیه السلام رو می بینه اما اتفاقات بعدش که مردم با دل و جون خودشون رو به امام حسین می رسونن دلش رو آروم می کنه !
باز من گاهی اوقات که سخنرانی رهبر انقلاب رو می شنوم خیلی تعجب می کنم که چرا ایشون انقدر با تبسم و امیدواری صحبت می کنه ، مگه از اوضاع جامعه خبر نداره ؟ مگه اذیت شدن مردم بخاطر اوضاع اقتصادی رو نمی بینه ؟ مگه این همه دشمنی علیه اسلام و جمهوری اسلامی ایران رو نمی بینه ؟؟ پس چرا انقدر وجودی پر از آرامش و همراه با امیدواری داره ؟
که متوجه شدم تفاوت امام ای با اکثر مردم هم دقیقا در نوع نگاه هست ! بالاخره اگر تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی که از سال ها پیش با حضور پیامبران و امامان شروع شده و تا الان هم ادامه داره با یک نگاه متفاوت مثلا یک فیلم سینمایی نگاه کنیم متوجه می شیم که عصر حاضر در مقایسه با این همه سال جز یک سکانس کوتاه نیست اما ما مردم فقط همین سکانس کوتاه رو می بینیم غافل از این که نمی دونیم چه خون دل ها خورده شده ، چه افرادی شهید شدن تا اوضاع اینجوری بشه و انقلابی شکل بگیره ، مردم راحت عزاداری کنن و ارادت خودشون رو به اهل بیت نشون بدن ، ایران بشه قدرت برتر منطقه و کلی از اتفاقات خوب دیگه !
شاید بهتر باشه که ما هم تلاش کنیم فقط الان رو نبینیم ، یکم اول فیلم رو ببینیم که چقدر مورد آزار و اذیت قرار می گرفتیم و امنیتی وجود نداشت و به لطف خدا و این انقلاب اتفاقات خوبی در حال افتادن هست .
اگر هم نخوایم با همچین دید وسیعی به اوضاع و عصر حاضر نگاه کنیم ، خیلی اذیت کننده می شه برامون ! اگرچه این نوع نگاه در هر زمینه ای از زندگی می تونه حال ما رو خوب نگه داره پس امیدوارم برای رسیدن به چنین نگاه های ایمانی و مثبت تمام تلاشمون رو بکنیم .

چند سالی می شه که به واسطه پسر عموم ، با استاد رائفی پور آشنا شدم و تقریبا اکثر سخنرانی هاش رو دنبال می کنم دو سه روز پیش دیدم توی کانال مصاف ، اطلاع رسانی شده بود که قراره تشریف بیاره شیراز برای سخنرانی ، خیلی خوشحال شدم و امروز ساعت 4 مرخصی گرفتم و رفتم سمت سالن فرهنگیان ! تا رسیدم شد ساعت چهار و نیم که تا استاد اومد برای سخنرانی یه نیم ساعت چهل دقیقه ای منتظر شدیم البته ساعت شروع سخنرانی هم 5 بود .
موضوع سخنرانی تیک تاک 98 بود که استاد در مورد مسائل ی و اقتصادی و نقشه های دشمن صحبت کرد بالاخره آقای رائفی پور کسی هست که اهل مطالعه و تحقیق و تحلیل فراوان هست که با توجه به اتفاقاتی که میفته یه سری پیش بینی هایی هم انجام داده که انصافا اکثرش به وقوع پیوسته مثل ظهور داعش ، گرونی های فعلی و بارندگی های سیل آسا !
پس اگر با این استاد عزیز تا الان آشنا نبودید پیشنهاد می کنم یکم سخنرانی هاش رو دنبال کنید ، اگر اهل تفکر باشید و به قضایا منطقی نگاه کنید قطعا شما هم به جمع پامنبری های استاد اضافه می شید .
بهرحال حتما یه چیزی هست که حداقل 600،500 نفر با سخنرانی های ایشون شیعه شدن ، یا خیلی از دخترخانم ها باحجاب شدن حتی بعضی هاشون توی برنامه از لاک جیغ تا خدا هم اومدن ولی خب به دلیل سانسورهای صدا و سیما شاید کمتر اسمش توی این برنامه اومده باشه !
ولی خب یه پیش بینی کردن ایشون که لازم دونستم منم اطلاع رسانی کنم :
استاد همیشه می گه توی ایران هر وقت یه کار رسانه ای خوب و فراگیر دیدید مطمئن باشید که کار خودمون نیست ، مثال هایی هم می زد مثل قضیه پلنگ ایرانی که از خندوانه و پایتخت گرفته تا پیراهن تیم ملی تماما شکل پلنگ ایرانی بود ، نقشه ای که اگر خدا لطف نمی کرد منجر می شد به پیدا شدن شهرهای موشکی و هسته ای ! یا همین قضیه فرزند کمتر ، زندگی بهتر . بگذریم !!
یه چیزی که الان فراگیر شده ، قضیه حجاب خانم هاست که کلیپ های مختلفی در مورد بی حجابی و توهین به مامورهای امنیت فراگیر شده البته ایشون گفتن حتی احتمال داره که بیشتر هم بشه و به تعدادی دختر خانم مواد مخدر می دن که با بدن برن توی جامعه و هنجار شکنی بشه و منجر به برخورد نیروهای امنیتی بشه که زمینه ساز یک سری تجمعات هم خواهد شد !
برای این که افراد بیشتری هم درگیر این مسئله کنن ، مسائل اقتصادی هم چاشنی اعتراضاتشون می کنن و یکی از شعارهاشون که بینشون هم رد و بدل می شه اینه که می گن نه به حجاب اجباری !! نان ، کار ، آزادی
خلاصه ما خیلی باید حواسمون جمع بشه که خواسته یا ناخواسته وارد پازل دشمن نشیم و به نفعش کار نکنیم خدا ایشالا امثال آقای رائفی پور رو که باعث آگاهی خیلی از افراد می شن رو زیاد کنه :)
یه نکته دیگه هم بگم که امروز خیلی حس خوبی بهم دست داد ، همیشه فکر می کردم جوون ها دیگه زیاد تو فاز دین و انقلاب و این حرف ها نیستن ، اما امروز واقعا دیدم که کل صندلی ها ، کنار محل سخنرانی ، حاشیه سالن و توی راهرو پر بود از افرادی که با عشق مشغول شنیدن حرف حق بودن !! افرادی که شاید 90،80 درصدشون جوون بودن !

مدتی پیش که پویش درخواست توسعه خدمات بیان راه افتاده بودید ، دیدم که خیلی ها بر این نکته تاکید داشتن امکان دنبال کننده مخفی غیر فعال بشه ، من خودم هیچ کس رو بصورت مخفی دنبال نمی کنم ولی لازم دونستم نکاتی رو عرض کنم !
ورود به وبلاگ که تنها از طریق فهرست دنبال کنندگان نیست ، شما اگر وبلاگی رو بصورت مخفی هم دنبال نکنی از طریق نوار آدرس مرورگر خیلی راحت می تونی لینکش رو تایپ کنی و یه اینتر ناقابل بزنی و مطالب رو ببینی !
پس اگر قراره احساسی باشه که افرادی بطور نامحسوس ما رو تحت نظر دارن در هر وبلاگ و وبسایتی که قابلیت دنبال کردن مثل بلاگ بیان رو ندارن هم شدنی هست
خوبه که حواسمون به دنبال کننده های مخفی خودمون هم باشه ، بالاخره اگر این امکان نباشه اونها مجبورند هر روز به وبلاگ سر بزنن و شاید خیلی از اوقات خبری از مطلب جدید نباشه پس اینجوری وقتشون رو هم تلف کردیم :)
گرچه افرادی می گن ما باید بدونیم چه کسایی ما رو دنبال می کنن ، ولی بنظرتون این حرف منطقی هست ؟ قرار نیست هر کدوم از بازدیدکننده ها بیان و عرض اندامی کنن و خودشون رو معرفی کنن !
شده حکایت سلبریتی هایی که شغلشون بیانگر این هست که اونها تو دید جامعه و مردم باشن ، صفحات اینستاگرامشون رو که می بینی هزاران عکس و ویدیو از خودشون ، خونشون ، حیوونشون و اطرافیانشون می بینی و بعد که ازشون سوالی می پرسی می گن این یه مسئله شخصیه :|

امکانات وقتی بالا باشه یک سری نتایج خوب و بد هم همراه خودش داره و یه سری توقعات رو هم با خودش میاره که اگر فرهنگ استفاده از اونها رو نداشته باشیم ضرر می کنیم .
حالا شما همین سرویس وبلاگ دهی بیان رو نگاه کن ، مدیران بیان که دستشون هم درد نکنه امکانات مناسبی رو براش تدارک دیدن اما احساس می کنم همین موضوع حداقل برای من ، باعث شده که اونقدری که به مسائل حاشیه ای توجه می کنم به مطالب توجهی ندارم !
مثلا یک سری درگیری ها برام بوجود میاره مثل :
1 - توجه بیش از حد به آمار وبلاگ و بازدیدکننده هام
2 - درگیر شدن برای پیدا کردن تصویر مطلب و گذشت وقت که باعث می شه اون حس نوشتن کم بشه !
3 - توجه به این که فلان قسمت قالب باید اینجور باشه فلان هم اونجور
4 - توجه به قسمت مالکیت معنوی که چه قسمت هایی از مطالب کپی شدن
و خیلی از موارد دیگه که شاید شما بهتر از من در جریانشون باشید
همین مسائل باعث شد که کلی وقتم گرفته بشه و احساس ناخوشایندی هم بهم دست بده ، بخاطر همین به خودم قول دادم که زیاد سخت نگیرم و هر وقت حس نوشتن مطلب داشتم بیام و مطلبی بنویسم و برم !!

خدا لطفی کرده و چند نفری مطالب وبلاگ رو دنبال می کنن و گهگاهی نظر هم می گذران و لطفشون رو ابراز می کنن اما یک سوال ذهنم رو درگیر کرده و درخواست دارم بعنوان کسی که مطالب دیگران رو دنبال می کنید و براش نظر می گذارید حس واقعیتون رو بگید !
وقتی نظری برای کسی می گذارید دوست دارید اون طرف بهتون پاسخ هم بده یا نه ؟ منظور نظراتی که حالت پرسشی دارن نیست بلکه یک سری از نظرات که حالت تایید مطلب یا تشکر و یا مثال هایی از این دست دارن !!
مثلا وقتی بر می گردید و می بینید مدیر وبلاگی در پاسخ به نظرتون یه شکلک گذاشته یا نوشته ممنون چه حسی بهتون دست می ده ؟

فرض کنید شما بازدیدکننده ی یک سری از وبلاگ ها و وبسایت ها هستید بعد از یه سری مشخصات و ظواهر اون وب خوشتون نمیاد ، هر چی هم به مدیر اون وب می گید که فلانی فونت رو عوض کن ، سایز رو تغییر بده ، رنگ بک گراند رو تیره تر کن اصلا مدیر به حرفتون گوش نمی ده یا حتی شاید با روش این کار آگاهی نداشته باشه !
یه افزونه هست بنام Custom Style Script که با نصب شدن روی مرورگر می تونه این مشکل رو حل کنه !
با نصب این افزونه ، می تونید یک سری کدهای سی اس اس و جاوااسکریپت برای هر آدرس اینترنتی بنویسید که با هربار وارد شدن به اون آدرس ، کدهایی که براش نوشتید عمل کنن و شکل قالب برای شخص شما متناسب با دلخواهتون بشه !
لینک این افزونه برای دو مرورگر فایرفاکس و کروم :
نحوه ی کار با این افزونه رو در آموزش ویدیویی زیر برای قالب دوست عزیزم کارمند مجرد توضیح دادم در صورت تمایل می تونید ببینید !


بعضی از وبلاگ نویسای عزیز ، برای جذب بازدیدکننده بدون این که حتی کلمه ای از مطلب رو بخونن ، فقط به پایین مطلب و به قسمت نظرات مراجعه می کنن و یه سری جمله می نویسن مثل :
  1. وبلاگ خوبی داری .
  2. مطلب خوبی بود
  3. چقدر زیبا می نویسی .
  4. چه وبلاگ قشنگی داری
نمی دونم چرا هیچ جوره نمی تونم با این افراد کنار بیام ! خیلی رو مخن :|

در این مطلب سعی دارم برای دوستانی که آشنایی چندانی با ساز و کار قالب وبلاگ ندارن ، یه سری توضیحات بیان کنم که بیشتر در جریان عملکرد کدهای قالب وبلاگشون قرار بگیرن ! بالاخره ممکنه سال ها وبلاگ داشته باشید اما اصلا با نحوه عملکرد کد قالبتون آشنایی نداشته باشید و این از نظر من خوب نیست !
پس شروع می کنیم :
یک قالب در ساده ترین حالت ممکن ، تنها از زبان نشانه گذاری اچ تی ام ال استفاده می کنه ! بسیاری از جاها دیدم که از اچ تی ام ال بعنوان زبان برنامه نویسی یاد می شه که این کاملا اشتباهه ! در صورتی که مایل بودید می تونید با جست و جو به تفاوت های اونها پی ببرید .
فرض کنید یک ساختمان دارید که شامل شالوده ، ستون ، در و دیوار ، سقف ، پله و بطور خلاصه اصلیات یک ساختمون هست و شما هم می تونید برید اونجا و زندگی کنید اما همین که به ساختمان نگاه می کنید می بینید با این وجود که تمام مومات یک ساختمون درش وجود داره ولی هنوز شکل و قیافه قشنگی نداره !
اینجاست که باید اسم سی اس اس بیاریم ، سی اس اس برای استایل دهی و شکل دهی به محتویات اچ تی ام ال بسیار ضروری هست . بالاخره در دوره ای که مردم عقلشون به چشمشون هست اصلا برای دل خودمون هم که شده باید یک ساختمان خوب و زیبا داشته باشیم .
html و css می تونن در کنار هم باشن اما هر چه کدنویسی html بیشتر بشه و تعداد خط ها بره بالا مستم نوشتن css بیشتری هم هست پس برای این که این دو زبان نشانه گذاری با هم قاطی پاتی نشن و ما هم گیج نشیم در html به وسیله ی یک صفت بنام link ، آدرس فایل css در html قرار می گیره که برای شکل دهی به محتوا ازش استفاده کنه و باعث شلوغی کدنویسی قالب هم نشه !
اما فرض کنید شما ده تا درب داخل ساختمونتون دارید و دوست دارید یکیش آبی باشه ، یکیش قرمز و یکیش هم سبز پس باید در سی اس اس یک انتخاب کننده ایجاد کنید مثلا بگید "dare-hal." و بعد برای این در هال ، ویژگی های مورد نظرتون رو ثبت کنید مثلا بگید رنگش قرمز باشه ، فاصلش از دیوار سمت چپ 1 متر باشه و هر چیز دیگری که دوست دارید !
خب فقط کافیه در اچ تی ام ال برای درب هال از این انتخاب کننده استفاده کنید مثلا بنویسید :
<div class="dare-hal"></div>
با اضافه کردن کلاس در هال ، تمام ویژگی های سی اس اس برای این در اعمال می شه !!
اما یک سری نکات تکمیلی هم عرض کنم خدمت بزرگواران :
  • گاهی اوقات شما از یک جا کد قالب وبلاگت رو می گیری اما بعد از مدتی می بینی شکل قالب به هم می ریزه ، دلیلش اینه که لینک فایل سی اس اس و یا تصاویر و فونت قالبتون که توی فضای اون فرد ارائه دهنده بوده به هر دلیلی دچار مشکل شده یا حذف شده ! برای اینکه دچار این مشکل نشید سعی کنید حتما از قالب یک نسخه پشتیبان تهیه کنید . البته منظور از نسخه پشتیبان این نیست که از کد قالب یه کپی بگیرید و در سیستمتون ذخیره کنید بلکه منظور اینه که از تمامی فایل های قالب مثل سی اس اس ، تصاویر ، فونت ها هم نسخه پشتیبان بگیرید .
  • قالبی که از هیچ عکسی استفاده نکنه ، فایل های سی اس اس هم در فایل مجزایی نباشن و در همون کد اچ تی ام ال وجود داشته باشن فقط کافیه که از کدهاش کپی بگیرید و چون از فضای خارجی دیگری استفاده نمی کنه ، هیچ وقت براش مشکلی بوجود نمیاد .
وبسایت های ارائه دهنده این آموزش ها خیلی زیاد هستن هم انگلیسی و هم فارسی اما من یه وبسایت فارسی رو معرفی می کنم که فارسی شده ی نمونه خارجی w3schools هست و به زیبایی هم ترجمه شده که شما عزیزان می تونید ازش استفاده کنید :
اگرچه وبسایت بیاموز هم هست ولی بنده بخاطر سادگی ، روانی و گرافیک مناسب ، وبسایت بالا رو بهتون پیشنهاد می کنم .
واقعا از بس دنیای طراحی قالب و این زبان ها بزرگ هست که آدم می مونه چی بگه ولی اگر احیانا سوالی براتون پیش اومد که جوابش رو جای دیگری ندیدید بنده در حد توانم کمکتون می کنم .

سخت گیری ، اون هم از نوع نابجاش باعث می شه که آدم به خیلی چیزا دست پیدا نکنه یا حتی ممکنه یک سری چیزها رو از دست بده پس همیشه سعی کن تعادل داشته باشی تا خودت رو از یه سری چیزها محروم نکنی !
فرض کن به خودت قول دادی که روزی یک صفحه قرآن بخونی ، اما هر روز و هر روز می گذره و تو می بینی که بخاطر بی حوصلگی و تنبلی اصلا اقدامی نکردی اما مطمئنا لحظه هایی بوده که می تونستی برای چند ثانیه هم که شده گوشیت رو برداری و روزی تنها یک آیه از قرآن رو بخونی اما با سخت گیری به خودت گفتی این یک آیه خوندن که ارزشی نداره و از این کار منصرف می شی !
یک سال می گذره و به کارنامه خودت در حیطه خوندن قرآن نگاه می کنی ، می بینی که واقعا جای ناامیدی داره و به تعداد انگشتای دستت هم صفحات قرآن رو نخوندی ! اما بیا و فکر کن که اگر روزی تنها یک آیه می خوندی سر سال که می شد 365 تا آیه یا به عبارتی سوره حمد ، بقره و 72 آیه از سوره آل عمران رو خونده بودی !
حالا انصافا خودت بگو کدومش بهتره ؟ درسته ها واسه یه بچه شیعه شاید خیلی کم باشه ولی خب باز در برابر هیچی قطعا بهتره !
وسعت و وجود سخت گیری انقدر در موضوعات مختلف وجود داره که هزاران مثال رو می شه در موردش زد ولی خب یه سری نتایج بد هم داره که خودم شخصا بهشون رسیدم و می گم ، شاید به درد فرد دیگری هم خورد و عبرت گرفت .
  • از این شاخه به اون شاخه پریدن
انقدر بخاطر سخت گیری های زیادت ، فکرها و ایده های مختلفی به سرت می زنه که هر کدومشون رو تا مدتی ادامه می دی اما بعد یهو یه ایده دیگه میاد سراغت که قبلی رو بی خیال می شی و این مسیر همینطور ادامه خواهد داشت .
  • عدم رضایت از خودت
یه احساس نیتی از خودت بهت دست می ده که هربار به رفتارت فکر می کنی از خودت عصبانی می شی و همین موضوع باعث می شه که اعتماد به نفس و حتی احترامت به خودت به کلی از بین بره !
  • نبردنِ لذت کافی از موقعیت ها
یک سری از موقعیت ها رو بدست میاری ، اما بخاطر سخت گیری های زیاد و عدم رضایتت از اون ها ، مدام خودت رو قانع می کنی که بری به سراغ موقعیت های بعد و این چرخه دائم در حال تکرار هست چرخه ای که بعد از چند وقت به تو گوشزد می کنه فلانی پس کی دیگه می خوای از موقعیتت لذت ببری ؟
  • نُقل مجلس مردم شدن
هممون اینو می دونیم که حرف مردم باد هواست ، هممون به خودمون می گیم بخاطر حرف مردم زندگی نکن ولی چقدر بهش پایبند هستیم ؟ بالاخره ما تحت تاثیر صحبت های مردم قرار می گیریم وقتی هر دفعه یه تصمیم بگیریم دیگران به چشم آدم ضعیف بهمون نگاه می کنن و طوری می شه که بعد از هر بار تصمیم ما ، حتی شده تو دلشون می گن که باز هم الکی هست و بی نتیجه و بین هم کلی در موردمون صحبت می کنن !
  • ما می مانیم و عمری از دست رفته
مهمترین و عذاب آورترین چیزی که وجود داره اینه که سال ها بخاطر سخت گیری های نابجا طوری زندگی کنی و بعد یک لحظه به خودت بیای و بگی ای وای ، نصف بیشتر عمرم گذشت اما هیچ چیزی نصیبم نشد ! گرچه منظورم فقط مادیات نیست

از اونجایی که آدمی فنی هستم و دست تو هر کاری می برم ، خیلی از اوقات مثلا دارم پیچ سفت می کنم ، دارم با چکش ضربه می زنم ، دارم رنگ می زنم ، دارم سیم می پیچم بعد کار تا حد قابل قبولی پیش می ره اما من می گم حالا بذار یکم دیگه محکم ترش کنم و اونوقت بخاطر این سخت گیری نابجام سرِ پیچ می بُره ، با چکش ضربه اضافی می زنم و هرز می شه ، رنگم شُر می کنه و سیم هم می بُره و من می مونم و کلی دردسر برای درست کردن چیزی که فقط بخاطر سخت گیری نابجام بوجود اومد .
تعادل لطفا !!!

خیلی از اوقات توی زندگی با مسائلی روبرو می شیم که کافیه مطابق میلمون نباشن اغلب برامون مهم نیست که اون مسئله ، اون صحبت و یا کار طرف مقابل چقدر درست و منطقیه فقط اینو می دونیم با چیزی که ما به واسطه ی تربیت خانوادگی یا آموزشی که توسط مدارس و آموزشگاه ها دیدیم و یا حتی منطق های خودساخته ای که باعث تشکیل یک سری معیارها در وجودمون شده اصلا همخونی نداره و زمین و زمان رو به هم می دوزیم که اثبات کنیم حرف ما درست و بجاست !
تحلیل و بررسی مسائل کار خیلی خوب و عاقلانه ای هست اما باید این تحلیل ها به سمت واقعیت پیش بره نه این که انقدر بچرخه و بچرخه تا بالاخره برسه به چیزی که مد نظر ماست و به قول معروف فقط حرف خودمون رو به کرسی بشونیم .
نمی دونم شاید همین مسئله آفت تغییر نکردن و راکد موندن خیلی از ما آدماست ، ترس از روبرو شدن با حقیقتی که مطابق میل ما نیست و اگر بخوایم اون رو بپذیریم قطعا تبعاتی هم با خودش به همراه داره مثل پذیرش مسئولیت ، فعالیت بیشتر ، استراحت کمتر و .
پس یک بار هم که شده با خودمون روراست باشیم که آیا تمام اطلاعات و دانش ما درست هست ؟ آیا نباید با منطق بیشتری به موضوعات نگاه کرد ؟ آیا نباید گاهی اوقات کوتاه اومد ؟
همینطور که می نوشتم یاد یه داستانی که برای خودم پیش اومده افتادم :
دوستی دارم بنام محمد با تفکرات مخصوص به خودش مثل هر کس دیگری ، یک روز داشتیم مغازش رو شمارش می کردیم و موقع ناهار شد بعد از ناهار گفت با خواهرم اینا رفته بودیم یک روستایی و یک جایی من از اونها دورتر بودم که شنیدم دو تا جوون که اهل همون روستا بودن داشتن به خانواده من نگاه می کردن و یکیش گفت که آره فلانی هم خوب چیزی هست و از این اراجیف !
خیلی ناراحت شده بود ولی خب چون تقریبا اونها رو می شناخت چیزی بهشون نگفته بود و بعد اومده بود به دوست من که اهل همون روستا بود می گفت که بهشون بگو اگه یک بار دیگه اینجور شد ال می کنم و بل می کنم .
حجاب خواهرش هم من دیده بودم بنده خدا چادر نمی پوشه ولی خب مانتو مناسب و بلندی می پوشه و شاید قسمت کمی از موهاش بیرون باشه پس اون جوون ها در اوج رذالت این حرف ها رو زدن !
از این ماجرا گذشتیم و بحث سر حجاب خانما شد ، همون محمد گفت که آخ چی بشه که دیگه کلا حجاب از سر خانما برداشته بشه ، من یه لحظه ناراحت شدم و گفتم مرد ناحسابی تو همین الان از این که افرادی به ناموست نگاه بد کردن شاکی شدی و به سختی جلو خودتو گرفتی اونوقت داری این حرف رو می زنی ؟
تازه حجاب خواهر تو خیلی مناسب بوده تا این که کلا حجابی در کار نباشه !
یه کلیپ که توی یکی از کشورهای خارجی ساخته شده بود نشونش دادم خانمی بود که اگر اشتباه نکنم به مدت 5 ساعت با حالت نیم حجاب و 5 ساعت هم با حجاب کامل توی پیاده رو حرکت می کرد . چشمتون روز بد نبینه در حالت نیم حجاب اون غربی های چشم و دل سیر انقدر بهش متلک گفتن که نگو !! اما در مقابل وقتی با حجاب کامل بود ، حتی یک نفر هم حرفی بهش نزد .
بعد از دیدن کلیپ چون مطابق میلش نبود گفت این ها ساختگی هست ، الکی هست و استدلال های بی خودی از این دست !!
من فکر می کنم خیلی از افراد ، فقط تحت تاثیر یه سری جَو هستن ، حقیقتش خیلیامون جوگیر هستیم ! و آدم جوگیر رو سخت می شه متقاعد کرد .
داستانی که عرض کردم ، فقط یک نمونه از این خصلت ناپسند بود قطعا در هر موضوع دیگه و در هر شخص دیگری از جمله خودم این خصلت وجود داره که بلای تغییرات مثبت ما آدم هاست چه تغییر دنیوی و چه اخروی !
اما راهکار چیه ؟ چکار کنیم که از دست این خودبینی و تصمیمات احساسی راحت بشیم ؟
  • خود رو علامه دهر ندونستن !
  • پذیرش واقعیت و نگاهی از جنس منطق بیشتر در کنار احساس
  • گوش شنوا داشتن
  • مطالعه کردن
  • اگر شما هم می دونید بگید و کمکم کنید :)

یکی از امکانات مفید سرویس بلاگ بیان ، نشانه مطالب هست . شما با استفاده از نشانه مطالب می تونید یک سری از مطالب رو در یک جای دیگری از وبلاگتون نمایش بدید !
مثلا شما یک سری مطالب دارید که دوست دارید بیشتر جلو چشم مخاطب باشه و داخل بخش جداگانه ای بنام مهمترین مطالب باشه ، استفاده از نشانه مطالب مشکل شما رو حل خواهد کرد .
اما برای استفاده تمام و کمال از نشانه مطالب باید تا حدودی به زبان های نشانه گذاری مثل اچ تی ام ال و سی اس اس آگاهی داشته باشید ولی خب قصد ما استفاده از تمامی کاربران بدون هیچ دانشی هست پس در حد ایجاد یک بلوک شبیه سایر بلوک ها با شما همراه هستیم .
برای فعال سازی قابلیت نشانه مطالب ، ابتدا به قسمت تنظیمات - > تنظیمات پیشرفته برید و تیک گزینه ی استفاده از نشانه برای مطالب رو بزنید و روی ذخیره کلیک کنید .
چون نوشتن مراحل ، یکم زمانبر هست درخواست دارم برای درک بهتر آموزش ویدیویی زیر رو ببینید .
توجه داشته باشید که بصورت رایگان ، قادر به استفاده از 5 نشانه برای وبلاگتون هستید و اگر قصد استفاده بیشتر از 5 تا رو داشته باشید باید از قسمت امکانات اختیاری اون رو خریداری کنید .

بعضی وقتا با خودم فکر می کنم که اگر عزم و اراده ی نوزادها و بچه های کوچیک مثل اکثر آدم بزرگا بود چی می شد ؟ آیا واقعا می تونستن راه برن ؟ یا حتی صحبت کنن ؟
وقتی انقدر تلاش و جنب و جوش بچه ها رو می بینم بهشون غبطه می خورم از این که نسبت به حرف دیگران بی اهمیت هستن ، برای خواسته هاشون هرجور شده تلاش می کنن حتی شده با سر و صدا و گریه به هدفشون می رسن ! قبل از این که قدرت راه رفتن رو بدست بیارن انقدر با پشت می خورن زمین اما باز می جنگن و تلاش می کنن !
حالا بیاید و فکر کنیم این بچه ها چرا هر چه سنشون بیشتر می شه ، انگیزه و تلاش خودشون رو از دست می دن ؟ بالاخره حقیقتی هست چون ما خودمون هم بچه بودیم و سرشار از انرژی و انگیزه ؛ اما آیا الان هم همینطوره ؟ اون جنب و جوش و تکاپوی سابق رو داریم ؟
هر اتفاقی که داره میفته قطعا اتفاق خوبی نیست چون وقتی می رسیم به سن جوانی که باید پر از شور و انگیزه باشیم ، مثل قوطی خالی رانی ، باید انقدر تمون بدن که شاید یه تیکه هلو ازمون بپره بیرون !
سن جوانی به مراتب پر از ایده های ناب نسبت به کودکی هست  ، عقل و جسم کامل تر شده و جوانب بیشتر سنجیده می شه اما افسوس که این دوران های طلایی به بطالت و بدون هیچ انگیزه ای می گذره !!
دورانی که باید اون رو قدر دونست و برای خواسته ها به هر قیمتی تلاش کرد ، شده دوران یاس و ناامیدی :(
فکر می کنم شرایط جامعه هم خیلی موثر هست ، همچنین وجود دشمنانی که خودشون رو به هر در و دیواری می زنن تا بتونن این کشور رو از پا در بیارن که ان شاء الله هرگز اون روز رو نخواهند دید ولی خب باید کمی با واقعیت کنار اومد اگر بخوایم منتظر دیگری باشیم ( نظام ، دولت ، مسئول ، فامیل ، خانواده ، دوست و . ) تا اوضاع بهتر بشه که اوضاع بهتر نمی شه ! ای کاش توکل به خدا می کردیم و اول از خودمون شروع می کردیم ، بالاخره همه ی ما توی زندگیمون افرادی که از هیچ شروع کردن و با اراده و پشتکار به خواسته هاشون رسیدن دیدیم . اصلا شاید رسالت ما این هست که اول از خودمون شروع بشه و بعد بریم سراغ کسایی که منتظر کمک از طرف دیگری هستن ؛ اگر نه من حرکت کنم و نه دیگری پس همه ی ما ثابت می مونیم و هیچکس انگیزه ای برای کمک به دیگری نخواهد داشت .
نقش پدر و مادر هم نمی شه توی این موضوع نادیده گرفت ، حسرت هایی داریم که می گیم ای کاش وقتی بچه تر بودیم خانوادمون جوری ما رو می ساخت که تلاشگر و خودساخته می شدیم ، با همین حسرت ها بزرگ می شیم و بعد خودمون هم تبدیل می شیم به پدر یا مادر ! و جالب اینکه با فرزندانمون حتی بدتر از پدر و مادر خودمون رفتار می کنیم
بعضی وقتا یکم با دقت بیشتری که به مسائل نگاه می کنم می بینم چه آدمای بلانسبتی هستیم :|
همه چیز رو می دونیم ولی صد شرف به ندونستن ؛ حداقلش اونجوری آروم بودیم که آره بابا نمی دونستم و فلان رفتار کردم و چه بد می شه که نخوایم با یک سری حقایق و واقعیت ها کنار بیایم و همه ی تقصیرها رو به گردن دیگران بندازیم .
تو سرنوشتت را نمی توانی یک شبه تغییر بدهی اما می توانی یک شبه مسیرت را تغییر بدهی !
جیم ران

در این مطلب ، قالبی از قالب های پیش فرض بیان قرار داده شده بنام کاغذ 2 ، که دو ستونه هم می باشد یک سری تغییرات توسط نقل بلاگ روی این قالب اعمال شده شامل :
  • واکنش گرا شدن قالب و نمایش صحیح در انواع دستگاه ها
  • افزوده شدن فونت وزیر به قالب
  • تغییر رنگ نوار آدرس مرورگر در تلفن های همراه
  • افزوده شدن قابلیت تصویر مطلب به قالب


وقتی زندگیت با یک سری مشکلات همراه شد و فشارهای زیادی بهت وارد شد چه از نظر مالی ، جسمی و حتی روانی ، حق داری گله کنی ، شکایت کنی ، دنبال خالی کردن خودت باشی اما چقدر ؟ تا کی ؟
دوستی دارم که از دوران دبستان تا دبیرستان رفیق جِنگ همدیگه بودیم اما خب زندگی اون سختی های زیادی داشت
مشکل این دوست عزیزم بطور خلاصه داشتن پدری با اعتیاد به مواد مخدر ، مادری که تحمل نکرد و از پدر جدا شد ، خواهری که شوهر کرد و رفت یه شهر غریب و خودش موند و پدرش !! تا این که انگیزه ای به دست آورد و دستی به خونشون کشید خواست خونه رو نوساز کنه و یه طبقه دیگه هم روش بذاره اما باز مشکلی سر راهش پیش اومد !! پدرش با دوستاش توی خونه بساط مواد مخدر پهن کرده بودن که کل خونه می سوزه و دار و ندار دوست من هم از بین می ره
دوستم موند و ده ها میلیون تومان وامی که باید بپردازه ، پدری که شده آینه ی دق دوستم ، انگیزه ای که حتی زیر صفر هست ، شب های تا صبح بیدار همراه با دوست و رفیق و دیدن فیلم های تکراری مربوط به سال ها پیش ، شنیدن آهنگ های قدیم و جدید و اعصابی که به خاطر این که خودش رو به بی خیالی زده و تنها خودش در جریان شدت این بی خیالی هست روز به روز داره داغون و داغون تر می شه !!
خدا می دونه بارها تلاش کردم کمکش کنم ، باهاش حرف بزنم ، بهش انگیزه بدم ، بفرستمش سر کار اما یه دل داشت که پر بود ، پر بود از آه و ناله و شکایت ولی خب عزیز من این ها دردی از تو دوا نمی کنه !
این دوست من که البته بهش هم حق می دم گوش شنوایی نداره بلکه زبان گویایی داره که فقط کافیه تو رو ببینه و برات از درداش بگه ! انقدر می گه و می گه و تو هر تلاشی می کنی میون مکث هاش جمله ای بگی وسط حرفت می پره و باز هم می گه
مدتی این کار رو کردم اما دیدم ای وای انگار داره روی خودم هم تاثیر منفی می ذاره ، خانومم بهم می گفت چته چرا ناراحتی ؟ تو همی ؟ بهش چیزی نمی گفتم ولی خودش فهمید که هر بار بعد از دیدن دوستم این حال غریب بهم دست می ده !
طوری شد که خیلی محترمانه بهم گفت محمد می شه دیگه پیش دوستت نری ؟
خیلی به فکر فرو رفتم گفتم از اون بر که این بنده خدا خیلی داره اذیت می شه اما از این بر هم خود من حالم داره هرروز و هرروز خراب تر می شه و توی زندگی شخصیم تاثیر منفی می ذاره !
باز تلاش کردم و به هر زور و ضربی بود بهش گفتم حداقلش حرف من و دیگران رو گوش نمی دی برو پیش مشاور ، کسی که کمکت کنه اما باز مقاومت کرد و با ناامیدی جواب داد
چیزی که فهمیدم و غیر از این دوستم توی افراد مختلفی می بینم به وجود اومدن یه خصلت هست بنام مقایسه !! انقدر خود الانش رو با خود قبلا که فلان مقدار دارایی داشتم ، چنین و چنان خانواده ای بودیم ، می تونستم تو این سن فلان باشم و امثالهم که مثل خوره داشت می خوردش و همین موضوع باعث می شد که اراده شروع مجدد رو نداشته باشه !!!
تا این که واقعا به این نتیجه رسیدم من نمی تونم کمکی بهش کنم و بر خلاف میلم ارتباطم رو باهاش قطع کردم بالاخره زندگی خودم و خانوادم هم مهمه پس باید انگیزه توی من هم وجود داشته باشه که بتونم به درستی وظیفه ی یک مرد خانواده رو انجام بدم .
فقط من موندم و دعا ! دعایی برای دوستم ، و هر کسی که مشکلی داره که تغییر براش کار خیلی سختی هست ! امیدوارم که خدا خودش به همه ی ما کمک کنه که کمتر حرف بزنیم و بیشتر بشنویم و تلاش کنیم .
خیلی اوقات حق با ما هست ، درد داریم ، گلایه داریم ، شکایت داریم ، اما چکار می شه کرد ؟ رک و صریح بخوام بگم این مشکل ، اول مشکل خود ماست و بعد دیگران رو درگیر خودش می کنه پس بیشترین کسی که می تونه به خودمون کمک کنه خودمون هستیم .
حداقلش به کسایی که قصد دارن بهمون کمک کنن احترام بذاریم و حرفاشون رو بشنویم شاید نور امیدی توی دلمون روشن شد و باعث حرکتمون شد .

یه ابزار خیلی خوب توی مرورگرهای دسکتاپ هست بنام Inspect Element که خیلی بدرد بخور هست این ابزار به کاربر قابلیت های زیادی می ده که یکی از محبوب ترینش برای من به شخصه ، رفع مشکل قالب خودم یا دیگران هست .
بطوریکه با داشتن آدرس وبلاگ هر فرد و استفاده از این ابزار فوق العاده ، می تونم یه تغییراتی رو توی قالبش بدم بعد که نتیجه رو دیدم کد رو بهش تحویل بدم .
حالا از نحوه استفاده از این ابزار فاکتور می گیرم ولی فقط این رو بدونید که برای نمایشش کافیه که وقتی مرورگرتون باز هست ، یه زحمت بکشید و کلیک راستی کنید و Inspect Element رو انتخاب کنید تا زیر صفحه نمایشگرتون ، یه پنجره دیگه هم باز بشه !
پس اگه قرار نیست آموزشش رو بذام چرا در موردش نوشتم ؟
حتما شما هم از پیام رسان های مختلف استفاده می کنید و گهگاهی دیدید که یه اسکرین شات از توییت فلانی یا از متن یه وبسایت می ذارن که براتون خیلی تعجب برانگیز هست و ممکنه حتی هرگز پیگیرش هم نشید که آیا این مطلب درست بوده یا نه ؟ ممکنه حتی در مورد اون فرد قضاوتی کنید و یا بهش چند تا فحش آبدار بدید اما چون بحث یکم طولانی می شه پیشنهاد می کنم کلیپ پایین رو ببینید که نتیجه ی اون می شه تصویری تحت عنوان انتخاب نقل بلاگ به عنوان وبلاگ برتر سال 1397 !! اما آیا همینجوری باید باور کنید ؟


یکی از خصوصیات رفتاری عجیب و غریب من اینه که توضیح می دم ، حالا توضیح دادن که چیز بدی نیست ولی الان بازش می کنم که بفهمی چرا نباید بعضی وقتا توضیح داد .

من از جهت تفکرات ذهنی با بچه های انبار فرق می کنم و حداقل در ظاهر به یک سری چیزها مقیدتر هستم !

بچه های انبار گاهی اوقات به مهدی که یکم ساده هست ظلم می کنن ، سرش دادن می زنن و حتی گاهی اوقات می زننش ! برای من هم خیلی اذیت کننده هست که چرا اینطوری سرش در میارن ! اکثر اوقات چیزی نمی گم و خودم رو به بی خیالی می زنم چون اونا رو می شناسم فقط دنبال توجه هستن و اگه ببینن من حساسیت نشون می دم بخاطر این که خودی نشون بدن بیشتر اذیتش می کنن .

یک روز دیدم رضا خیلی داره به مهدی زور می گه ، هر چی بهش گفتم که رضا این کار رو نکن اصلا توی گوشش فرو نرفت . من هم رفتم و به آقا محمد گفتم و آقا محمد هم که خدا رو شکر صاب کار دلسوزی هست سریع با رضا و همه ی بچه های انبار صحبت کرد . رضا خیلی از من ناراحت شد گرچه من برام مهم نبود ولی یه حرف هایی رو می زد که خیلی آزارم می داد مثلا می گفت اصلا به تو ربطی نداره که دخالت می کنی ! منم زیاد باهاش بحث نکردم چون واقعا می شناسمش که وقتی عصبانی می شه خیلی اخلاقش بد می شه و بخاطر این که ناراحتی بیشتر نشه تلاش می کنم باهاش صحبتی نکنم .

خب بگو مرد ناحسابی این چه استدلالی هست ؟ تو وقتی تو خیابون هستی و ببینی دارن به یه نفر ظلم می کنن و می زننش ساکت می شینی ؟ حداقل کاری که می کنی اینه که کت دوستت رو می گیری که اون دعوا کنه ! باز اگر نتونی کاری کنی حداقل دلت که براش می سوزه اگر انقدر خار و سخیف باشی که حتی دلت هم نمی سوزه و بی تفاوت ازش رد می شی دیگه اون مشکل از خودته !

یاد یه بیت شعر افتادم که می گه :

در کرببلا بی طرفان بی شرفانند

تاریخ همان است حسینی و یزیدی

خلاصه توی این اتفاق یکی از بچه های انبار نبود و آقا محمد گفت که به اون هم اطلاع بدید ظاهرا علی اکبر زودتر بهش گفته بود و اون هم اومد پیش من و بهم گفت چی شده بوده که من براش توضیح دادم ! بعدش دیدم اصلا انگار نه انگار بلکه شاید ناراحت هم شده بوده از کار من و جلو اونها به من هم فحش داده بعد منِ ساده هم دارم به اون می گم

خب بابا بفهم که اینا همشون عین همن ، هیچ فرقی هم بینشون نیست پس دیوانه ای اگر باز هم بخوای راجع به این طور مسائل با چنین افرادی بحث کنی !

مثل این می مونه که به ترامپ بگی چرا نتانیاهو بچه می کشه :|

اصلا معادله با هم نمی خونه بفهم محمد !


توی اکثر وبسایت های اشتراک ویدیو مثل آپارات ، یه قابلیت هست که نویسنده های وبلاگ و یا وبسایت می تونن ازش استفاده کنن و هر ویدیویی رو بدون این که بخوان آپلود کنن ، در دسترس بازدیدکننده هاشون قرار بدن !
این ابزار چون قراره از پخش کننده ویدیو مخصوص همون سایت آپارات استفاده کنه ، یا بصورت آی فریم هست و یا بصورت جاوااسکریپت که امکان قراردادن موارد مذکور توی بلاگ بیان بصورت رایگان نیست پس باید کلیپ مورد نظر رو آپلود کرد و بعد ، از قسمت درج مدیا ، اون رو بصورت پخش کننده برای مخاطب قرار داد . اما این کار باعث پر شدن حجم فضای هر کاربر می شه پس راهکار چیه ؟
یه راهکار رو ساده و مختصر عرض می کنم که به اینصورت هست :
در ابتدا به قسمت قالب -> ویرایش سی اس اس قالب فعلی برید و کد زیر رو به انتهای کدهای موجود ، اضافه کنید تا اندازه پخش کننده متناسب با قالبتون بشه و جایگاهش هم وسط قرار بگیره :
video{
	max-width: 100%;
	margin: 0 auto;
	display: block;
	border-radius: 4px;
}
خب حالا وقت بدست آوردن لینک دانلود کلیپ هست مثلا توی آپارات زیر هر پخش کننده یه آی مربوط به دانلود وجود داره که وقتی روی اون کلیک می کنید کیفیت های مختلف رو لیست می کنه و شما روی هر کدوم که کلیک کنید دانلود می شه اما ما نیازی به دانلود نداریم فقط کافیه که روی هر کیفیت مورد نظر راست کلیک کنید و گزینه ی Copy Link Location رو بزنید .
الان کافیه که لینک بدست اومده رو توی کد زیر بجای ### قرار بدید و بعد کل کد رو با هم کپی کنید :
<video preload="metadata" src="###" controls="controls"></video>
خب کار نهایی اینه که به قسمت ارسال مطلبتون برید و روی گزینه <> ، یا منبع و یا HTML کلیک کنید تا متن شما بصورت اچ تی ام ال نمایش داده بشه !
هر جایی که قصد قراردادن کلیپ دارید ، کد بدست اومده رو جایگذاری کنید و دوباره روی یکی از سه موردی که عرض کردم کلیک کنید تا شکل نمایش مطالب ، درست بشن .
نیازی به تغییر جایگاه ویدیو هم نیست ، چون با همون کد سی اس اس اول این کار بصورت خودکار انجام می شه !
  • توجه داشته باشید که لینکی که بجای ### قرار می دید ، حتما باید لینک مستقیم باشه !
  • پیشنهاد می کنم وقتی مطلب ارسال می کنید هر جایی که تمایل دارید کلیپ اونجا قرار بگیره یه متن عجیب و غریب بنویسید مثلا xkjxd بعد که روی گزینه ی نمایش اچ تی ام ال کلیک می کنید راحت اون رو پیدا کنید و انتخابش کنید و کد ویدیو رو بجاش قرار بدید .
نمونه انجام شده مراحل بالا :


دیشب با دوستم رضا رفتیم بیرون که هم شامی خورده باشیم و هم دوری زده باشیم ؛ اما وقتی برگشتیم به انبار من موندم و کلی فکر و دغدغه که فقط از خدا خواستم کمک کنه که تو این دوره سخت ، بتونیم درست باشیم و درست زندگی کنیم .
اول بگم که شیراز ، از نظر حجاب و حیا چه برای دختر و چه برای پسر اصلا اوضاع مناسبی نداره بخصوص هرچه به بالای شهر بری ، اوضاع هم بدتر می شه !!
اوضاع طوری می شه که روسری برای دختر دیگه معنایی نداره ، بارها دیدم که بعضی از دخترخانم ها ، بدون روسری و خیلی با آرامش دارن از پیاده رو عبور می کنن ؛ موقع رانندگی که علنا روسری رو یه مانع برای دید می دونن و با موهای رانندگی می کنن ؛ حیوون های خونگی جای دوستی و رفاقت هاشون رو گرفته و هرکس یه سگ گرفته دست و با کلی افتخار میره بیرون حتی بعضا شنیدم که می گن برخی از نیازهاشون رو توسط همین سگ ها تامین می کنن !!

 دوستی دختر و پسر که الان خیلی عادی شده ، حتی برای پدرها و مادرها هم عیب نیست که بچشون داره چیکار می کنه !!

شاید حتی کمتر از 10 سال پیش ، خیلی چیزها رو که می شنیدیم تعجب زده می شدیم و هر کس هم کار اشتباهی مرتکب می شد ، کاملا در خفا و پنهانی اما الان شرایط کاملا برعکس شده ، همه ی این رفتارهای اشتباه عادی شده و رفتار درست ، خیلی کار دشواری شده ! طوری که بعضا از نماز خوندن توی یه جمعایی می ترسی ، از رفتار درست نشون دادن توی خیلی از مواقع منصرف شدی چون انقدر منطق های بی خود می شنوی که به خودت می گی الکی حال خودتو خراب نکن !

همین دیروز عصر یکی از همکاران یه کلیپ توی گوشیش بود که یه جوون مذهبی داشت به یه دختر بدحجاب تذکر می داد ، یعنی دختر چنان با صدای بلند می گفت بچه مذهبی بشیم که مثل سعید طوسی فلان و بسان و جالبه که چنان با افتخاری توی فضای مجازی پخشش می کنن و کرور کرور آدم هم اون ها رو لایک و تایید می کنن !

در این که باید ، افرادی که نماد دین و مسلمون بودن هستن خیلی رعایت بکنن و اگر مرتکب اشتباهی بشن خدا مجازات اونها رو چند برابر می کنه هیچ شکی نیست ولی بعضی ها انقدر سبک فکر هستن که درک نمی کنن فلانی یه اشتباهی کرده نباید به پای دین و خدا و اهل بیت بذارن ! چی بگم ، تازگیا که یه کلیپ اومده بیرون از منافقین که توی چند تا سوله دارن بر علیه این نظام و اسلام ، کلی فعالیت مجازی می کنن همین بی وجود ها هم داغ این ماجراها رو بیشتر می کنن و شاید خیلی از حساب های کاربری که ما می بینیم و حتی می پسندیم و نظر می دیم هم فیک و الکی باشن !

گاهی وقتا از ترس این که بچه های ما چطور قراره توی این جامعه زندگی کنن و تحت تاثیر این همه افکار و رفتارهای بی خود قرار نگیرن خیلی می ترسم ! تنها دلخوشی که این وسط وجود داره خدا و اهل بیت و بخصوص امام زمان هست که به امید خدا بیاد و ریشه این همه کثافت که دنیا رو گرفته رو بخشه البته امیدوارم که ما بعد از ظهور حضرت ، بریم جزو کسایی که در خدمتش هستیم نه در مقابلش !!

اگر اشتباه نکنم یه روایت بود از امام صادق علیه السلام که مومن تو آخرامون ، بچشو به دندون می گیره و از نگرانی مدام به این ور و اون ور می بره واقعا شرایط الان همینطور شده ! پدر و مادرهای دلسوز خیلی دغدغه دارن حتی مدرسه که محل کسب علم هم هست ، شده محل شعر ساسی مانکن و رقاصی و هزار کار اشتباه !!

یک زمانی انقدر کارت دعوت عروسی برامون میومد که بعضا تداخل پیدا می کرد ، اما این روزها خیلی تعداد ازدواج ها کم شده و جای تاسف داره !

امیدوارم تمام مسببین گرونی و این شرایط اقتصادی نابسمان اول هدایت بشن ، اما اگر قراره تا آخر عمرشون همینجور زندگی کنن از خدا می خوام که روزگارشون سیاه بشه و از روی زمین محو بشن که مردم یه نفس راحت بکشن ؛ این همه جوون با نیازهای شغلی ، جنسی ، احساسی و . بخاطر بی تدبیری بعضی ها روز به روز دارن به گناه میفتن و جامعه رو به گند می کشن ! واقعا خدا چه بر سر مسببین این اتفاقات میاره رو من موندم !

با خودم قرار گذاشته بودم تا جایی که می تونم توی وبلاگم ، غر نزنم اما واقعا این دغدغه خیلی اذیتم می کرد و گفتم یکم خودم رو خالی کنم شمای خواننده اگر متاثر شدی ، بنده حقیر رو ببخش :)

خواهش می کنم که حداقل ما تلاش کنیم آدم های خوبی باشیم ، بخاطر امام زمانمون کمتر گناه کنیم و ایشالا حال دلش رو خوب کنیم که قطعا اون بزرگوار هم حال ما رو خوب می کنه ، حالا هر شرایطی که می خواد باشه ، باشه !!


اللهم عجل لولیک الفرج


در این مطلب ، قالبی از قالب های پیش فرض بیان قرار داده شده بنام رقابت ، که دو ستونه هم می باشد یک سری تغییرات توسط نقل بلاگ روی این قالب اعمال شده شامل :
  • واکنش گرا شدن قالب و نمایش صحیح در انواع دستگاه ها
  • افزوده شدن فونت وزیر به قالب
  • تغییر رنگ نوار آدرس مرورگر در تلفن های همراه

شاید خیلی از دوستان ، وقتی می خوان توی وبلاگشون مطلبی رو بنویسن اصلا دوست ندارن به اینترنت وصل بشن ، پس از طریق وُرد اقدام به نوشتن می کنن و بعد مطلب رو کپی می کنن داخل ویرایشگر متن وبلاگشون ! اکثر وبلاگ نویس ها هم بخاطر این که در جریان ساز و کار این کپی و جایگذاری نیستن ، تمامی فرمت های آفیس رو هم میارن داخل وبلاگشون که هم باعث سنگینی مطلب می شه و هم باعث به هم ریختگی شکل ظاهری مثلا فونت اصلی قالب با فونت مطلب متفاوت هستن !
اول یک راهکار بگم برای حل این مشکل : بعد از این که متن رو جایگذاری کردید ، کل متن رو انتخاب کنید و روی گزینه ی حذف فرمت متن داخل ویرایشگر کلیک کنید ، این گزینه ممکنه به شکل های مختلفی هم باشه مثلا شکل یه پاک کن یا بصورت نوشتاری و یا .
یه راهکار دیگه ، کل متن کپی شده از وُرد رو بریزید داخل نوت پد و بعد از اونجا بریزیدش داخل ویرایشگر متن وبلاگ و در نهایت مطلب رو ارسال کنید .
گرچه این کارها باعث حذف رنگ ، وزن و ظواهر متن هم میشه که زحمت رو دوبرابر می کنه پس در ادامه با راهکاری بهتر در خدمت شما هستم .
اما یه راهکار دیگه هم هست و اون استفاده از ویرایشگر متن نقل بلاگ هست این ویرایشگر که اسمش TinyMCE هست ، خیلی قدرتمنده و قابل انعطاف ! در این مطلب ، هم لینک دانلود این ویرایشگر رو خدمت شما خواهم داد که بتونید بصورت آفلاین و بدون اتصال به اینترنت ، ازش استفاده کنید و هم لینک آنلاین که حتی اگر نخواید از ویرایشگر اصلی وبلاگتون استفاده کنید در دسترستون هست نسخه آنلاینش به درد موبایل هم می خوره چون واکنش گرا هست و وقتی با موبایل بازش می کنید ، خیلی از امکانات دست و پاگیرش غیر فعال می شه و یه صفحه ساده در دسترس شما خواهد بود .
یه سری از ویژگی های این ویرایشگر متن که مطمئنم هیچ جایی پیدا نخواهید کرد چون با کلی جست و جو من هم پیدا نکردم :
  1. فارسی و راستچین شده و استفاده از فونت وزیر
  2. فعال بودن تمامی افزونه های رایگان
  3. مفید بودن برای کسایی که طراحی وب انجام می دن و نیاز به یه ویرایشگر فارسی و کامل دارن
  4. دارا بودن انواع شکلک های پر کاربرد نظیر و .
  5. ذخیره کردن متن نوشته شده و بازگردانی متن
  6. قابلیت شمارش تعداد واژه ها و حروف
  7. امکان جدول بندی فوق العاده راحت و کاربردی
  8. و .
خب برای دانلود و استفاده آفلاین از این ادیتور ، روی همین متن کلیک کنید .
پیشنهاد می کنم اگر از نسخه آفلاین استفاده می کنید ، حتما توی مرورگرتون بوک مارکش کنید که خیلی راحت بهش دسترسی داشته باشید .
و برای استفاده آنلاین ، روی لینک پایین کلیک کنید :
بعد از نوشتن متن ، تنها کافیه که کل متن رو کپی کنید و در ویرایشگر وبلاگتون جایگذاری کنید . اینجوری تمام ظواهر متنتون هم حفظ می شه !!

گاهی وقتا با دیدن یه اتفاقاتی ، در هر شرایطی که باشی یادت میفته که باید خدا رو شکر کنی شاید تا قبلش همش گلایه می کردی و از وضعیت زندگیت ناراضی بودی اما با دیدن اون اتفاق یادت میفته و یه تلنگر اساسی می شه برات که قدردان خیلی از داشته هات باشی !
درسته ها آدمی باید خودش رو با افراد بالاتر از خودش مقایسه کنه تا انگیزه بگیره برای حرکت و رسیدن به بالاتر از چیزی که هست ، اما چه خوب می شه که از خودمون پایین تر هم ببینیم .
مثلا من با پاهام راه می رم تا برسم به سیستمم ، با انگشت های هر دو دستم می نویسم ، با چشمام هم می بینم این فقط بخش خیلی کوچکی از داشته های من هست اما قطعا همین الان هستند افرادی که بخاطر نداشتن هر کدوم از داشته های من ، دارن اذیت می شن و رنج می برن !
مرا چه شده که انقدر قدرنشناس شدم ؟
قبول دارم خیلی از مشکلات اقتصادی و گرفتاری های شخصی هست که نمی ذاره آدمی حتی به این مسائل فکر هم بکنه اما فقط یک لحظه بیاد بیار روزایی که یه مشکلاتی برای خودت یا اطرافیانت به وجود اومده بود ، مثلا درگیر بیمارستان ، دادگاه و یا هرجای دیگه ای بودی ! شاید به خودت گفتی که چقدر من ناشکر بودم ، راحت نشسته بودم خونه یا می رفتم سر کار و اصلا فکرش هم نمی کردم که مسیرم به اینجا بخوره و از خدا می خواستی که مشکل حل بشه و حالت خوب بشه می گذره و به هر طریقی از اونجا رها می شی اما بعد از مدت کوتاهی همه چیز رو فراموش می کنی و باز می شی یه فرد غرغرو که اصلا حواسش نیست شرایط می تونه خیلی خیلی سخت تر از اینی که هست باشه فقط کافیه که خدا اراده کنه تا بخواد بهت گوشزد کنه !
پس قدردان داشته هات باش ، همونطوری که خدا رو تو لحظه های گرفتاری یاد می کنی تو لحظه های آرومت هم یادش کن و ازش تشکر کن بخاطر خیلی از نعمت هایی که بهت داده نعمت هایی که هرگز فکرش هم نمی تونی بکنی که می تونه آرزوی میلیون ها آدم روی این کره خاکی باشه !

مدتی قبل ، مدیران بیان موتور جست و جویی رو با نام سلام راه اندازی کردند که به مشکلاتی بر خورده و دیگه کار نمی کنه از طرفی امکان قرار دادن فرم و جاوااسکریپت بصورت رایگان نیست پس خیلی از وبلاگ ها شاید از این امکان دلسرد شده باشن
اما نقل بلاگ اقدام به راه اندازی صفحه ای برای وبلاگ نویسان عزیز کرده همونطوری که گفته شد ، این امکان بیشتر برای وبلاگ های بیان هست اما هر وبلاگ یا وبسایت دیگه ای هم می تونه از این ابزار برای خودش استفاده کنه !
خب اگر شما هم دوست دارید از این امکان بهره مند باشید ، کافیه که لینک زیر رو تکمیلش کنید و هر جایی از وبلاگتون تحت عنوان جست و جو ، قرارش بدید :
http://naghlblog.ir/search.php?url=Yourblog
فقط کافیه که بجای Yourblog لینک وبلاگ خودتون رو قرار بدید نیازی هم نیست که http ، www و یا https داشته باشه بطور مثال بنویسید naghl.blog.ir
یه راه آسونتر هم هست و اینه که به لینک زیر مراجعه کنید و آدرس وبلاگتون رو بنویسید و روی دریافت لینک ، کلیک کنید تا لینک جست و جو مخصوص وبلاگ شما ، نمایش داده بشه و اون رو کپی کنید و ازش استفاده کنید :
توضیح کامل تر :
وقتی که لینک جست و جو مخصوص وبلاگتون ایجاد شد ، می تونید به قسمت پیوندها ، پیوندهای روزانه و منو ها برید و روی ایجاد پیوند جدید کلیک کنید عنوان رو هرچی خواستید بذارید مثلا جست و جو ، و لینک رو هم لینکی که ایجاد کردید !
از این پس بازدیدکننده های وبلاگ شما ، هر وقت روی جست و جو کلیک کنن ، به صفحه جست و جوی مربوط به وبلاگ شما هدایت می شن و هر چیزی رو می خوان رو جست و جو می کنن .
امیدوارم که به درد وبلاگ نویس های عزیز بخوره !! اگر دوست داشتید می تونید این ابزار رو به دیگران هم معرفی کنید تا اونها هم استفاده کنن :)

شاید خیلی از وبلاگ نویس ها ، دوست داشته باشن که قالبی با پهنای بزرگ و رنگ بندی ساده داشته باشن قالب بلاگر یا وبلاگ نویس برای این دسته از افراد توسط نقل بلاگ طراحی شده از ویژگی های این قالب :
  1. واکنش گرا بودن قالب و نمایش صحیح در انواع دستگاه ها
  2. استفاده از فونت وزیر
  3. داشتن قابلیت تصویر مطلب
  4. رنگ بندی ساده و روشن
  5. استفاده از کتابخانه بوت استرپ
اگر نحوه قرار دادن قالب بر روی وبلاگ رو نمی دونید ، به لینک زیر مراجعه کنید تا یاد بگیرید :
خب بعد از فراگیری آموزش ، الان وقت دانلود قالب هست :



یه چیز عجیب و غریبی که بین مردم هست و بین مردمان شهرهای کوچیک ، بیشتر دیده می شه اینه که خیلی به همدیگه نگاه می کنن ! وقتی سوار ماشین هستی ، وقتی توی مغازه هستی ، وقتی توی پارک هستی و هزارجای دیگه یکی از چیزایی که آزارت می ده همین نگاه های اطرافیان هست البته این خصلت توی خود من هم هست ولی مطمئنم شدتش به اندازه خیلی از اطرافیانم نیست .
پس چون خودم این خصلت رو دارم شروع می کنم صحبت کردن با خودم :
شاید آدم ترسویی هستم ، می ترسم از قضاوت شدن که نکنه یه وقت منو بعدا ببینن و بهم بگن که فلان روز چرا سلام نکردی ؟؟ محل نذاشتی ؟؟ یا هر چیز دیگه ای ، ای بی معرفت .
یا شاید هم یه حس افتخار بهم دست می ده و شب می رم خونه و با حال خوب می گم که امروز فلانی و بهمانی رو دیدم !
باز یه احتمال دیگه هم که هست اینه که دنبال سوژه هستم می خوام اول ببینمش و کلی باهاش حال و احوال پرسی کنم و سر از صفر تا صد زندگیش در بیارم و بعد صحبت هاش رو ببرم خونه و بشه نقل مجلسمون و کلی سرگرم بشیم و غیبتش کنیم و خوش باشیم :|
چی بگم ، این ها دلیل خوبی برای نگاه های این چنینی نیست البته قطعا می شه دلایل بهتر و مثبت تری هم نوشت ولی خب احساسم توی این موضوع ، با منفی ها موافق تره !

در این مطلب قالب پر که جزو اولین و شاید پرطرفدارین قالب پیش فرض بیان هست قرار داده شده اما با یک سری تغییرات مفید توسط نقل بلاگ که شامل این موارد هستن :
  1. واکنش گرا شدن قالب و نمایش صحیح در انواع دستگاه ها
  2. تغییر فونت قالب به ساحل
  3. اضافه شدن قابلیت تصویر مطلب
  4. اضافه شدن تصویر بک گراند جهت زیبایی بیشتر
    اگر نحوه قرار دادن قالب بر روی وبلاگ رو نمی دونید ، به لینک زیر مراجعه کنید تا یاد بگیرید :
    خب بعد از فراگیری آموزش ، الان وقت دانلود قالب هست :


    اگر قصد تغییر عکس زمینه و یا رنگ ، فونت و اندازه فونت هم داشتید می تونید در خط های ابتدای ساختار قالب ، کد زیر رو پیدا کنید و تغییرات دلخواه رو انجام بدید :
        body{
            font-family:sahel,Tahoma, Verdana, "Times New Roman";
            font-size: 13px;
            color: #333;
            background:#4b71a2 url(http://bayanbox.ir/view/5030572941547412842/xv.png);
        }
    اگر مشکلی در قالب دیدید ، اطلاع بدید که برطرف بشه :)

    چند روزی هست که تخم های اردک داخل انبار ، جوجه شده و 5 تا جوجه اردک بامزه به دنیا اومدن اردک ماده ، قبل از این که بخواد تخم بذاره و تخماش جوجه بشن خیلی ترسو و بی آزار بود خیلی راحت می شد اون رو گرفت بدون هیچ مقاومتی اما یه سری اتفاقای جالبی ازش دیدم که می صرفه براش یه مطلب بنویسم .
    دیروز عصر رفتیم بغل باغچه تا یکم اونها رو ببینیم گفتم شیر آب رو هم باز کنم تا داخل باغچه آب باشه و جوجه ها هم بگردن و غذایی واسه خودشون پیدا کنن ! اول بگم که اردک نر ، بعد از این که تخم ها تبدیل به جوجه شدن خیلی حس بدی نسبت به اونها داره و فقط دنبال فرصت می گرده که اونا رو اذیت کنه اذیتی که می گم واقعا اذیت هستا گردنشون رو می گیره و میندازتشون این بر و اون بر یا حتی با نوکش اونها رو اذیت می کنه بخاطر همین ما هم وقتی می بینیم داره جوجه ها رو اذیت می کنه از تو باغچه می ذاریمش بیرون اما با همین حساب مادرشون خیلی مواظبشون هست و پدر هم هر وقت فرصت رو آماده می بینه برای اذیت کردن بچه ها ، همین که می خواد بره به سمتشون مادر سریع از راه می رسه و مانع می شه مگر این که همه ی جوجه ها کنار هم نباشن و مادر نتونه کاری کنه !
    خلاصه این پدر بی اعصاب ، یک لحظه فرصت رو مناسب دید و خواست یکی از جوجه ها رو اذیت کنه که این جوجه هم داشت فرار می کرد سرش داخل یه چیزی بود حالت نرده نرده گیر کرد و کلی سر و صدا داد مادر هم سریع خودش رو رسوند و با یه حالت عجیبی نمی دونست چیکار کنه . من هم خواستم نرده رو بیارم بیرون و به جوجه کمک کنم اما مادر فکر می کرد می خوام اذیتش کنم و با نوک به من حمله ور می شد هیچ وقت این حال مادر رو فراموش نمی کنم که چطور با دوتا پاهاش و با سرعت می زد به زمین و از روی ناچاری فقط نوک می زد ! خیلی صحنه ی عجیبی بود برام .
    بهر زور و ضربی بود نرده رو اوردم بیرون و سر جوجه رو از داخلش در آوردم اما مادر همچنان با حالت عجیبی به ما نگاه می کرد و حس حمله هم از پشت حفاظ داشت . جوری که تلاش می کرد از زیر حفاظ بیاد و به من حمله کنه و جوجش رو نجات بده .
    و در نهایت هم بعد از این که سر جوجه رو از داخل نرده بیرون آوردم ، با این وجود که دوست داشتم یکم نوازشش کنم اما از بس حال آشفته مادرش رو دیدم منصرف شدم و سریع انداختمش داخل باغچه !
    با دیدن این صحنه ، اعتقادم به این که مادر یه چیز دیگس واقعا 100 برابر شد ! امیدوارم که همه قدر مادراشون رو بدونن !!!

    چند روزی هست که کلیپ کوتاه و غم انگیز توی فضای مجازی دست به دست می شه حیفم اومد که یه پست براش ننویسم چون واقعا دل آدم رو می لرزونه
    به آغوش کشیدن پدر توسط فاطمه سلما :


    داشتم فکر می کردم که چقدر این شهدا و خانواده هاشون بر گردن ما حق دارن اونها برای دفاع از امنیت و ناموسمون رفتن برای مبارزه علیه دشمن و واقعا بی انصافی هست که ما قدر خون شهدا رو ندونیم و باعث دلگیرشدنشون از خودمون بشیم .
    امیدوارم خدا به خانواده شهدا صبر عنایت کنه و هر کس آرزوی شهادت داره به این آرزوی شیرین برسه :)


    سری جدید برنامه از لاک جیغ تا خدا ، یه آهنگ پایانی داره که متنش رو اینجا آوردم و خیلی زیباست . گپ و گفتی کوتاه با خداست .

    یک عمر بی تو من پر از تشویش بودم -- لبخند بود و من ولی ، دلگیر بودم
    مثل پرنده تو قفس ، غمگین و خسته -- از این سراب بی نهایت ، سیر بودم
    تموم فکر و ذکرم حرف مردم -- من حتی از خودم هم دور بودم
    تو اون روزا تو رو گم کرده بودم -- تو پیشم بودی و من کور بودم
    از اون مرداب تنهایی و تردید -- تو بودی که منو آزاد کردی
    پناه خستگی هام شدی تو -- من درمونده رو هم یاد کردی
    حالا این روزا خوب و سر به راهم -- به آینده امید و عشق دارم
    به لطف تو به بی راهه نرفتم -- نمی خوام دیگه پامو کج بذارم
    می دونم با منی تا اخر راه -- منو مدیون خوبی هات کردی
    چقدر دلچسبِ مجنون تو بودن -- تویی که مرهم هر زخم و دردی

    در این مطلب قالب نقل بلاگ برای دوستانی که تمایل به استفاده از اون دارن ، قرار داده شده !
    توی این قالب از کتابخانه بوت استرپ نسخه 4 استفاده شده و فونت قالب هم ساحل می باشد .
    سی اس اس قالب ، در سه نسخه برای شما عزیزان موجود هست مطالب صفحه اصلی در 1 ستون ، 2 ستون و 3 ستون که بنا به انتخاب خودتون می تونید هر کدوم از فایل سی اس اس ها رو برای قالبتون قرار بدید .
    اگر نحوه قرار دادن قالب بر روی وبلاگ رو نمی دونید ، به لینک زیر مراجعه کنید تا یاد بگیرید :
    خب بعد از فراگیری آموزش ، الان وقت دانلود قالب هست :

    اگر مشکلی در قالب دیدید ، اطلاع بدید که برطرف بشه :)
    برای نمایش جذاب تر جعبه دنبال کنندگان ، می تونید از قسمت تنظیمات ساده ، گزینه ی نمایش جعبه دنبال‌کنندگان در مکان دلخواه رو انتخاب کنید .

    دو شب پیش داشتم برنامه اقیانوس آرام رو می دیدم یه مهمون خیلی جذاب داشت به نام علی عبدالعالی که صمیمی و مهربون با یه سری نوجوون صحبت می کرد . یه چیزی بهشون گفت که خیلی برام جالب بود و منو به فکر فرو برد و تا حدی جوابش رو هم پیدا کردم .
    دوست دارید روی سنگ قبرتون ، به غیر از اسمتون چی بنویسن ؟
    پیشنهاد می کنم ، شما هم بهش فکر کنید !
    البته شاید بگید برای انگیزه دادن و به خود آمدن ، راه های دیگه ای جز اسم مرگ و قبر و این چیزا هم هست که کاملا هم درسته ! ولی خب بنظرم این سوال بیشتر حکم یه تلنگر داره که به مخاطب می گه تهش می خوای بمیری ، پس فکر کن و یه چیز خیلی خوب برای خودت انتخاب کن ، یه چیزی که حتی بعد از مرگت هم بخاطرش سر زبون ها باشی و مردم بگن خدا بیامرزتش که توی فلان موضوع ، کمک بزرگی بهمون کرد !

    وبلاگ نویسی برای یه سری از افراد ، خیلی لذت بخش هست و یکی از اون ها هم خود من هستم با این وجود که توی هر سرویس وبلاگ دهی حداقل یک وبلاگ ساختم و تا زمانی هرچند کوتاه مطلب نوشتم ، بعد از مدتی اقدام به حذف اونها کردم اما این عشق و علاقه باعث شد که دوباره پا به این مسیر بگذارم .
    مسیری که قطعا همراهانی رو در پی خواهد داشت همراهانی که شاید عشق نوشتن توی اونها چندین برابر از تو باشه وبلاگ هایی که اهل کپی کردن نیستن و از ذهن و با دست خودشون مطلب می نویسن رو دوست دارم البته نه هر مطلبی و نه هر وبلاگی !
    با گذشت زمان بر خوردم به یه سری از همین وبلاگ ها و مطالبشون رو دنبال می کنم بهرحال وبلاگ جای امنی برای زدن بعضی از حرف ها نیست اما آدمی گاهی به جایی می رسه که دوست داره خودش رو خالی کنه حتی شده از طریق همین وبلاگ و نوشتن !
    خیلی برام آزاردهندس که یه سری از مطالب دوستان رو که از ته دل میاد و با ناراحتی بیان می کنن رو می بینم و واقعا نمی تونم براشون کاری کنم هستند کسایی که دور و برم هستن و رو در رو اون ها رو می بینم ، با هم گپ می زنیم تا به یه راهکار مناسب برسیم اما فقط به نمی شه ، نمی تونم ، شرایط فلان هست و . منتهی می شه ! دیگه چه برسه به کسی که حضوری نمی بینیش و اگه آدمی باشی که اهل پاشیدن نمک روی زخم دیگران نباشی ؛ کاری که انجام می دی با نوشتن چند جمله ، تلاش می کنی که آرومش کنی اما از هزاران جمله ی ناگفته ی اون بی خبری !
    چی بگم . . . .
    خیلی سخته که از مشکل کسی باخبر باشی و نتونی براش کاری کنی !! امیدوارم خدا به همه کمک کنه که بر مشکلاتشون غلبه کنن :)

    از وقتی که تصمیم گرفتم برنامه نویسی تحت وب رو یاد بگیرم ، حدود چهار پنج ماهی می گذره یادمه فقط آرزو می کردم که برسیم به قسمت پایگاه داده برای اضافه کردن و خوندن اطلاعات روی پایگاه داده !!!
    بعد از مدتی به قسمت ارسال اطلاعات از طریق فرم رسیدیم که چطور وقتی یک کاربر روی دکمه ای به نام ارسال کلیک می کنه داده های وارد شده خونده بشن و روی پایگاه داده ذخیره بشن ! از موارد ایمنی که برنامه نویس باید رعایت کنه تا کاربر کدهای مخربی رو از طریق فرم به پایگاه داده نفرسته و باعث هک شدن اون نشه که بگذریم بحثم در مورد خود کاربران ارسال کننده اطلاعات هست .
    یکی از مهمترین مسائلی که فرد برنامه نویس باید در نظر بگیره ، رمزنگاری کردن یک سری از اطلاعات مثل گذرواژه کاربرا هست فرض کنید شما یک نام کاربری دارید به عنوان test و یک گذرواژه مثلا 123456 که توی اکثر وبسایت ها از همین اطلاعات برای ثبت نام استفاده می کنید . خب اگر طراح وبسایت ، گذرواژه شما رو به صورت رمزنگاری شده توی پایگاه داده ذخیره نکنه ، گذرواژه شما عینا وارد پایگاه داده می شه یعنی همون 123456 ، خب اینجوری اگر بنا به هر دلیلی پایگاه داده ی اون فرد ، هک بشه ، فرد هکر به راحتی به اطلاعات مهم شما دسترسی پیدا می کنه و ممکنه از اون ها سوء استفاده کنه !
    چه جور سوء استفاده ای ؟؟
    در ساده ترین حالت ممکن ، ممکنه از قسمت ورود کاربران ، توی چند تا وبسایت دیگه با نام کاربری و گذرواژه شما امتحان کنه تا این که به صورت اتفاقی بتونه وارد یکی از وبسایت هایی بشه که شما داخلش ثبت نام کردید و یک سری اطلاعات دیگه شما رو بدست بیاره مثلا نام و نام خانوادگی شما ، شماره همراه شما ، ایمیل و یا هر چیز دیگه ای و از اونها بتونه بیشتر سوء استفاده کنه !
    پس با تاکید مجدد ، فرد طراح وب ، یکی از مهمترین وظیفه هاش رمزنگاری کردن اطلاعات مهمی مثل گذرواژه هست منظور از رمزنگاری کردن اینه که بوسیله ی یک سری از توابع که در هر زبان برنامه نویسی موجود هست گذرواژه رو تغییر بدن و بعد داخل پایگاه داده ذخیره کنن مثلا یک نمونه رمزنگاری شده 123456 که به اصلاح بهش می گن هش کردن اینه :
    7c4a8d09ca3762af61e59520943dc26494f8941b
    اینجوری اگر پایگاه داده هم هک بشه ، فرد هکر اصلا نمی تونه بفهمه که گذرواژه چی بوده !
    خب حالا یک سری مسائل که باید رعایت کنیم تا در این دنیای تکنولوژی از اطلاعاتمون سوء استفاده نشه رو با هم مرور می کنیم - مسائلی که هم علمی هستند و هم تجربی :
    • از نام کاربری و گذرواژه یکسان ، توی سایت های مختلف استفاده نکنیم سعی کنیم یک جایی از سیستممون این اطلاعات رو یادداشت کنیم که اگر اونها رو هم فراموش کردیم ، به راحتی بهشون دسترسی داشته باشیم .
    • اکثر جاها از یک ایمیل استفاده می کنیم ، پس بهتره که گذرواژه ایمیلمون خیلی ایمن و حاوی انواع کاراکترها باشه و همچنین از پسورد ایمیلمون ، هیچ جای دیگه استفاده نکنیم .
    • به قسمت نوار آدرس مرورگر دقت کنیم ، سایت هایی که از پروتکل HTTPS استفاده می کنن و با نماد قفل سبزرنگ هستن ، اطلاعات ما رو به بدافزارهای احتمالی تحویل نمی دن و خیلی امن تر از از HTTP هستن !
    • تا جایی که می تونید توی وبسایت های مختلف ثبت نام نکنید ، اگر واقعا احساس نیاز کردید این کار رو انجام بدید بعضی ها رو می شناسم که توی هر وبسایتی حداقل یک حساب کاربری دارن .
    لطفا این مطلب رو جدی بگیرید ،، آمار سوء استفاده از کاربران توی فضای مجازی خیلی خیلی بالاست !!

    بعد از سال ها استفاده از سرویس بلاگ شرکت بیان ، پویشی توسط آقای صفائی نژاد راه اندازی شده که در نوع خودش جالب بنظر میاد ان شاء الله هر روز و هر روز شاهد این باشیم که وبلاگ نویسان بیشتری ، در این پویش شرکت کنن تا با صدایی بلند به گوش برنامه نویسان بیان برسه .
    امکاناتی که بنده دوست دارم به سرویس بلاگ اضافه بشه :
    1 - قدیم ها هر از گاهی ، یه سری اطلاعیه از بیان برای وبلاگ نویسان میومد و من به شخصه خیلی دلگرم می شدم چون احساس می کردم که خون در رگ های سرویسِ بلاگ ، جاری هست و به کاربراشون انگیزه می دن ! درخواست دارم مدیران فعال تر بشن و سرویس رو به امان خدا ول نگذارن و هر از مدتی ، با نوشتن یک سری اطلاعیه ها و حتی بروزرسانی وبلاگ بیان ، باعث دلگرمی ما وبلاگ نویس ها بشن .
    2 - واکنش گرا کردن قالب پنل مدیریت محتوا و رفع مشکل ویرایشگرهای متن در تلفن های همراه !!
    در دوره ای هستیم که مردم ، اکثر کارهاشون رو با تلفن همراه انجام می دن پس واقعا وجود یک قالب واکنش گرا برای پنل مدیریت لازم و ضروری هست .
    3 - حمایت از طراحان قالب !
    بنده خودم انگیزه زیادی برای طراحی قالب برای بیان دارم . اما متاسفانه بستر این کار فراهم نشده وقتی که مطمئن باشم قالب هایی که ساعت ها براش وقت می گذارم دیده می شه و توی پنل مدیریت همه وبلاگ ها قابل نمایش هست خیلی انگیزه می گیرم و هر روز کارهامو بیشتر می کنم . مزد این کار هم در حد قرار گرفتن لینک وبلاگم در قالب های طراحی شده در نظر می گیرم .
    4 - این روزها خیلی از کارها با جاوااسکریپت انجام می شه حتی برای یک منوی ساده که توی تلفن های همراه به صورت کشویی در بیاد وجود فایل جاوااسکریپت لازم و ضروری هست . درخواست دارم یا اجازه حداقل 3 فایل جاوااسکریپت رو بصورت رایگان برای قالب ها بگذارید و یا حداقل خودتون فایل های جی کوئری رو داخل <head/script> قرار بدید که ما بتونیم از این کتابخانه ها استفاده کنیم .
    بنده هم از هر کسی که این مطلب رو می خونه ، دعوت می کنم که در این پویش شرکت کنه :) هیچ وقت نباید به قدرت مطالبه عمومی شک کرد !!

    دیروز صبح حاجی با ماشین اومد در انبار ، جلو انبار که یه درخت هست و سایه خوبی هم داره و زیر اون درخت ، یه ماشین پارک شده بود که حاجی ماشینش رو اونورتر پارک کرد و زیر سایه نبود !
    خلاصه وقت نماز شد و تصمیم گرفتیم با آقا محمد و حاجی بریم مسجد ؛ حاجی از در انبار که اومد بیرون دید زیر درخت خالی شده و فرصت رو غنیمت شمرد برای این که ماشینش رو ببره زیر سایه برگشت داخل و سوئیچ ماشین رو آورد که ماشین رو ببره زیر سایه ی درخت .
    من و آقا محمد چون داشت اذون می گفت دیگه منتظر حاجی نشدیم و رفتیم مسجد و حاجی هم بعد به ما ملحق شد نماز رو خوندیم و بعد که برگشتیم به انبار حاجی متوجه شد که انگار یه ماشین به گلگیرش ضربه زده و گلگیرش یکم رفته بود داخل و رنگ اون ماشین که سفید هم بود کامل روی اون مشخص بود . بحث می کردیم که ممکنه چه کسی این کار رو کرده باشه که دیگه حاجی هم گفت بهرحال مهم نیست و بعدا درستش می کنم .
    بگذریم از این که بعد یه مرد میانسال اومد و اطلاع داد که خواسته از ساختمون روبرو بیاد بیرون و به ماشین برخورد کرده یکم به عمق این موضوع توجه کردم ماشین جای خودش پارک بود بعد فقط به خاطر رفتن به زیر سایه در حد چند متر جابجا شد و فقط چند دقیقه بعد ، دچار سانحه شد واقعا بعضی موقعا قراره که یه اتفاق بیفته و کاریش هم نمی شه کرد البته کی می دونه شاید اگر ماشین جای قبلی بود یه اتفاق بزرگتری قرار بود براش بیفته !!
    ولی واقعا گاهی اوقات با تقدیر و سرنوشت نمی شه جنگید !!

    وقتی توی محیطی با افرادی به مدتی طولانی زندگی می کنی ، حالا چه محیط خانواده ، کار ، دوستانه ، کلاسی و یا . خیلی اهمیت داره که بتونی با افراد دور و برت سازگار باشی !
    بالاخره وقتی قراره که برای مدتی طولانی و یا حتی کوتاه ، با افرادی باشیم خیلی مهمه که بتونیم با اون ها کنار بیایم . بهرحال آدم ها با هم فرق می کنن ، حتی خیلی از خواهر ها و برادر ها که از خون همدیگه هستن هم ممکنه نتونن با هم کنار بیان چه برسه به محیط هایی مثل کار که ممکنه هر نوع فردی با هر نوع ذهنیتی اونجا حضور داشته باشه .
    همه ی این ها رو گفتم که برسم به خودم ، منی که شاید یک مقدار به نسبت بقیه همکارام نسبت به مسائل مذهبی ، رفتاری مقیّد تر باشم گرچه همه ی حساب و کتاب ها دست خداست اما بهرحال ظاهر ماجرا حرف منو تایید می کنه !
    خلاصه این مطلب رو نوشتم که بهتر بتونم به جواب درست برسم . . . اول این که من نباید انتظار داشته باشم که طرف مقابل به خاطر من تغییر کنه چون انتظار بیهوده ای هست . مردم بخوان تغییر هم کنن اولویت های بالاتری از تغییر رفتارشون نسبت به من دارن پس این منتفی !!
    دوم قرار نیست که همیشه اوضاع روبراه باشه و تو خوش و خرم باشی و به وسیله ی هیچکس ناراحتی برات بوجود نیاد حتی حدیث هست که هر روز مومن ، باید یه اعصاب خوردی باشه یا از طرف همسر ، یا همسایه و یا یه رهگذر پس این هم منتفی !!!
    پس یه جورایی به این نتیجه می رسیم که واقعا نمی شه جلو این تفاوت های نگاه و رفتار رو از دیگران داشت البته فراموش هم نکن که تو هم وظیفه ای داری و باید امر به معروف و نهی از منکر رو انجام بدی ولی وقتی نمی شه چرا بی خودی به واسطه ی رفتار و یا کردار اشتباه یک فرد دیگه ، تو بخوای به گناه بیفتی ؟ چرا می گم به گناه ؟؟ چون ممکنه از کارش عصبانی بشی و بهش توهینی کنی ، حرفی بزنی که خوشایند نباشه و یا حتی به واسطه ی حال بدی که برات بوجود اومده حوصله ی تعامل و صحبت با دیگران حتی عزیزترین کسات مثل خانوادت رو نداشته باشی و در حق اونها ظلم کنی که این واقعا شایسته نیست .

    پس چه راهکار هایی وجود داره ؟

    • نداشتن توقع بیجا
    یه بچه کوچیک رو فرض کن ، گرفتی خوابیدی و توی خواب ناز هستی بعد یهو می بینی یه چیزی محکم خورد به سرت ، ضربان قلبت می ره بالا و با ترس بیدار می شی و متوجه می شی که بچه کوچیکت با ملاقه زده توی سرت !! چکار می کنی ؟؟ اگه سرش داد بزنی و حتی تنبیهش کنی که اوضاعت خیلی بی ریخته ولی اگه عاقل باشی می فهمی که بچه هست و بعضا نمی دونه که چکار اشتباهی کرده ممکنه حتی هم به اون و هم به خودت بخندی اما اصلا ناراحت نشدی پس اینجا تو توی ذهنت از این بچه توقع نداشتی که باید رعایت حالت رو بکنه !!
    خب پس همین دیدگاه رو بیار توی زندگیت با افراد بزرگسال ، چه دلیلی هست که محکم پای این دیدگاهت هستی که نههههه چرا فلانی با من این رفتار و یا کردار رو کرد ؟؟

    • قربانی لج بازی فقط خودت خواهی شد !
    هر چی بخوای لج بازی کنی و بر خلاف میل طرف مقابل و یا حتی خودت رفتار کنی ، ضررش به خودت می رسه چون طرف مقابل هم کارش رو چند برابر می کنه و تو بیشتر حرص و جوش می خوری .

    • خودشیفتگی ممنوع !!
    هر چی خودتو بالا بگیری ، فکر می کنی کسی هستی و توقع داری که باهات بهترین رفتارها صورت بگیره اما قطعا این خواسته ی تو محقق نخواهد شد و اطرافیانت ممکنه گاهی اوقات شخصیتت رو خورد و خاک شیر کنن حالا اگه خودشیفته باشی از بس حرص و جوش می خوری داغ می کنی !

    • فرصت طلب باش .
    به هر اتفاقی که توی زندگیت میفته به چشم یه فرصت نگاه کن ، فرصتی که تو رو می تونه پیش خدا محبوب تر کنه و فرصتی که شخصیتت رو بهتر می کنه بعد از مشاهده یک سری رفتارهای آزاردهنده از طرف دیگران ، زود عکس العمل نشون نده و یکم فکر کن که چه رفتاری درست تر هست که من الان انجام بدم ؟ به قول آقای رائفی پور ، بگو اگر امام زمان توی این موقعیت بود چکار می کرد ؟ بخدا همین سوال توی هر زمینه ای می تونه مشکلات و دغدغه های ما رو حل کنه !!

    • اولین تغییر باید از جانب تو شکل بگیره
    با این اوصاف ، تنها کسی که باید کاری کنه خودتی ، و تنها کسی که قطعا در جهت تغییرات مثبت همراهت خواهد بود و کمکت خواهد کرد خدای مهربون هست :) پس به خودش توکل کن و برای رضایتش تلاش کن !! اون وقت هست که فقط دنبال موقعیت های سخت می گردی که شخصیتت رو ببری بالا تا خدا از تو راضی باشه و تو کلی کیف کنی .

    وقتی کسی باشی که پیشرفت رو دوست داشته باشی ، قطعا کار هم برات سخت می شه . . اگر یکم استعداد داشته باشی باز سخت تر ! چون آدمای بااستعداد احساس می کنن که توی هر رشته ای می تونن موفق باشن و یه جورایی به هر رشته ای ناخنک هم می زنن اما اکثر مواقع تا آخرش پیش نمی رن !
    گاهی وارد یه سری مسیرها می شی که برات خیلی هم خوشایندن و کلی لذت می بری اما بعد از سپری شدن زمان ، احساس می کنی انگار یه گمشده داری ، یه چیزی که تا وقتی به اون نرسی رسیدن به اهداف دیگه برات چندان خوشایند نیست .  بهرحال حتی مهم ترین اهداف هم باید براشون اولویت مشخص کرد و تمام تمرکز رو گذاشت روی اولویت مهم تر !! اینجوری حتی اگر به اولویت های بعدی هم نرسی جایی برای سرزنش کردن خودت نمی مونه چون به مهمترین هدف زندگیت رسیدی !
    گفتم و گفتم که بگم حس و حال الانم با این وجود که تمام لحظه های زندگیم با فعالیت و یادگیری سپری می شه ولی این گمشده هنوز در من وجود داره !! گمشده ای بنام رسیدن به بهبود گفتار که تا وقتی بهش نرسم انگار هیچ چیز دیگه ای نمی تونه حالمو خوب کنه !! برنامه نویسی دوست دارم قبول ، کارمو دوست دارم قبول ولی ته همش به این می رسه که چقدر از زندگی و از روابط اجتماعیت داری لذت می بری ؟ و متاسفانه جواب ، جوابِ خوشایندی نیست و همین من رو به فکر فرو می بره !!!
    قطعا می دونم حال منِ تنها هم اینطوری نیست ، خیلی از افراد دور و برم هم اهداف مهمی واسه خودشون دارن که می دونن رسیدن بهش کار خیلی سختی هست پس رفتن سراغ اهداف کوچکتر و آسون تر که خودشون رو راضی کنن اما ته دلشون هرگز راضی نخواهد شد چون همون ها هم گمشده ی خودشون رو دارن !!! حالا هر چقدر هم که شخص متظاهری باشیم ، اما حداقل خودمون حال خودمون رو بهتر از هر کس دیگه ای می دونیم .
    :: و این اصل ماجراست ::
    • اهداف زندگیت رو اولویت بندی کن و واسه ی مهمترینش مثل یه مرد واقعی ، بجنگ !

    یکی از دعاهای هر روزم ، اینه که می گم خدایا بهم رزق حلال و طیّب عنایت کن !
    طبق معمول همیشه ، سرِ کار که می رم بعضا حرص و جوش می خورم که چرا فلانی کار نمی کنه ، چرا من که انقدر سابقه بیشتری نسبت به همشون دارم باید یه سری کارای دستی کنم که وقتم رو تلف می کنه ؟ بعدش هم یکم ناراحت می شدم که چرا این اتفاقا داره میفته !!!
    تا این که روز جمعه ، با رضا رفتیم تا کل اجناس مغازه ی محمد رو بشماریم . . هر از مدتی کوتاه ، خسته می شدن و می رفتن بیرون از مغازه و یا لم می دادن و کار نمی کردن ؛ منم خب حقیقتش ناراحت شدم که چرا به کارشون اهمیت نمی دن و اکثر کارا رو من دارم می کنم . تا این که وقتی یک بار رفتن بیرون ، یه لحظه یه چیزی انگار بهم گفت محمّد تو خودت چنین چیزی رو خواستی !! روزیِ حلال و طیّب خواستی و خدا هم دعات رو مستجاب کرده پس باید بپذیری که کاری که خداپسندانه هست ، قطعا سختی های بیشتری رو داره .
    و خیلی جالب شد که از اون روز به بعد ، یه حس آرامشی بهم دست داده :)

    شهید رضا نادری که فقط ۲۱ سال داشته و بعد شهید شده ، عکسی از سنگ قبرش منتشر شده که قسمتی از وصیت نامه اون عزیز هم روی اون نوشته شده :
    ای برادر کجا می روی ؟ کمی درنگ کن آیا با کمی گریه و یک فاتحه شما بر مزار من و امثال من ، مسئولیتی که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم ، از یاد خواهی برد یا نه ؟؟ ما نظاره گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد !

    سعی کن به این جمله پایبند باشی که " مَن مَن کردن ، کار شیطون هست " پس خیلی جوگیر نشو که تو کسی هستی !! اگه خدا بخواد تو رو بشونه سر جات در کسری از ثانیه این کار رو انجام می ده و چنان می زنتت زمین که نفهمی از کجا خوردی . پس قدر لطفی که خدای مهربون بهت کرده رو بدون ! اگر توی یه کار یا حالا هر چیزی موفق و توانمند هستی ؛ خدا رو شاکر باش و خواهشی که ازت دارم ، هر وقت که احساس کردی داری مغرور می شی به دین داریت ، به کارت ، به اخلاقت ، به رفتارت ، به رانندگیت ، به هر چیزی ؛ خودتو بشکن ! یه کارایی کن که کمتر کسی انجام می ده !! خودتو تنبیه کن و یا هر کاری که می دونی نفست رو سرکوب می کنه !
    شهید هادی ، ماشالا از بس ورزشکار و خوش هیکل بوده بعد از یه مدت دوستاش با شوخی بهش می گن دخترا هم که دنبالت میان !! نه غرور برش می داره و نه خوشحال می شه حتّی ناراحت هم می شه !! و جالبه کاری که می کنه اینه که از فردای اون روز ، با لباس گشاد و شلوار کردی می ره باشگاه حتی لباساش هم می ریزه توی پلاستیک !!!
    این یعنی مردونگی این یعنی شکستن نفس سرکش !!

    وقتی که ازدواج می کنی و مسئولیت همسر و بچه ( ها ) ت رو می پذیری ، فراموش نکن که مال و داراییت رو مدیریت کنی ! هستن کسایی که بلطف یا غضب خدا انقدی دارن که بدون حساب و کتاب و خرج های هنگفت هم هیچ اتفاقی براشون نمیفته اما در شرایط فعلی تو و اقتصاد کشور ، حتما باید یکم مدارا کنی و حواست باشه که پولت رو کجا داری خرج می کنی !!
    علاوه بر گذران زندگی و خرج خورد و خوراک ، باید فکر پس انداز هم باشی بهرحال درسته که چیز زیادی تهش نمی مونه و شاید اصلا نمونه اما تو باید جوری مدیریت کنی که مبلغی رو سر ماه پس انداز کنی و جایی نگه داری ! قطعا روزهای مبادا برای هر کسی خواهد رسید پس چه بهتر که آمادگیِ روبرو شدن با چنین روزهایی رو حداقل از نظر مالی داشته باشی
    یه نکته دیگه هم بگم در مورد قرض دادن پول به دیگران :
    به قول علی آقا که می گفت وقتی به کسی پولی قرض بده که مطمئنی دیگه نیازی بهش پیدا نمی کنی ! بعد از یک سری تجربه واقعا به حرفش رسیدم گرچه به این هم معتقدم که باید گاهی اوقات به بعضی از افراد حتی شده تمام مال و داراییت رو داد اما در حالت عادی و افرادی که خیلی سابقه درخشانی ندارن هرگز پولی رو قرض نده !!
    یه روایت هم هست که می گه باید پول رو مثل مشت کردن خاک دونست دیدی وقتی با دستت خاک رو بر می داری و دستتو مشت می کنی چه اتفاقی میفته ؟؟ سهم بیشتریش توی دستت می مونه و به نسبت کمتر از دستت می ریزه ! پس قطعا باید بذل و بخشش و مخارجت از داراییت کمتر باشه !

    یه داستان هست که قدیما پدرِ عزیزی از مدل موی فرق خیلی بدش میومده و نسبت بهش حساس بوده و به پسرش هم اجازه این کار رو نمی ده ، از اون طرف هم پسر به این مدل مو که اون روزها حسابی مد شده بود علاقه پیدا کرده بود و نمی دونست با مخالفت پدر چکار کنه !
    تا این که به عقلش می رسه که هر روز و هر روز فقط قسمت کمی از موهاش رو تغییر حالت می ده جوری که اصلا پدر هم متوجه این تغییرات نمی شه ، آهسته آهسته تا حدی پیش می ره که مدل مو پسر تبدیل به فرق می شه بدون این که پدر هم مخالفتی داشته باشه !!
    یادمه وقتی که وارد انبار شدم اکثر شلوارها راسته بود و قد همه 100 ، بعد شعبه ها اعلام می کردن که مشتری ها لوله هم می خوان که کمی چسبون باشه ، و باز مدتی بعد قد 90 و زخمی اومد روی کار تا همین چند وقت پیش ، تا این که چند روزِ پیش دو کیسه شلوار لی زنونه رسید که در کمال تعجب دیدم قد اونها نه 100 هست و نه 90 ، بلکه قدشون شده بود 85 ، حقیقتش یکم ترسیدم !!
    می ترسم که هر سال از این قد کم بشه و یهو شاهد این باشیم که دختران و ن جامعه دنبال شلوارک بیرونی باشن هیچ جوره نمی تونم درک کنم که چرا وجود مقدس یک زن می تونه انقدر ارزش خودش رو پایین ببینه و حاضر باشه اندام خودش رو جلو چشم نااهل قرار بده
    از این پیشروی ها در جهت تغییر مزاج مردم زیاد داریم ، بعضی هاش راحت تر به چشم میاد و بعضی هم سخت تر اما همش وجود داره متاسفانه ! حتما داستان قورباغه و آب جوش رو شنیدید که اندر حکایت همین مطلب هم هست .
    باید قبول کرد غول رسانه بر همه ما تاثیر می ذاره و امیدوارم به سادگی فریب نخوریم .

    چند سال پیش لپ تاپ خریدم و دیگه از سیستم رومیزی استفاده ای نکردم ، از طرفی بچه خواهری دارم که بدتر از خودم عاشق کامپیوتر هست ، کیس کامپیوتر رو دادم به خودش ولی مانیتور رو بهش امانت دادم تا هر وقت نیازم شد دوباره ازش بگیرم . گذشت و گذشت تا الان که نزدیک به چهار سال از قضیه می گذره و بلطف پسر و ملاقه ای که تو دستش بود و تلویزیونی که داغونش کرد ، چند روزی هست پنل تلویزیون خونه شکسته شده و برای تعمیرش هم تقریبا نیاز به هزینه یه تلویزیون نو هست ! ما هم گفتیم تعمیر نکنیم و سر فرصت که امیدوارم زودتری برسه یه تلویزیون نو بخریم .
    امشب یه سر رفتیم خونه خواهرم و یاد مانیتوری که به خواهرزاده داده بودم افتادم و با اکراه ازش گرفتم که بتونم فعلا با کابل تبدیل به جای تلویزیون ازش استفاده کنم ، امّا وقتی رفتیم خونه همش یه جوری بودم و یه حس عذاب وجدان داشتم که چرا ازش گرفتم انگار این سال هایی که گذشته به من این باور رو داده که اون مانیتور دیگه برای من نیست و شاید دل کندن اون عزیز هم از مانیتور براش کار سختی بوده بخصوص که می دونم شاید نتونن از پس خرید یه مانیتور جدید بر بیان !
    بهرحال تلویزیون 14 اینچ لامپ تصویرداری که از مادر امانت گرفته بودیم رو راه انداختیم و خودم رو راضی کردم که دیگه فکر کنم این مانیتور هم برای من نیست ایشالا فردا می برم می دم بهش تا خیالم راحت بشه .
    بارها تجربه کردم ، امانت ها و حتی قرض هایی که به مدت طولانی ازش بگذره وقتی بخوای پسش بگیری با این وجود که صاحبشی ولی دیگه روت نمی شه و با اکراه اون رو طلب می کنی ، تا به الان هم که راهکاری براش پیدا نکردم جز بخشش !

    یادمه کم سن و سال تر که بودم عشق فوتبال بودم و دفاع خوبی هم داشتم ، همین علاقه باعث می شد که با وجود داشتن استخون بندی ضعیف از این ورزشِ تقریبا خشن دل نَکَنم ، تا این که سه بار دستم روی فوتبال شکست و دکتر بهم گفت برو سراغ یه ورزش مهربون تر مثل پینگ پنگ ، و من هم که آدمی منطقی ، فکر کردم و دیدم حرف دکتر درسته و رفتم به سمت پینگ پنگ !
    از اون دسته از آدمایی هستم که اگه چیزی به سرش بزنه تا شورش رو در نیاره ول کن نیست ، با دوستام هرروز بلند می شدیم می رفتیم پارک و ساعت ها بازی می کردیم و کلی کیف می داد
    بالاخره توی پارک بودیم و محل رفت و آمد خیلی از افراد بود ، بعضی ها جمع دوستانه ما رو که می دیدن طالب می شدن که بیان و بازی کنن و انصافا هم ما خیلی راحت بهشون احترام می ذاشتیم و در کنارمون هم بازی می کردن و به مرور زمان کلی دوست بخاطر این رفتارمون پیدا کردیم . بگذریم از این که بعضی موقعا توی جهرم و یا شیراز اتفاقی و بدون راکت از کنار افرادی که بازی می کردن رد می شدیم و هر چی منتظر می موندیم یا حتی بهشون هم می گفتیم کسی راهمون نمی داد تا بازی کنیم و برخورد سردی هم می کردن .

    این همه مقدمه چیدم تا اینو بگم که این دنیای مجازی هم مثل یه پارک هست ، پارکی که همه جور آدم توش پیدا می شه اما بهرحال یکی هست که وسط پارک داره رو سر خودش می چرخه و خیلی از حواسا رو به خودش جمع کرده ، یکی هم هست که داره پینگ پنگ بازی می کنه و چند نفر که میان نگاهی میندازن و بعضا طالب بازی هم می شن و خیلی ها هستن تنها روی صندلی نشستن و کاری به هیچکی ندارن !! اما این وسط اونی که کلی طرفدار داره دلیل بر این نمی شه که آدم خوبیه ، اونی که داره پینگ پنگ بازی می کنه و یه آبشار می زنه و کلی مغرور می شه و سرسنگین با بقیه رفتار می کنه هم ارزشی نداره ، اما یه نفر هست تک و تنها سرش تو گوشیه ولی اگه باهاش هم کلام بشی متوجه می شی که چقدر با معرفت هست .
    سوادم بیشتر از این قد نمی ده که بخوام منظورم رو بیان کنم ولی در همین حد می گم که هر کسی بخاطر یه چیزی مثل جنگولک بازی ، ورزش ، خوانندگی ، گدایی ، کارای مذهبی توی این پارک ( اینترنت ) دیده می شه و طرفدارهایی رو پیدا می کنه ، دلیل بر این نمی شه که تو باید همه چیت رو مثل اون فرد کنی ، یه علاقه ای داری درست ، جزو دنبال کننده هاش هستی درست ولی الحمدلله عقل هم که داری ، می فهمی که بعضی ها بغیر از جمع دوستانه خودشون هیچکس دیگه رو تو بازی پینگ پنگشون راه نمی دن پس اگه بهترین آبشارها رو هم بزنن نباید برات ارزشی داشته باشه !!
    حالا توی این دنیای مجازی که تو این مطلب بیشتر منظورم به وبلاگ نویسیه ، افرادی هستن که خیلی خوب می نویسن ، کلی هم دنبال کننده دارن ولی وقتی احساست بهت گفت فلانی متعصب هست ، فلانی بغیر از جمع مخاطبانی که می شناسه با افراد دیگه صحبت نمی کنه و یا سرسنگین هست ، فلانی بهش فشار میاد جواب دیدگاهی که وقت گذاشتی و نوشتی رو بده ، آدرسش رو از تاریخچه ذهن و مرورگرت پاک کن و بنداز دور !!
    شده باشه تنها ترین فرد بدون هیچ هواداری رو پیدا کن اما اخلاق و رفتارش رو دریاب و از خوندن مطالبش لذت ببر :)

    خیلی حرف ها رو از ترس این که مبادا قضاوت بشی یا صرفا برای خودت ارزش داره نمی تونی توی وبلاگت بنویسی ، کلی موضوع داری امّا دستت به نوشتن روی صفحه کلید نمی ره ؛ تو این شرایط هم بنویس اما توی دفتر کاغذی !!
    گاهی دلخور می شم که چرا خیلی از آدما با قلم و کاغذ غریبه شدن و ازش در حد تکمیل فرم بانکی یا اداری استفاده می کنن امّا شروع نمی کنن به نوشتن از چیزهایی که حال خودشون رو خوب می کنه !!
    خیلی از موضوعات ممکنه هر از چند سال یهویی به سرت بزنه ، با خودت حساب و کتاب می کنی می بینی نمی شه که توی وبلاگ یا کلا فضای مجازی نوشتش ، حوصلت هم نمی شه که توی دفتر بنویسی با این وجود که می دونی مسئله مهمی هست زمان می گذره و به فراموشی سپرده می شه و بعد از مدتی هر چی فکر می کنی که چی می خواستی بنویسی اصلا یادت نمیاد و این خوب نیست .
    همین که وبلاگ داری و انقدر سرت رو توی شبکه های اجتماعی نمی کنی یعنی یک پله از خیلی ها جلوتری ، امّا صرفا به وبلاگ نویسی هم راضی نباش و لذت لمس دفتر کاغذی رو از دست نده :)

    از وقتی خدا قسمت کرد و پسر هم به جمع خانواده اضاف شد ، برنامه خواب هم به هم ریخت بخصوص برای همسر !! هر از چند وقت با همسر صحبت می کردیم که ای کاش می شد که حسین صبحا دیرتر بیدار بشه و بجای این که قبل ناهار بخوابه ، بعد از ناهار بخوابه که همه با هم بتونیم بخوابیم خیلی خوب می شه !!
    از این بحثا وقتایی پیش میاد که یکم بیشتر از روزهای دیگه ، بی خوابی اذیتمون می کنه که آخرینش همین چند روز پیش بود امّا این بار به یه نتیجه دیگه رسیدیم که ای واااای برنامه خواب ما هست که مشکل داره نه حسین ، چقدر تاکید می شه که شبا زود بخوابید و صبح ها هم زود بیدار بشید همچنین می گن خواب قیلوله هم که نزدیکای ظهر هست خیلی مفید و موثره !! امّا بدن ما طوری شده که کاملا داره برعکس عمل می کنه ، بچه ها که به دنیا میان ذاتا بدن سالم و برنامه خواب درستی دارن ولی به دست پدر و مادر و توی خانواده و شرایط جامعه طوری بار میان که از اون چیزی که بودن فاصله می گیرن و بعدها در حسرتش می مونن !!
    البته گوش شیطون کر چند روزی هست سحرخیز شدم که همین سحرخیزی باعث می شه شب هم زودتر بخوابم ! تو این روزای کوتاه پاییزی و زمستانی اگه صبحا یکم زود بیدار نشی و درگیر کار بشی بعد از کار می بینی که شب شد و به هیچ یک از برنامه هات نرسیدی !

    هر کسی دنبال آرامشه ، من هم یکی مثل بقیه بخصوص وقتی که سر کار هستم دوست دارم شرایط طوری باشه که اعصابم آروم باشه و راحت بتونم کارم رو انجام بدم !! اواخر سال 96 بود که یه نیروی جدید اومد داخل انبار ، اوایل که زیاد با هم راحت نبودیم امّا رفته رفته و بعد از گذشت چند ماه این راحتی به حد زیادی رسید شوخی ها زیاد شد ، گپ و گفت ها زیاد شد تا این که کار برام سخت شد و یه سری مسائل بیش از اندازه شد و دیگه نتونستم مدیریتش کنم ! روزها می گذشت و هر روز دعا می کردم که خدایا امروز بتونم بر اعصابم مسلط باشم ، تلاش هم می کردم و گاهی موفق می شدم و گاهی هم شکست می خوردم .
    تا این که وسطای مهر ماه همین امسال یعنی حدود 1 ماه پیش از انبار رفت تا بره سر یه کار دیگه ، بعد از رفتنش فکر کردم دیگه اوضاع بهتر می شه و اعصاب و روانم به هم نمی ریزه امّا واقعا اینطور نیست و تقریبا هر روز هر کس یا هر چیزی دست به دست هم می ده تا یه ذره هم که شده ناراحتی رو به وجود بیاره ! در این که خودم هم آدم ضعیف و زودرنجی هستم شکی نیست امّا یاد یه مطلب آقای پناهیان افتادم که می گفت معلم وقتی یه دانش آموز رو تنبیه می کنه مثلا با یه تیکه چوب به کف دستش می زنه ، دانش آموز به خودش می پیچه و می گه دردم اومد ؛ حالا سوال اینجاست مگه قراره دردت نیاد ؟ اصلا تو مفهوم تنبیه رو درک می کنی ؟ داره می زنتت که دردت بیاد اونوقت تو می گی دردم اومد ؟؟
    شده حکایت روزگار ، خیلی از ما تعریف زندگیِ توی این دنیا رو نفهمیدیم اگه خدای ما خدای پیغمبر هست ، همین خدا به پیغمبرش تو آیه 4 سوره بلد گفته که ما انسان رو در سختی آفریدیم اونوقت اکثر آدم ها به دنبال خوشی و آرامش هستن !
    اگه منصف هم باشیم خیلی از ما آدمای بی معرفتی هستیم ، وقتی روزهایی می رسه که کمی از دغدغه های فکریمون کم می شه و خرمون از پل می گذره دیگه زیاد سمت خدا نمی ریم اما وقتی گره تو کارمون میفته خیلی بیشتر سراغشو می گیریم .
    حرفم اینه تلاشم رو می کنم برای این که روزهایی که سپری می شه بدون ناراحتی و اعصاب خوردی باشه امّا اگه شکست هم خوردم نباید دلخور بشم .
    در پایان هم دعوت می کنم به خواندن مناجات کوتاهی از شهید چمران :
    خدایا هرچه را دوست داشتم از من گرفتی ، به هر چه دل بستم ، دلم را شکستی ، به هر چیز عشق ورزیدم آنرا زائل کردی ، هر کجا قلبم آرامش یافت تو مضطرب و مشوش کردی ، هر وقت دلم به جایی استقرار یافت تو آواره م کردی ، هر زمان به چیزی امیدوار شدم تو امیدم را کور کردی تا به چیزی دل نبندم ، و کسی را به جای تو نپرستم و در جایی استقرار نیابم و به جای تو محبوبی و معشوقی نگیرم و جز تو به کسی دیگر و جایی دیگر و نقطه ای دیگر آرامش نیابم و فقط تو را بخوانم و تو را بخواهم و تو را پرستش کنم و تو را بجویم …

    ای درد اگر تو نماینده خدایی ، که برای آزمایش من قدم به زمین گذاشته ای تو را می پرستم ، تو را در آغوش می کشم و هیچ گاه شکوه نمی کنم … بگذار بند بند م از هم بگسلد ، هستی ام در آتش بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود باز هم صبر می کنم و خدای بزرگ را عاشقانه می پرستم . ای خدا این آزمایش های دردناکی که فرا راه من قرار دادی ، این شکنجه های کشنده ای که بر من روا داشته ای همه را می پذیرم . خدایا با غم و درد انس گرفته ام ، ای خدا  کودک که بودم از بلندای آسمان و ستارگان درخشنده لذت می بردم اما امروز از آسمان لذت می برم زیرا اگر وسعت و عظمت آن از شدت درد روحی م نکاهد ، دیگر خفه می شوم

    خدایا تو را شکر میکنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم.

    خدایا تو را شکر میکنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم ، و به ارزش کیمیایی درد پی ببرم ، و ناخالصی های وجودم را در آتش درد بسوزم ، و خواسته های نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم ، و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس کشیدن هوا ، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس کنم .

    راستی آغاز امامت حضرت مهدی هم مبارک باشه :) اگه تونستید تو مراسم عید بیعت شرکت کنید :)

    این چند روز حسابی درگیر کار کَنده کاری و لوله کشی برای تنها اتاق خونه بودیم ، بهرحال هوا داره روز به روز سرد و سردتر می شه و نیاز به بخاری توی اتاق هم به شدت احساس می شد جایی که برای هواکش بود رو شروع کردیم به کندن تا رسیدیم به سقف ، با یه تیزبر که می تونم بگم حداقل 10 کیلو بود و با هیکل ورزشکاری :| داشتم از زیر به سقف ضربه می زدم تا برسم به پشت بوم دیدم کار خیلی سختی هست و رفتم بالای پشت بوم که از اونجا ضربه بزنم . سنگینی تیزبُر و وجود جاذبه زمین باعث شد که ضربات پر قدرت تری رو به محل مورد نظر بزنم و کلی از وجود جاذبه کیف کردم اما باز رفتم پایین تا ضرباتی رو از پایین بزنم و بر خلاف چند دقیقه پیش داشتم با جاذبه صحبت می کردم که چرا تو برعکس نیستی که من راحت از پایین ضربه بزنم به سقف ؟
    بعد به خودم خندیدم که چرا اینطور توقعی دارم ؟
    یا فکر کن می خوای سوار اتوبوسی بشی و بری به یه شهر دیگه ، اگه دیر رسیده باشی بطوریکه رفتن اتوبوس رو ببینی انگار داری آتیش می گیری و با کلی غر و شاید فحشی که نثار راننده می کنی می گی که چرا یکم بیشتر نموند ؟ امّا فقط کافیه که جزو سرنشینانی بودی که دقایقی رو توی اتوبوس نشسته و منتظر حرکت بودن ،، مدام خودت و اطرافیانت به راننده می گفتید که چرا حرکت نمی کنه ؟
    از این مثال ها تا دلت بخواد هست ولی قطعا منظورم رو متوجه شدی
    گاهی وقت ها خود آدم با یادآوری یه سری اتفاقا و گذاشتنشون کنار هم می تونه پاسخ کوبنده ای رو به خودش بده که یادآوری این دو اتفاق هم برای خودم به شخصه مُهر تاییدی بود بر عجیب و غریب و بی منطق بودنم در خیلی از موقعیت ها !

    صبح از خواب بیدار شدم و اینترنت گوشی رو که فعال کردم یه پیام از طرف دوست آمد که از گرونی بنزین خبر می داد اولش باور نکردم ولی خب آهسته آهسته و با شنیدن خبر از شعبی که به انبار اومدن مطمئن شدم بنزین گرون شده !
    خلاصه شیخ حسن و بچه های دولتش روز تولد پیامبر و امام صادق که جمعه هم بود گل کاشتن هر طور حساب می کنم می گم حداقل این اتفاق باید روز شنبه میفتاد نه جمعه ای که عید بزرگی هم بود . شاید واقعا قصد بدبین کردن مردم به ایام تولد معصومین هم داشته باشن که خدا داند !!
    از بی وجدانیِ رسانه های حامی دولت همین بس که کلیپی رو از رهبر منتشر کردن که در مورد بالابودن مصرف بنزین ایرانی ها صحبت می کنه ، ظاهرا قصد دارن این کارشون هم بندازن گردن نظام و رهبری !!!
    امشب خواهر و برادری ها هممون خونه مادر مهمون بودیم که نقل مجلس همه بخصوص مردها شده بود بنزین ، من و برادرم که بخاطر شرایط شغلی حداقل ماهی 120 لیتر مصرف داریم که 60 لیترش رو از سهمیه استفاده می کنیم و 60 لیترش هم آزاد یعنی حداقل 270.000 ت در ماه !
    متاسفانه بنزین هم چون به ناوگان حمل و نقل مربوط می شه خواه ناخواه روی همه چی تاثیر می ذاره و باید منتظر گرونی های بیشتری هم بود ، فقط می تونم بگم خدا به داد کسایی برسه که واقعا ندارن !!
    علی برکت الله :(

    چند وقت پیش برای خرید به یکی از هایپرهای شهر رفتیم ، به قسمت روغن ها رفتیم تا یکی از روغن های مایع رو خریداری کنیم . شما بهتر از من می دونید که توی این هایپرها چقدر تنوع اجناس زیاده و با یک قفسه کامل پر از روغن مواجه بودیم که بعضی از اسامی شناخته شده و بعضی هم گمنام بودن
    یک چشممون به برچسب قیمت و حجم روغن ها و چشم دیگمون هم به جیب مبارک بود تا انتخابی کنیم هم با کیفیت و هم با کمیّت !
    برام جالب بود بعضی از روغن ها با وجود حجم بیشتر قیمت کمتری نسبت به شرکت های معروف داشتن امّا هر کاری می کردیم دست و دلمون برای خرید اسامی گمنام نمی رفت تا این که بالاخره دل به دریا زدیم و روغنی با نام نینا خریدیم . استفاده هم کردیم و بد هم نبود یا شاید هم ما متوجه نشدیم ولی بهرحال این رو فهمیدم که تبلیغات چقدر می تونه توی دیدگاه مشتری موثر باشه !!
    از این بگذریم شاید خیلی از شرکت ها باشن که فقط بخاطر اسمشون یه پول جداگانه می گیرن مثلا یه گوشی همراه با قابلیت های تقریبا مشابه که سازنده هاشون شرکت های سامسونگ و هوآوی هستن ، عمدتا قیمت گوشی های سامسونگ بیشتر هست .
    این هم بماند که فضا برای کسایی که وارد بازار کار می شن حتی با وجود این که کیفیت و قیمت مناسب تری هم دارن ولی رقبای شناخته شده با سرمایه گزاری های بزرگی دارن چقدر می تونه به اونا آسیب بزنه !
    شاید ما هم باید به اسامی کم آشنا یه فرصت بدیم ، بالاخره بعضی چیزا قراره با پول میلیونی خرید بشه پس باید با احتیاط باشه و تحقیق ؛ که برسیم به بهترین انتخاب امّا خیلی از چیزها و وسایل روزمره زندگی هزینه های خیلی کمتری دارن ، بد نیست یه تنوعی به خریدت با انتخاب های جدید و گمنام تر بدی ، بد هم بود ( اگر به سلامتیت آسیب نزنه ) ضرر چندانی نکردی !

    در این مطلب ، قالبی از قالب های پیش فرض بیان قرار داده شده بنام راز ، که دو ستونه هم می باشد یک سری تغییرات توسط نقل بلاگ روی این قالب اعمال شده شامل :

    • واکنش گرا شدن قالب و نمایش صحیح در انواع دستگاه ها
    • افزوده شدن فونت وزیر به قالب
    • افزایش طول قالب
    • افزایش اندازه فونت ها برای خوانایی بهتر
    اگر مایل به دانلود قالب هستید روی لینک زیر کلیک کنید :
    در صورت مشاهده مشکل در قالب ، از قسمت نظرات همین مطلب پاسخگو خواهم بود :)
    مشاهده شده بعضی از دوستان لینک نقل بلاگ که داخل قالب هست رو پاک می کنن ، کار قشنگی نیست ولی خوش حلالت :)

    ابزاری برای وبلاگ نویس های محترم در هر سرویسی توسط نقل بلاگ آماده شده که از امکانات خوبی هم برخوردار هست . شما با پرکردن اطلاعات خودتون و لینکی که دریافت می کنید ، به راحتی می تونید اون رو در اختیار بازدیدکننده های وبلاگ و یا حتی وبسایت خودتون بذارید تا اونها به اطلاعات نوشته شده توسط شما دسترسی داشته باشن
    امکاناتی که توی این ابزار لحاظ شده بصورت خلاصه :
    • قالب پروفایل با گرافیک مناسب و استفاده از فونت ایران سنس
    • قابلیت افزودن تصویر سربرگ و تصویر شخصیِ شما
    • گزینه های زیادی مثل نام و نام خانوادگی ، تاریخ تولد ، مدرک تحصیلی ، جنسیت ، علایق مختلف توی این ابزار لحاظ شده
    • وقتی جنسیت رو مرد یا زن انتخاب کنید ، بسته به نوع انتخاب شما تصویر پسر یا دختری نمایش داده می شه که مخاطب می فهمه جنسیت شما چی هست .
    نمونه تکمیل شده ابزار پروفایل رو می تونید در این لینک ببینید :
    خب اگر شما هم تمایل دارید از این ابزار استفاده کنید با مراجعه به لینک زیر و خوندن یه سری توضیحات می تونید پروفایل مخصوص به خودتون رو داشته باشید :
    ( دقّت داشته باشید اوّل فرم شماره 1 رو پر کنید ، بعد از ثبت نام کاربری توی فرم شماره 2 به قسمت تکمیل پروفایل هدایت می شید )
    سعی کنید گذرواژه ای رو که ثبت می کنید حتما به یاد داشته باشید که اگه قصد ویرایش پروفایل داشتید حتما بهش نیاز هست .
    مطلب رو طولانی نکنم ، اگه سوالی داشتید در خدمتم :)
    اگه لینک ها باز نشد ، دلیلش اختلالات اینترنت هست .

    دیشب داشتیم فیلم فوق لیسانسه ها رو تماشا می کردیم که تیکه ای از فیلم با وجود این که خنده بر لبانم نشوند ، من رو به فکر هم فرو برد . با وجود این که فیلم طنزی هست لابلاش نکته های آموزشی و حتی تیکه های ی خوبی هم وجود داره که به جذابیتش کمک می کنه
    در مورد شناخت ریاضی دان فرنگی به نام ژوزف لویی لاگرانژ صحبت می شد که حبیب ، بازیگرِ مجنونِ فیلم با چه افتخاری زندگینامش رو بیان می کرد ، بعد که ازش در مورد مشاهیر ایرانی پرسیده شد اصلا نتونست پاسخی بده کلیپ تقطیع شدش رو نتونستم پیدا کنم ولی توی آپارات کل قسمتش هست که با دیدنش از دقیقه 18 می تونید نوشته بالا رو درک کنید .
    یاد خاطره ای افتادم ، چند وقت پیش به خونه خواهرم رفته بودم و پسر خواهرم که فکر می کنم نزدیک 10 سالش هست مشغول بازیِ فوتبال با کامپیوتر بود ، در عجب بودم از این که اسم تمامی بازیکنای بارسلونا ، رئال مادرید و حتی تیم های ناشناخته تری مثل یالقوز آبادِ سُفلی هم می دونست در نگاه اوّل خوشم اومد ولی بعدش بهش گفتم ای کاش بجای این که اسم این بازیکنا رو بلد باشی اسم چند تا شهید رو بلد می بودی !! اون موقع فکرم زیاد به مشاهیر نبود ، مشاهیری که یکی پس از دیگری داره بنام کشورهای دیگه ثبت می شه ولی واقعا چرا انقدر از خودمون دور شدیم ؟ چرا انقدر خودمون رو کوچک می کنیم ؟
    طرف رو می خوای نصیحت هم که بکنی اگه بخوای براش روایت از ائمه بگی زیاد تو کَتِش نمی ره ولی کافیه که همون روایت رو با زبون خودمونی و بنام یه فرد فرنگی بگی خیلی راحت باهاش کنار میاد .
    متاسفانه یه خود تحقیری به جون اکثر ما مردم افتاده که آفت جونمون هم شده !! ای کاش انقدر چشم به مرغ همسایه نداشته باشیم و بزرگان کشورمون رو بشناسیم و مثل اونها عمل کنیم .
    بی ربط ها
    • یه کاربر بود بنام کربلا که خیلی جذاب بود برام ، مطلب هرکسی رو که می دید نظر می ذاشت که به دوستم هم می گم بیاد ببینه ، خلاصه دیدینش سلام ما رو به خودش و دوستش برسونید :)
    • اگه وقت داشتید لطفا بگید این که هم مطالب آموزشی ، هم قالب و هم مطالب شخصی در یک وبلاگ هست شما رو آزار نمی ده ؟؟

    به سر تا پای زندگیم که نگاه می کنم می بینم اوضاع خیلی خرابه ، خدا توی زندگیِ من هست خوبم هست و هر روز و هر روز لطفش در حقّم بیشتر می شه امّا چرا من احساسش نمی کنم ؟ چرا براش وقت نمی ذارم ؟ چرا باهاش حرف نمی زنم ؟ چرا بخاطرش کاری نمی کنم ؟
    همین سوالا تنم رو می لرزونه و به طبلِ تو خالی بودن خودم پی می برم ، همش حرف همش ادّعا پس کی قراره با خدا دوست باشی و حضورش رو توی زندگیت هر روز و هر روز بیشتر احساس کنی ؟

    کمتر کسی توی سیستم وبلاگ دهی بیان هست که با قالب های عرفان آشنایی نداشته باشه ، به هر دلیلی مدیریت وبلاگ قالب های عرفان چند سالی هست که فعالیتی نداره و قالب های جدیدی رو ارائه و یا قالب های فعلی رو ارتقا نداده !
    بنده تصمیم گرفتم برای مدتی هم که شده به عزیزانی که از قالب های عرفان استفاده می کنن و تمایل به اعمال تغییراتی در اون هستن کمک کنم . این کار بدون هیچ چشمداشتی انجام می شه و لینک نقل بلاگ هم اصلا در قالب قرار نمی گیره .
    هدف زیباتر کردن محیط وبلاگ نویسیِ بیان هست و بس !!
    پس ،،، اگر درخواستی داشتید از طریق نظرات همین مطلب در خدمتم .

    بعد از گرونیِ بنزین چقدر صحبت می شه سرِ این که هیچ صنفی حق نداره قیمت رو ببره بالا ، این روزها هم که هر بار اخبار می بینم یه تیم نظارت و بازرسی دارن از مغازه ها بازدید می کنن و قیمت ها رو چک می کنن و به مردم هم می گن که قیمت بالا نرفته خیالتون راحت !
    امّا هیچ جوره نمی تونم این موضوع رو درک کنم ، اگه گودرز بود و شقایق می گفتم باشه این دو اصلا به هم ارتباطی ندارن ولی مگه می شه بنزین که سهم فوق العاده ای توی هر چیزی داره روی قیمت ها تاثیری نذاره ؟ اصلا فرض کن من ماشین هم ندارم آیا می شه خودم رو بزنم به خوش خیالی و بگم گرونیِ بنزین تو زندگیِ من که تاثیری نمی ذاره ؟؟ آیا من سوار تاکسی نمی خوام بشم ؟ از مغازه ای که وانت بار براش جنس میاره و کرایش رو بیشتر کرده نمی خوام خرید کنم ؟ بچم رو با سرویس نمی خوام بفرستم مدرسه و و و
    امروز شنیدم که وزیرآموزش و پرورش می گفت که به سرویس مدارس هم سهمیه هایی تعلق می گیره اصلا ما می گیم باشه تعلق می گیره و سرویس مدرسه تماما بنزین 1500 تومنی می زنه و از 3000 تومنی هم خبری نیست ولی آیا باز هم باید همون 100.000 تومن رو از والدین بگیره ؟ والا منطق می گه که کرایه هم باید بشه 150.000 تومن !!
    امروز یه مصاحبه ای از یه خانم دیدم که خبرنگار ازش پرسید قیمت ها چطوره ؟ خانم هم گفت خیلی زود اومدی برو یه ماه دیگه بیو ؛ با این وجود که همین الان که زود هم هست قیمت ها رفته بالا ولی واقعا راست هم می گه آیا یک ماه دیگه هم از این نظارت ها هست ؟ آیا واقعا یک ماه دیگه که موجودی انبارها تموم شده و سفارش جنس جدید می دن باز با قیمت قبل تحویل می گیرن و تحویل مردم می دن ؟
    از طرح جدید معیشتی هم خیلی می ترسم ، نقدینگیِ کشور کم بود که این واریزهای ماهانه هم بهش داره اضافه می شه مثل این می مونه که آب بریزی توی صافی ؛ بنده های خدا مردم از یکی دو جا پول می گیرن و بخاطر عدم مدیریت نقدینگی که سرسام آور هم شده و نمیندازنش تو کار تولید ، از هزارجا باید خرج کنن
    ولی باز هم توی این شرایط خدا به افرادی لطف کرده و لنگ نمی مونن ، منِ کوچک ترین درخواست دارم که هوای همدیگه رو داشته باشیم و این روزها کمک به همدیگه رو فراموش نکنیم خدا هم قطعا کار ما رو بی جواب نخواهد گذاشت :)

    1 - دیروز روز پرکار و شلوغی بود ، نزدیکای ظهر بود که زنگ انبار به صدا در اومد و همزمان دو تا ماشین بار آورده بودن و فقط مهدی بود و من ماشین اوّل که یه کیسه* داشت و سریع خالیش کردیم و رفت . ماشین دوم چهار تا کیسه آورد و هنوز با این ماشین حساب و کتاب نکرده بودیم که صدای زنگ رو دوباره شنیدیم و از توی حیاط که نگاه کردم دیدم یه ماشین دیگه بار اورده . سریع ماشین داخل حیاط رو هدایت کردیم به بیرون تا ماشین سوم هم بیاد داخل ، که 10 کیسه هم آورد .
    بهرترتیب خالیشون کردیم ؛ صاب کار هم از بالا اومد و گفت مقداری از این کیسه و اون کیسه حتما باید بذاریم برای فسا چون رانندش هم ساعت 2 می خواد بیاد ببره پس بگیرید دورش خلاصه مهدی سریع با چاقو افتاد به جون کیسه هایی که لازم بود و من هم می شمردم ، بعد هم سریع رفتم تا وارد سیستم کنم و لیبلشون رو چاپ کنم تقریبا بعد از خالی کردن هر سه ماشین صدای اذان هم شنیده شد و تُف تو ریا بنده هم تا جایی که بتونم نمازم رو سر وقت می خونم ( اکثراََ هم ناموفق ) ولی این بار با جدّیت بیشتری قیدش رو زدم و چسبیدم به کار تا زودتری اجناس فسا آماده بشه که وقتی راننده میاد بارش آماده باشه
    در حال تکاپو بودم که صاب کارم اومد و بهم گفت محمّد برو نمازت رو بخون ، گفتم باشه الان می رم و به خودم می گفتم این کار رو که انجام بدم بعدش می رم که دوباره برگشت و تاکید مجدد کرد که رفتم و نمازم رو خوندم .
    بعد از نماز که دوباره برگشتم ، دیدم صاب کار و مهدی خیلی ریلکس و بدون هیچ استرسی دارن کار می کنن و اصلا از تکاپویی که من انقدر درگیرش بودم خبری نبود
    2 - چند روز پیش عُمر نقل بلاگ رو دیدم که نوشته بود 356 روز ، من هم گفتم خب پس امروز تولد نقل بلاگ هست و من هم یه ابزاری که از چند وقت پیش در حال طراحیش بودم رو برای امروز آماده کنم ، تا آخرای شب دورش بودم و مطلبش هم قرار دادم با توجه به این که یک روز روی نقل بلاگ بود و بازدید خوبی هم داشت امّا دیدم خیلی از بازدیدکننده ها آنچنان براشون هم مهم نیست که ابزار پروفایلی داشته باشن و یا نداشته باشن راستی بعدش یادم اومد که سال 365 روز هست و من اشتباهی فکر کرده بودم یک سال شده ( مطلب هم فعلا پیش نویس هست )
    3 - همه این رو درک کردن که وقتی خدایی نکرده مرگ عزیزی رو می بینیم حداقل برای ساعتی هم که شده می گیم گور بابای دنیا ، دنیا ارزش این رو نداره که بخوام ناراحت فلان و بسان باشم ( یکی از بچه های انبار شوهر عمش فوت کرده و همین حرف ها رو ازش شنیدم و به یاد خودم افتادم ) امّا یکم که ازش بگذره و گرمای این داغ کم بشه باز روز از نو و روزی از نو !!
    نـــــتـــــیـــــجـــــه
    خیلی چیزا فقط برای ما مهم هست نه دیگران ، مثلا یه جوش کوچیک توی صورتت می زنه هر دقیقه باهاش ور می ری و خودت رو تو آینه نگاه می کنی امّا شاید کمتر کسی اون رو ببینه یا در موردش حرف بزنه ، باور کنی یا نه تمام اتفاقات دنیا هم از همین قانون پیروی می کنه !
    نمی گم خودت رو به بی خیالی بزن ولی خیلی از مسائل رو می شه با آرامش بیشتری حل کرد تلاشت رو بکن که درست کار کنی ، درست فکر کنی ، درست رفتار کنی امّا برای این تلاش نیازی هم نیست تقلّای زیادی کنی و خودت رو به هر آب و آتیشی بزنی
    *کیسه (شاید بهتر بود می گفتم گونی ، شغل ما پوشاک هست )

    از نظر من وجود هر دختر مثل یه مروارید خیلی قیمتی می مونه ، باید برای مدّتی توی صدف بمونه تا قیمتش بره بالا و بالاتر تا این که روزی برسه و با ازدواج کردنش این صدف باز بشه و زیبایی مروارید برای مَحرَم ترین فرد زندگیش نمایان و عرضه بشه !
    امّا بد زمونه ای شده ، این مروارید های باارزش خیلی زود دارن خودشون رو عرضه می کنن اون هم نه برای همسر بلکه فقط با یک بیرون رفتنِ توی خیابون حداقل برای 100 مرد !! در عجبم که چرا اکثر چنین مرواریدهایی هیچ وقت از خودشون نمی پرسن که آیا ارزش من اینه ؟ آیا هر کسی اجازه ی این رو داره که از زیبایی های من بهره ببره ؟ مگه من شدم ویترین که هر پسری از کنارم رد می شه با نگاه هوس بازانه ی خودش و متلکی زیر لب برای لحظه ای هم که شده خودش رو کنه ؟
    مخلص کلام :
    نمی خوام به بدبینانه ترین شکل ممکن از عبارت مُفتی استفاده کنم ولی خواهش می کنم خودت رو ارزون نفروش ، قیمت تو خیلی بالاست

    زندگی این رو بهم آموخت که هر کس خواست نتیجه کارش رو با سر و صدا و صحبت به گوش دیگری برسونه ؛ از جارزدن جلوی خانواده بگیر تا همکار و صاب کار ، کارش می لنگه ! حتما یه جای کارش اشکال داره که می خواد با حرف زدن و تعریفِ از اون ، عیبش رو بپوشونه !!
    کسی که کارش رو با صداقت و وجدان انجام می ده و از عملِ خودش مطمئن هست چه نیازی به جارزدن که ای اطرافیان ، بفهمید من فلان کار رو انجام دادم ؟
    شاید بگی خب اینجوری که کسی نمی فهمه من زحمت کشیدم و کارم رو به درستی انجام دادم ، جوابت اینه که اگه توی محل کار هستی قطعا با گذشت زمان تک تک افراد از صاب کار گرفته تا همکار و ارباب رجوع این موضوع رو می فهمن که تو کارت رو به درستی انجام می دی ، بعدش هم فرصتی هست برای سرکوب نفس خودت ،، اصلاََ با خودت قرار بذار که هر کاری رو بهت سپردن و خیلی خوب انجامش دادی سکوت کنی و هیچی نگی امّا در مقابل اگه یه وقتی خراب کاری کردی اشتباهت رو بپذیر و سعی نکن توجیه بیاری و حاضر به عذرخواهی باش !!
    در کل اگه به دنبال تایید هم هستی ، دنبال تاییدشدن به دست خدا باش !
    بی ربط
    • این چند روز به خاطر فشار کاریِ بالا جسمم خسته شده و این موضوع باعث شده که اصلا ایده خاصی برای نوشتن به سرم نمی زنه و یا رمقی هم برای مطالعه ندارم الان می فهمم که شاید یکی از مهمترین دلایل کمبود مطالعه ایرانی ها نسبت به کشورهای پیشرفته همین خستگیِ جسم و شاید روحشون باشه فردی که صبح تا شب برای به دست آوردن نون تلاش می کنه واقعا سخته که ازش انتظار مطالعه هم داشته باشیم .
    • برای این که وقت مخاطبان بزرگوار برای درج نظراتی که جنبه تایید مطالب دارن گرفته نشه ، قسمت پسندیدم و یا نپسندیدم هم فعال شد ، اگه نظرتون راجع به مطلبی منفی بود و نپسندیدید خوشحال می شم از قسمت نظرات بگید چرا نپسندیدید .

    یکی از کلیدی ترین قابلیت های بلاگ بیان سیستم نظراتش هست ، اونایی که توی سرویس های دیگه وبلاگ داشتن یا برای دوستاشون جاهای دیگه نظر می ذارن بهتر درک می کنن که من چی می گم برای این که متوجّه بشی نظرت تایید شده چند بار به مطلبِ طرف مراجعه می کنی تا آخر بعد از چندبار می بینی که آره نظرت خونده شده و جوابی هم ثبت شده ! امّا بلاگ بیان یه سیستم تعاملی فوق العاده برای کاربراش داره که خیلی راحت نظراتشون رو مدیریت می کنن و به راحتی از طریق پنل مدیریت ، خبردار می شن که طرف مقابل به نظرشون پاسخ داده یا نه !
    این امکان فوق العاده کاربردی باعث شده که توقع کاربر هم از بیان بالا و بالاتر بره ، امّا این سیستم نظرات یه ضعف داره که چند بار حالمو خراب کرده بعضی وقتا برای افرادی کلی وقت می ذاری و دیدگاهی بلندبالا می نویسی که اتفاقا اون دیدگاه ممکنه برای افراد دیگه ای هم موثر باشه مثلا طرف سوالی می کنه من هم می دونم کسی یه جای دیگری سوالی پرسیده و بهش پاسخ دادم می خوام به اون دیدگاه هدایتش کنم ، به قسمت نظرات ارسالی می رم هر چی نظرات رو بالا و پایین می کنم از اون دیدگاه خبری نیست . سر می زنم به وبلاگی که می دونم براش نظر ارسال کردم و متوجّه می شم که ای وای اون مطلب رو کلا حذف کرده و دیدگاه من هم باهاش حذف شده !! خیلی حس بدی بهم دست می ده چون واقعا حاصل کلی وقت گذاشتنم از بین رفته که هیچ ، مجبورم برای طرف مقابل هم دوباره توضیح بدم .
    به امید روزی که اگه مطلب طرف مقابل هم حذف شد با چنین چیزی متوجه بشیم نه این که کلا بپره و به خاطره ها بپیونده :
    البته یادم نرفته که هنوز بیان به خیلی از تعهداتش توی پویشی که راه افتاد عمل نکرده ولی آرزو بر پیرمردها که عیب نیست !

    توی مطلبی اشاره به این کردم که تلاش خواهد شد یه مرجع بهتر برای معرفی وبلاگ های مفید آماده بشه ، خدا رو شکر به نتیجه هم رسید .
    سیستمش هم جوری هست که از طریق RSS وبلاگ ، آخرین مطلب هر وبلاگی که داخلش ثبت بشه نشون داده می شه ( نمونه رو در ادامه معرفی می کنم ) پس طبیعتا اگر از کاربران بلاگ بیان هستید و احساس می کنید وبلاگ مفیدی دارید باید از طریق تنظیمات پیشرفته این امکان رو فعال کنید .
    خوبی این ابزار به این هست که حتی می شه کاربران بلاگفا هم داخلش قرار بگیرن بطور کل هر آدرسی که بعدش rss/ قرار بگیره و صفحه ای با شکل و شمایل ساده نشون داده شد می تونه توی این لیست قرار بگیره
    فرمی طراحی شده که کاربر عنوان وبلاگ و آدرسش رو ثبت می کنه امّا تا لینک تایید نشه در قسمت لیست وبلاگ ها نمایش داده نمی شه پس به وبلاگ های تبلیغاتی ، کپی ، دانلود آهنگ و این مسائل اجازه ورود به این لیست داده نمی شه تا کیفیت بالا بمونه .
    چند وبلاگ بصورت آزمایشی در این لیست قرار دادم که با کلیک روی لینک پایین می تونید ببینید :
    حتما باید قسمت نمایش تاریخ و زمان وبلاگتون فعال باشه تا زمان آخرین مطلب بطور خودکار توی لیست ثبت بشه در غیر اینصورت زمان خالی می مونه !
    البته این رو هم بگم که مثل قسمت وبلاگ های بروزشده نیست که شما هر بار واردش بشی متناسب با زمان حاضر جدیدترین وبلاگ ها رو نمایش بده بلکه مدیریت نقل بلاگ هر از مثلا 12 ساعت یا یک روز لیست رو بروزرسانی می کنه اگه تعداد لینک هایی که ثبت بشن زیاد باشن به راحتی می شه تغییرات رو بعد از 24 ساعت هم حس کرد .
    ولی یه م از دوستان می خوام ، بنظرتون معیار وبلاگ مفید چیه ؟ منجر به دلخوری نمی شه ؟ مثلا کسی وبلاگش رو ثبت کنه ولی تایید نشه ؟ راهی برای حل شدن این موضوع دارید ؟
    راستی نیازی هم نیست خود مدیر هر وبلاگ اقدام به ثبت وبلاگش کنه ، شما اگر مخاطب وبلاگی هستید و فکر می کنید ارزش خونده شدن داره می تونید از طریق فرمی که در آینده ای نزدیک قرار داده می شه اقدام به ثبت اون وبلاگ کنید تا بررسی بشه .
    اگه وقت دارید مشارکت کنید و نظرتون رو راجع به این ابزار و سوالی که پرسیدم بدید   چون برام مهمه :)

    افراد زیادی رو دیدم که در مورد دوران طلایی وبلاگ نویسی صحبت می کنن ، از این که خیلی از وبلاگ ها مطالب کپی قرار می دن یا تبلیغاتی هستن و یا به اصطلاح زرد هستن می نالن ! خودم به شخصه به هر وبلاگ نویس با هر نوع مطلب و دیدگاهی احترام می ذارم چون معتقدم وبلاگ تعریفِ مشخص و یکسانی نداره و هر کس مطابق با دیدگاه های خودش وبلاگ رو تعریف می کنه و داخلش مطلب قرار می ده . امّا این احترام هم منجر نشده به این که هر وبلاگی رو بخونم بهرحال خدا بهم قدرت تعقل و تفکر داده که ممنونشم :)

    از نظر من دوران طلاییِ وبلاگ نویسی یعنی همین سال ها ، سال هایی که هر روز و هر روز وابستگیِ مردم به شبکه های اجتماعی و کوتاه نویسی بیشتر و بیشتر می شه . اگه کسی تو این دوره وبلاگ بنویسه کارش خیلی باارزش هست از اون بر نگاه می کنی می بینی دهه 80 اصلا چیزی بنام تلفن همراه وجود داشت ؟ یادمه اون موقع ها فقط ویندوز اکس پی بود یا 98 و اینترنت اکسپلورر که فضای آنچنانی برای انتشار متن و عقاید جز وبلاگ نبود بالاخره شرایطی وجود داشت که افراد زیادی اشتیاق به وبلاگ نویسی داشتن .

    خیلی هامون از بزرگترها شنیدیم که می گن تو دوره ما اِل بود و بِل بود و از این حرف ها ، حرفشون هم محترمه ولی بالاخره اونها هم باید با شرایط زمانی و فرهنگیِ دوره جدید هم بسنجن این مسائل رو !

    الان به لیست بروزشده های هر سرویس وبلاگ دهی که نگاه می کنیم ، شاید 20 ، 10 درصدشون مطابق با میل ما باشن ولی خب تا بوده قانون دنیا هم همین بوده که هیچ وقت همه چیز مطابق میل ما پیش نمی ره البته سوء برداشت نشه قطعا مدیران هر سرویس وبلاگ دهی باید خودشون رو موظف بدونن که با توجه به پیشرفت تکنولوژی اونها هم سرویسشون رو ارتقا بدن و مخصوصا فکری اساسی برای قسمت وبلاگ های بروزشده کنن بهرحال زمینه آشنایی خیلی از دوستان وبلاگ نویس با وبلاگ های همدیگه همین قسمت بروزشده ها هست .

    یکم بحث رو عوض کنم :

    با عزیزی صحبت می کردیم که ای وای جامعه داره به سمت بدی می ره ، خیلی ها رحمی به هم ندارن ، اوضاع حجاب خوب نیست و . نتیجه این شد که شما وقتی زیر بغلت عطر می زنی از اون بر هم فعالیت می کنی منجر می شه به عرق کردن و بوی نامطبوع عرق و عطری که زدی قاطی می شه و بوی تعفن ، بیشتر حس می شه ! نمی دونم شاید از نظر علمی هم میزان تاثیر و ماندگاری اتفاقات بد خیلی بیشتر از اتفاقات خوب روی مغز هست و باعث می شه که با بدبینی به دنیا نگاه کنیم .

    شما چقدر تصاویر بی بند و باری دخترا رو می بینی ؟ چند نفر هستن ؟ آیا تعدادشون به گرد هزاران خانم محجبه ای که توی مراسم جامانده های اربعینِ فقط شهر تهران ( بقیه شهرها رو نگفتم ) می رسه ؟؟ پس چرا هیچ وقت از این شکوه و عظمت صحبت نکردی ؟ اخبارمون هم که شده ساندویچ کردن خبرها ، دو تا خبر بد می دن یه خبر خوب و دو تا خبر بد و کلا تاثیر اون خوبه رو از بین می برن و ما هم دنیا رو بد می بینیم .

    سعی کردم جوری بنویسم که فقط در مورد وبلاگ نویسی نباشه ، بلکه با هر موضوع دیگه ای هم مطابق باشه ، تا بوده همین بوده خیر و شر ، خوب و بد ، قشنگ و زشت همیشه وجود داشتن . ولی خب بالاخره نگاه ما به این مسائل و ساختارهایی که از مدیران گرفته تا خود ما باید ایجاد کنیم تا قشنگی ها بیشتر به چشم بیاد خیلی موثر هست .

    نمی دونم شاید این مطلب ، مخالفان زیادی داشته باشه قصد هیچ تحمیلی هم نیست بالاخره دارم دیدگاهم رو می گم چون وبلاگ نویس هستم و وبلاگ نویسی و وبلاگ نویسا رو دوست دارم .

    امّا از ساختار گفتم ، فعلا که از مدیرانِ بیان آبی گرم نمی شه ، اگه خدا بخواد بصورت آتش به اختیار در حال تفکر و رسیدن به ایده ای برای ثبت وبلاگ های مفید هستم .

    بهرحال خیلی از چیزهایی که ما براشون زحمت می کشیم ممکنه استقبالی هم نشه ولی انقدر محیط وبلاگ نویسی رو دوست دارم که نمی تونم نسبت بهش بی تفاوت باشم و صرفا یک نویسنده یا بهتره بگم یه مصرف کننده باشم .

    اگه تا اینجا خوندید ، ممنون :)


    این روزها حسابی درگیر پیدا کردن انبار هستیم ، البته این وظیفه بیشتر بر دوش بالاتری هاست ولی ما هم کل اجناس رو فاکتور کردیم و داخل پلاستیک گذاشتیم تا به محض پیدا شدن انبار بریم تو کار جابجایی !!

    امروز از مظلومیتی شنیدم که انقدر اذیت شدم که حیفم اومد ثبتش نکنم ، مکالمه ای بین بنگاه دار و صاب کارم وقتی که توی ماشین بودن برای دیدنِ یک مورد شکل می گیره که صاب کارم تعریف کرد برامون . خلاصه این بنگاه دارِ عزیز گلایه داشته از این که چرا قیمت مسکن تو همه شهرها رفته بالا ولی شیراز اونطوری که ایشون می خواستن بالا نرفته !! ظاهرا دلخور بودن که چرا طی معامله ای که صبح شکل گرفته بوده و خونه ای به قیمت 4 میلیارد و 100 میلیون تومن بفروش می رسه هر طرف فقط 1 درصد حق کمیسیون بهشون داده بودن !! اوج ناراحتیشون هم وقتی شکل می گیره که یکی از طرفین بجای این که 41 میلیون بپردازه ، 40 میلیون تومن پرداخته

    سرتون رو درد نیارم در کمتر از یک ساعت 81 میلیون تومن به جیب زدن ولی باز گلایه داشتن چی می شه گفت ؟ شاید بهتره بگیم حالا که ما قدرت خرید خونه رو نداریم چه 500 میلیون باشه چه 2 میلیارد پس قیمتا بره بالا که حداقل عزیزانِ مظلوم و زحمت کشی مثل این بنده خدا بتونن از اهلش بیشتر پول در بیارن !


    هر آدمی برای خودش یک سری قوانین داره ، خیلی هاش هم بدون دخالت هیچ کس دیگه ای ساخته می شه و نمی شه بگیم ربطی به خانواده و جامعه و این مسائل داره بلکه بیشتر بخاطر این هستن که خودمون حال می کنیم باهاش ، اگه آدمی باشیم که از منطق و تفکر هم به دور باشیم هر کسی هم بخواد ما رو راهنمایی کنه و بگه که فلانی این عادت و قانونی که برای خودت ایجاد کردی مشکل داره قطعا روی ما تاثیری نخواهد گذاشت .

    از یک سری قوانینِ خودساخته ای که بصورت حی و حاضر در اطرافم می بینم بگم :

    1 - هر ماه سهمیه ای جهت خوراک به دوستم و من که داخل انبار می خوابیم تعلق می گیره ، اگه کسی اضافه بر ما دو نفر ، ناهاری بخوره ما اسمش رو توی دفتری ثبت می کنیم و سرِ ماه به مسئول واریز می دیم تا علاوه بر مبلغِ همیشگی به ازای هر نفری که پیش ما خورده مبلغ 8000 تومن رو واریز کنه ، امّا اون هیچ وقت نمیاد بگه خب مثلا امروز آقای ایکس پیش شما بوده پس می شه 1 سهم . نحوه حسابش به اینصورت هست که هر یک نفر رو دو سهم 4.000 تومنی حساب می کنه یعنی مثلا اگه سرِ ماه 20 نفر با ما غذا خورده باشن نمیاد بنویسه 20 تا سهم 8000 تومنی بلکه چون هر نفر رو دو سهم حساب می کنه می گه 40 سهم 4000 تومنی و مبلغ 160.000 تومن رو اضافه واریز می کنه !! بهش می گیم فلانی خب این چه کاریه از همون اول هر یه نفر رو یه سهم حساب کن و ضرب در 8000 تومن کن و در جواب هم حرف هایی مثل اینجوری راحت ترم و امثالهم می شنویم .
    2 - تا قاشق و چنگالِ " حسن بن علی " نباشه من با حس خوبی غذا نمی خورم ، یکی از معضلاتی که اغلب درگیرش می شیم همینه با یکی از دوستان هم بر سر همین قضیه درگیریم !!
    3 - سوار ماشینِ دوستی شدم ، هوا سرد بود و باید بخاری رو روشن می کرد . دیدم درجه ای که جلو ماشین هست و می چرخونن روی حالت سرد و گرم روی حالت سرد هست و چرخوندش روی حالت گرم . رسیدیم به مقصد و ماشین رو که خاموش کرد دوباره عقربه رو چرخوند به حالت سرد بهش می گم فلانی چرا اینطور می کنی ؟ فعلا که هوا سرده و حالاحالاها باید بخاری روشن باشه با این کارت که پدر این پِرخورنده در میاد گفت نمی تونم ، خوشم میاد درجش رو به اینبر باشه !!
    یه نکته اخلاقی که همین الان به ذهنم رسید اینه که چرا این مثال ها رو از اطرافیان زدم و هیچی از خودم به ذهنم نرسید که بنویسم دلیلش توی خودم به شخصه ترس از قضاوت نیست و بر می گرده به این که من چقدر آدم فوضولی هستم و عیب و ایرادات بقیه رو می بینم ولی برای خودم هیچی . که جدای از موضوع این مطلب باید توجه ویژه ای بهش کنم .
    بگذریم حرفم اینه هر کدوم از ما از این عادت ها و قانون های مخصوص به خودمون رو قطعا داریم ، فقط باید یکم فکر کنیم و به رفتارهامون دقت کنیم که به عمق فاجعه پی ببریم از خودمون بپرسیم قبلا که عزیزی در مورد عادت های اشتباه ما صحبت کرد آیا ما پذیرفتیم و تصمیم به تغییر اون عادت گرفتیم یا همچنان سوار بر الاغِ خود راه رو پیش می بردیم ؟؟ تازه این مثال ها از کم اهمیت ترینِ مسائل بود و یکم مهدویش کنیم فکر کنید ایشالا امام زمان ظهور کرده ، یهو می گه فلانی این خونه ای که اینجا ساختی باید تخریب بشه یا یک سری ساختارهایی رو باید به وجود بیاریم که بر خلاف منفعت شخصیِ تو هست آیا به راحتی می پذیری ؟؟ آیا تو سینه امام زمانت نمی ایستی ؟؟؟
    این موضوع رو جدی بگیر ، اگه تونستی با انتقادهای کوچیک و مصلحت هایی که شاید به ضررت باشه ( صرفا مادی هم نه ، مثلا باید انرژی بذاری براش ) کنار بیای و به مرور تلاش کردی عادت های بدِ بزرگتر رو تغییر بدی به خودت امیدوار باش در غیر اینصورت مطمئن باش کارت می لنگه !!!

    ابزار وبلاگ های بروزشده برای وبلاگ نویسانی که دوست دارن از جدیدترین مطالب وبلاگ های مفید باخبر بشن آماده شد امیدواریم مفید واقع بشه .

    توی این ابزار سعی می شه که وبلاگ های تبلیغاتی ، کپی ، خلاف عرف و امثالهم وجود نداشته تا کیفیت مطالب حفظ بشه همچنین منحصر به یک سرویس وبلاگ دهی نیست و دوستان بیانی و بلاگفایی و عزیزانی که دامنه اختصاصی به وبلاگشون متصل کردن می تونن به این لیست اضافه بشن . این ابزار بطور خودکار و هر از 2 ساعت بروزرسانی می شه ( البته احتمال کم یا زیادشدن زمان هست )

    طی نظرسنجی که از دوستان شد و مختصر عزیزانی نظراتشون رو بیان کردن ، تصمیم بر این شد که سخت گیریِ خاصی انجام نشه و فقط جلوی وبلاگ های تبلیغاتی و کپی گرفته می شه که خودش به کیفیت مطالب قطعا کمک خواهد کرد .

    هر کسی می تونه وبلاگ خود و یا دوستش رو ثبت کنه ، امّا اگر عزیزی متوجه شد وبلاگش تو این لیست ثبت شده و اون راضی نیست از قسمت نظرات همین مطلب اعلام کنه تا لینک غیرفعال بشه !

    نحوه ثبت لینک :

    به آدرس :

    https://naghlblog.ir/changes/add.php

    مراجعه کنید و عنوان مورد نظرتون رو بنویسید ، در قسمت آدرس فقط ساب دامین خودتون رو وارد کنید ( برای درک بیشتر به لینک نمونه پایین نگاه کنید و فقط رنگ سبز باید ثبت بشه و رنگ قرمز نیازی نیست .

    http://www.SubDomain.blog.ir

    یه کشو هم بعد از ساب دامین هست که بسته به سرویس وبلاگ دهی ، انتخابش می کنید .

    در نهایت هم متناسب ترین موضوع با وبلاگتون رو انتخاب و روی دکمه ثبت لینک کلیک کنید .

    اگه آدرس انتخابی شما از قبل وجود نداشته باشه با پیغام موفقیت آمیزی روبرو خواهید شد که در اسرع وقت لینک شما بررسی و تایید یا رد می شه .

    حتما توجّه داشته باشید که اگه بیانی هستید ، باید از قسمت تنظیمات پیشرفته ، آر اس اس وبلاگ رو فعال کنید همچنین برای نمایش صحیح تاریخ و زمان قالبتون باید اونها رو نمایش بده !!

    در نهایت هم لیست وبلاگهای بروزشده از طریق آدرس :

    naghlblog.ir/changes

    در دسترس دوستان خواهد بود ، اگه فکر می کنید طرح خوبی هست و شما رو از دست خیلی از وبلاگهای تبلیغاتی و مضر راحت می کنه حتما اقدام به ثبت وبلاگ های مفیدی که می شناسید کنید و به دوستانتون هم معرفی کنید حتی می تونید لینکش رو به توی وبلاگتون قرار بدید . جای دوری نمی ره همه ما وبلاگ نویس هستیم .

    خبرخوان وبلاگ ها هم هر وقت فرصت بشه بروزرسانی خواهد شد که اگه به لیست وبلاگهای بروزشده مراجعه کنید می تونید آخرین زمان بروزرسانیِ خبرخوان هم مشاهده کنید .

    عزیزانی که تاریخ یک مطلبِ تکراری رو برای چند بار تغییر می دن هم به حالت غیرفعال تبدیل می شن !!


    این چند روز حسابی درگیر جابجایی بودیم و اگه خدا بخواد انبار به جای جدید منتقل شد ، هنوز سر و سامون آنچنانی نگرفتیم ولی خب اوّلین کاری که کردیم جای خوابمون رو ردیف کردیم و بخاریش رو راه انداختیم .
    خوراک ظهر و شبِ دو سه روزمون شده سفارش از بیرون ، به لطف صاب کار و اسنپ فود نگرانی از بابت غذا نداریم امّا امشب دیگه مستقر شدیم طبقه بالا و از شدت خستگی و سرما چسبیده بودیم به بخاری که صاب کارم زنگ زد و گفت غذا چی می خورین که سفارش بدم ؟ قرار شد چند دقیقه بعد بهش خبر بدیم که ماجراهایی پیش اومد - از اونجایی که انبار جدید از دو تا کوچه راه داره و فاصله ما تا دری که شماره پلاکش رو می دونستیم خیلی زیاد بود و باید دو تا قفل کتابی رو باز می کردیم تا برسیم به در ورودی و غذا رو از پیک تحویل بگیریم گفتیم خب این چه کاریه یکیمون می ره پایین و شماره پلاک در این وری رو نگاه می کنه و به صاب کارمون می گیم که آدرس تحویل رو بزنه دری که بهمون نزدیک هست . حالا چه کسی باید می رفت پایین ؟
    باید فکری می کردیم ، فکری که باعث بشه یکی از دو جنازه ای که کنار بخاری افتاده رو ت بده تا بره پایین و شماره پلاک رو بخونه و به صاب کار بگه ! نتیجه این شد که بازنده ی سنگ کاغذ قیچی بره پایین ؛ من کاغذ آوردم و رضا سنگ و من برنده شدم امّا اون همش بهونه تراشی می کرد که نره من هم از سر ناچاری گفتم باشه تو برو ولی وقتی غذا اومد من می رم می گیرم . رفت پایین اما روی در اینوری از شماره پلاک خبری نبود و ناامید برگشت بالا !! بهش گفتم من قرار بود وقتی غذا اومد اینبر برم بیارم و من اصلا حوصلم نمی شه از در اونوری برم ، حالا مسافتش هم مهم نیست ولی حوصله بازکردن قفل کتابی رو ندارم که بحث بالا گرفت و هر دو طرف قهر کردیم و گفتیم اصلا امشب با شکم گشنه می خوابیم .
    مصمم به شام نخوردن بودیم که صاب کار اونیکی زنگ زد و گفت بیاین انبار قدیم تا مشتی وسایل رو ببریم که دارم اونجا رو تحویل می دم . این دو جنازه با چنان انرژی و انگیزه ای از جا بلند شدن و با پای پیاده (توی سرما) یک کوچه رو پیاده رفتن تا رسیدن به انبار قبلی !! حدود نیم ساعت هم همونجا بودیم و بعد رفتیم مغازه و غذایی گرفتیم و رفتیم انبار و خوردیم و الان دوباره مثل جنازه افتادیم ، من زیر پتو و لپ تاپ به دست ، رضا هم روی تشک و خواب هفت خان رستم ، الان هم حسابی تشنمه و حوصله ندارم برم آب بخورم :|
    نتیجه گیری از مطلب هم بعهده مخاطب :)

    اخیرا کتابِ خانه ای با عطر ریحان که روایتگر زندگی شهید محمدهادی ذوالفقاری هست رو تموم کردم ، کسی که این شهید بزرگوار رو از ترک تحصیلی به مسجدی شدن ، طلبگی و در نهایت شهادت می رسونه عزیزی هست بنام سیّد علیرضا مصطفوی که بخاطر بیماری به رحمت خدا می ره ! داغ سیّد علیرضا خیلی محمدهادی رو اذیت می کنه بطوریکه بارها لابلای متن کتاب این سنگینی و سوز دل حس می شه .

    اما کنجکاو شدم برم سراغ کتاب زندگی سیّد علیرضا . کسی که شهید نشده اما واقعا سبک نگاه و زندگیش ذره ای از شهدا کم نداره و واقعا فکر می کنم اسم همسفر شهدا مناسب ترین عنوان برای کتابش هست .

    بگذریم ،، چیزی که بنده رو به نوشتن این مطلب مجاب کرد فعالیت های خالصانه و تحویل گرفتن بچه های مسجد بود ، بطوریکه مثل شهید ابراهیم هادی خیلی ها رو با رفتار و منِش خودش جذب هیئت و مسجد می کنه وقتی داشتم کارهایی که برای مسجد و بچه ها انجام می داده رو می خوندم داغ دلم خیلی تازه شد ، منی که در سنین دبستان عضو بسیج مسجداهرا بودم و بخاطر رفتن مسئول بسیج و راحت نبودن با مسئول جدید برای مدّتی قید بسیج رو زدم .

    تا این که گذشت و دوباره دلم هوای بسیج کرد ، از قضا روزی که رفتم بچه ها هم مشغول بازی پینگ پنگ بودن - بازی که همیشه دوستش داشتم و دارم - و رفتم که با اونها بازی کنم راکت به دست نشده بودم که یکی از افرادی که نمی شناختم به مسئول بسیج گفت این که عضو بسیج نیست من هم کارتم رو نشونشون دادم و گفتن که این اعتبار نداره و تو نمی تونی بازی کنی !! دلسردی و حس بدی که شاید 10 سال پیش در من ایجاد شد باعث شد که برای همیشه قید بسیج و بسیجی رو بزنم .

    و الان چقدر حسرت خوردم که چرا مسئول بسیج تنها به خاطر یک اعتبار من رو از اونجا طرد کرد چقدر دوست داشتم یکی مثل سیّد علیرضا می بود و سرِ کوچکترین مسئله باعث دلسردی من نمی شد خدایش بیامرزد .


    تصمیم از سر احساس

    شاید خیلی از اتفاقات زندگی مطابق میل ما نباشه امّا کار خاصی هم از ما بر نمیاد ، مثلا هرروز با عضوی از خانواده درگیری یا روزی که با همکلاسی یا همکارت بحث و جدل نداشته باشی وجود نداره ، حالت گرفته می شه امّا بهرحال مجبوری که تحمّل کنی . هر چه وابستگی و احساسات بیشتر باشه دل کندن هم سخت تر و حتی غیرممکن خواهد بود . مقدمه ای کوتاه بیان شد تا برسم به وبلاگ نویسی ، شاید از نگاه خیلی از افرادی که به سر تا پاشون نگاه می کنی و نویسندگی رو در نوشتن جمله ای طنز در وضعیت واتس اپ خودشون می دونن ، وبلاگ نویسی یه مسئله ی کاملا بی اهمیت باشه ولی برای من و شما که لذت وبلاگ نویسی رو تجربه کردیم قطعا یه حس خوب هست . امّا این حس خوب به قدری هم نیست که بتونه در هر شرایطی ما رو از حذف وبلاگمون منصرف کنه !

    بنظرم باید به وبلاگ نویسی به چشم یه فرصت هم نگاه کرد ، فرصتی برای درک این مسئله که همیشه همه ی اتفاقات مطابق میل ما رقم نخواهد خورد منصفانه یاد روزهایی بیفت که مطلبی ارسال کردی و بیشتر مخاطبانت اون مطلب رو درک کردن و کلی نظرهای خوشمزه برات فرستادن و تو هم لذتشو بردی اما بعضی از مطالبت هم مخالف داشته و حتی بحث و جدلی شکل گرفته و تا حد توهین و این حرف ها هم رسیده . این جاست که وقت اثبات خودت به خودت هست . ببین تویی که با مشاهده چندین جمله بصورت نوشتاری بدون شنیدن هیچ صدا ، نگاه و لحنِ تندِ همراه با عصبانیت تا این حد از کوره در رفتی اگر قرار باشه کسی در دنیای واقعی با تو اینطور مخالفت کنه چطور برخورد می کنی ؟

    چرا به چشم یه فرصت بهش نگاه نمی کنی ؟ برای خودسازی ، برای فحش شنیدن ( اصلا مگه می شه کسی بر حق حرف بزنه و فحش نشنوه ، اگه هیچ وقت فحش نشنیدی به خودت شک کن )

    خب بالاخره شاید زمانی برسه که دیگه واقعا بزنی به سیم آخر و بگی که این وبلاگ باید حذف بشه ، من می گم همون موقع روی دکمه حذف وبلاگ کلیک نکن ( باز خوبه بلاگ بیان 48 ساعت مهلت می ده اما بلاگفا در لحظه حذف می کنه و من مطمئنم خیلی از بلاگفایی ها بعد از حذف وبلاگشون پشیمون شدن که دیر بوده ) بذار یکم اعصابت آروم بشه و اون وقت تصمیم درست تری رو خواهی گرفت چون اون موقع احساسات به شدت بالا بوده و منطق هرگز بر احساساتت غلبه نمی کرده اما وقتی آروم تر بشی قطعا منطقی تر تصمیم می گیری .

    گفتم دکمه حذف ، ولی ثبت مطلب هم چاشنیش می کنم به محض این که عصبی شدی پست خداحافظی نزن ، قالب وبلاگت رو پاک نکن - باور کن اینجوری راه برگشت رو برای خودت سخت می کنی و اگه تصمیم به برگشت هم داشتی ممکنه افکاری بیاد سراغت و تو رو بندازه توی رودربایستی و واقعا بر نگردی یا حتی اگر هم برگشتی همش فکر می کنی که بازدیدکننده هات به چشم دیگری بهت نگاه می کنن

    من خودم حسرت ها می خورم که چرا توی یه وبلاگ فعالیت نکردم ، یه سر داشتم و هزار سودا که همشون هم حذف کردم و الان چقدر پشیمونم که چقدر حرف ها و مطالبم که مربوط به سال ها پیش بوده حذف شده و هیچ خبری هم ازشون نیست بذار یه دفترچه مجازی داشته باشی از هر نوع مطلبی ، گهگاهی به مطالب قدیمی و جدیدت و حتی نوع پاسخ به نظراتی که دادی نگاه کن و خود الانت رو با قبل مقایسه کن و هرروز تلاش کن که بهتر از قبل بشی اصلا فکر کن مُردی ( دور از جون ولی بهرحال اتفاق خواهد افتاد ) ، یه چیزی از خودت بجا گذاشتی یا نه ؟ اگه کیفیتش بالا باشه و چهارتا خدابیامرزی هم گیرت بیاد که عالیه ولی خب حس خوبی هست که قلمت پایدار باشه و سال ها بعد از تو هم وجود داشته باشه :)

    پست ثابت
    وبلاگ مثل وبسایت نیست که قابلیت های زیادی داشته باشه و بتونی ابزارهای مختلفی رو در گوشه و کنارش جا بدی ، عموما شکل ساده ای داره که از یک ستون تا سه ستون ارائه می شه امّا بعضی از وبلاگ ها دارای پست(های) ثابت هستن و سیستم پست ثابت طوری هست که همیشه در بالای صفحه قرار می گیره اگه یه مطلب داری که ثابت هست و اگه کوتاه هست باشه حرفی نیست ولی بعضی از دوستان چندین مطلب بلند بالا رو ثابت گذاشتن بطوریکه وقتی می خوای برسی به جدیدترین مطلب از بس اسکرول رو پایین می بری دیگه خسته می شی و منجر می شه به بی خیال شدن از مشاهده اون وبلاگ اگه علاقه داری یکم زبان های نشانه گذاری مثل اچ تی ام ال و سی اس اس رو یاد بگیر و فقط عناوین پست هایی که احساس می کنی مهم هستن و مخاطب باید اونها رو ببینه به شکل گرافیکی بالای مطالبت قرار بده تا مخاطب با کلیک روی اونها به مطلب هدایت بشه ، اگه هم نمی تونی و از پس کارهای ویرایش بر نمیای قطعا هستند کسایی که کمکت می کنن و هرکس نیاز داشت خودم لیستی از این عزیزان رو در اختیارش می ذارم .
    ظاهر وبلاگ
    یکم متنت رو ترازبندی کن ، از فونت تاهوما دل بکن ، اندازه فونتت رو ببر بالا تا چشممون راحت ببینه ، از قالب واکنش گرا استفاده کن تا حرفت توی هر نوع دستگاهی قشنگ تر به گوش مخاطب برسه .
    هوایی نشو
    چهارتا دنبال کننده پیدا کردی خیلی خودت رو دست بالا نگیر ، به کیفیتِ دنبال کننده توجه کن تا کمّیت چه بسیار دیدم وبلاگ هایی که صدها دنبال کننده دارن و تعداد نظرات و حتی پسندهایی که برای مطالبشون ثبت می شه به 20 تا هم نمی رسه اخلاقت مثل روز اول وبلاگ نویسیت باشه حتی بهتر از اون موقع ، موقعی که اصلا بازدیدکننده ای نداشتی و وقتی یک دیدگاه هم برای مطلبت ارسال می شد چقدر ذوق می کردی و مخاطب رو تحویل می گرفتی ؟
    فریب سابقه و سن و سال
    هر چی مشکل تو این کشور وجود داره تهش بر می گرده به همین موضوع ، مسئولای عزیز از بس دلسوز هستن و خودشون رو برتر می دونن هرگز به جوون ها اعتماد نمی کنن و تماما به چشم حقارت به اونها نگاه می کنن و همش عیب و ایراد می گیرن . تجربه داشتن هرگز دلیلی برای برتر بودن نخواهد بود .
    دقت در دنبال کردن
    حقیقتش رو بخوای بدونی هر وبلاگی ارزش دنبال کردن نداره ، پس هیچ وقت حاضر نشو بخاطر این که متقابلا دنبال بشی کسی رو دنبال کنی برای انتخابی که می کنی ارزش قائل باش و مطلب فرد مقابل رو بخون .
    زبان ساده
    خدا به پیامبراش هم گفته که به زبان قوم حرف بزنید ، ما دیگه کی باشیم ؟ کلماتی که به کار می بری ساده و همه فهم باشه تا طرفی که وقت می گذاره بفهمه که چی می خونه .
    یکم کمتر غر بزن
    انقدر از زمین و زمان ننال ، مشکلات همیشه بوده ، هست و خواهد بود کاش یکم بجای بیان مشکلات به فکر بیان راه حل و عملی کردنش و ارائه به مخاطب همراه با مستند بودی تا منجر بشه به دلگرمی مخاطب .
    قدردان سرویس وبلاگ دهی
    تنها حرفم به بیانی ها نیست ، در هر سرویسی که هستی قدرش رو بدون همین که بصورت رایگان داری مطلبی رو منتشر می کنی بدون این که دغدغه هزینه سرور ، امنیت ، فضا و این مسائل داشته باشی خودش جای شکر داره اضافه هم کنم که جمله ی قبلم دلیل بر این نمیشه که مدیر هر سرویسی نسبت به افزایش کیفیت خدماتش بی خیال باشه .
    پاسخگویی به نظرات
    وقتی مخاطبی برای مطلبت نظری ارسال می کنه ، عمدتا دوست داره جوابی هم ببینه ؛ جواب سلام هم واجب هست و دیداری یا نوشتاری نمی شناسه !
    خودت باش
    فضای مجازی برای بعضی ها فرصتی هست تا یک که چه عرض کنم هزار جور شخصیت دیگری باشن ، خودت باش و مثل خودت رفتار کن ، حرف های دل خودت رو بزن تا اگه روزی سرنوشت طوری رقم خورد که با مخاطبانی دوست صمیمی شدی و شرایط دیدار با اونها فراهم شد وقتی دیدنت و نحوه تفکر و صحبتت رو دیدن ، دهانشون باز نمونه که ای بابا چی می نوشت و چی هست !!!
    کرسی را ول کن
    هر کاری که کنی بحث و گفت و گو شکل می گیره ، اگه احساس کردی که حرف طرف مقابل به حق هست انقدر مغروربازی در نیار و سعی نکن که حرفت رو به کرسی بشونی ، شهامت عذرخواهی داشته باش و حرف حق رو بپذیر !
    زیاد هم جدیش نگیر
    وبلاگ نویسی فضای قشنگی هست ولی زیاد هم جدیش نگیر ، باعث نشه که از زندگیت جا بمونی و همش سرت توی سیستم و گوشی باشه ، قطعا اهداف مهمی در سر داری که باید به اونها هم برسی و اگه بی جنبه بازی در بیاری و وقت زیادی از زندگیت رو صرف وبلاگ نویسی کنی قطعا منجر به پشیمونی و در مواردی به حذف وبلاگ خواهد شد .

    موارد بالا حرف هایی بود از جنسِ زندگیِ وبلاگ نویسیِ این حقیر ، که تک تکش رو درک و تجربه کردم آسون ازش نگذرید ، مجرّب هست و از دل برآمده :)

    اگر شما هم دوست دارید وقتی روی دکمه پسندیدن یا نپسندیدن در قالب وبلاگتون کلیک می شه ، تصویری نمایش داده بشه این آموزش برای شما مفید خواهد بود . برای مثال قالب فعلی نقل بلاگ به همین صورت هست و بعد از کلیک روی یکی از گزینه های پسندیدن یا نپسندیدن تصویر یک تیکِ سبزرنگ کنار اون نمایش داده می شه که به شما نشون می ده کدوم گزینه رو انتخاب کردید .
    احتمالا کدِ این ابزار در قالبِ فعلی شما موجود هست پس شما باید اون رو پاک کنید و کدی که در ادامه در اختیارتون قرار می گیره رو بجاش قرار بدید اگر مکان ابزار نظرسنجیِ شما توی یه قسمتِ خاصی از قالب هست پیشنهاد می کنم کدِ جدید رو دقیقا به جای اون قرار ندید و یک جایی مثلا بعد از متنِ مطلب قرارش بدید چون کدِ جدید به فضای بیشتری نیاز داره و ممکنه جای قبلی براش مناسب نباشه
    پس اول می ریم سراغ پاک کردن کدهای قبلی هر قالب عموما دو تا کد نظرسنجی داره یکی برای خلاصه مطلب و یکی هم برای شرح مطلب البته بعضی قالب های شخصی شاید در هیچ کدومشون فعال نباشه و یا طوری باشه که این ابزار فقط در یکی از قسمت هایی که گفته شد قرار گرفته باشه ، بهرحال باید مطمئن شد که کدی از قبل وجود نداشته باشه !
    سیستم کدنویسیِ ابزار نظرسنجی طوری هست که بین تگ باز و بسته ی post_rating قرار می گیره یعنی :
    <box:post_rating>
    کدهای مربوط به نظرسنجی
    </box:post_rating>
    پیشنهاد بنده برای محل قراردادن کد جدید ، بعد از این کدها هست که کد اول مربوط به متن خلاصه مطلب هست و کد دوم هم مربوط به متن شرح مطلب :
    (*post_summary*)
    (*post_full_content*)

    برای درک بیشتر از مراحل آموزش ، پیشنهاد می کنم کلیپ پایین رو تماشا کنید بعد از کلیپ هم کدهای لازم در دسترس شما عزیزان هست که می تونید استفاده کنید :
    لینک آموزش در صورت پخش نشدن :
    کد اچ تی ام ال :
    <box:post_rating>
    <span class="rate-box (*user_rated*)">
    <span class="rate-button-box rate-up (*user_rated_up*)">
    <a class="rate-button" nolink="(*rate_up_link*)" rel="nofollow" title="رای مثبت"> (*up_rates*) </a>
    </span>
    <span class="rate-button-box rate-down (*user_rated_down*)">
    <a class="rate-button" nolink="(*rate_down_link*)" rel="nofollow" title="رای منفی"> (*down_rates*) </a>
    </span>
    </span>
    </box:post_rating>
    کد سی اس اس :
    .rate-box {
    display: block;
    text-align: left;
    }

    .rate-button-box {
    font-size: 13px;
    padding: 0 20px;
    }

    .rate-up a:after {
    content: "پسندیدم";
    color: #4B4B4B;
    }

    .rate-up.rated a, .rate-down.rated a {
    background: url(http://bayanbox.ir/view/390913878236021869/tick-rate.png) no-repeat right;
    background-size: 16px;
    padding-right: 20px;
    }

    .rate-down a:after {
    content: "نپسندیدم";
    color: #4B4B4B;
    }


    تا حالا فکر کردید اگر روزی بیان دچار مشکل بشه ، و مطالبی که مدّت ها براش زحمت کشیدید از دستتون بره چه حس بدی بهتون دست می ده ؟

    تا حالا دقت کردید توی قسمت فهرست مطالب ، گزینه ای هست بنام " دریافت بایگانی مطالب " که حداقل می تونید کل مطالبتون رو بصورت یک فایل با پسوند xml داشته باشید ؟

    الان وقت این هست که فایل با پسوند xml رو بازش کنیم و هر مطلب رو جداگانه رو در یک فایل اچ تی ام ال بریزیم تا خیالمون از داشتن مطالب راحت باشه

    توضیحات تکمیلی در کلیپ زیر :



    برای مشاهده آموزش نصب زمپ کلیک کنید



    فکر می کنم نمونه این ابزار رو در هیچ جا پیدا نخواهید کرد ، از اونجایی که براش وقت گذاشته شده یک هزینه ای هم داره ، امّا نگران نباشید هزینه ش زیاد نیست در واقع هزینش 1000 تومن صدقه هست اون هم به نیّت تعجیل در فرج امام زمان ! براتون مقدور نیست این هزینه رو بپردازید ؟ مشکلی نیست ، صلوات که می تونید بفرستید :) 50 تا صلوات به نیّتی که گفته شد بفرستید و فایل رو دانلود کنید .



    دانلود فایل تفکیک کننده مطالب بلاگ بیان با حجم 147 کیلوبایت



    شاید خیلی از بیانی ها دنبال چنین ابزاری باشن ، اگر احساس کردید مفید هست می تونید به دوستاتون هم معرفی کنید :)

    نکات تکمیلی کلیپ آموزشی :

    • با کلیک روی دکمه " دریافت بایگانی مطالب " از قسمت فهرست مطالب ، تمامی مطالب شما در هر حالتی ( منتشر شده ، پیش نویس و . ) در یک فایل با پسوند xml قابل دانلود می باشد .
    • بطور مثال اگر امروز 10 مطلب دارید و از این ابزار استفاده کردید و می خواهید از این ابزار بطور پیوسته استفاده کنید مثلا هفته آینده که شد 20 مطلب نام پوشه انتخابی را دقیقا مثل قبل بگذارید تا پوشه جدیدی ایجاد نشود و مطالب جدید هم به مطالب قبلی اضافه شود .
    • فایل جدیدی که در پوشه result ساخته می شه رو می تونید در هر جای دیگری کپی کنید قرارگرفتن در پوشه htdocs صرفا برای اینه که دستوراتی که توسط زبان پی اچ پی نوشته شدن کار کنه و بعد از عملیات و ایجاد فایل اچ تی ام ال نیازی نیست که پوشه جدید در همون فایل باشه .

    آه از امروز ، روزی که در رخت خواب بودم و از دوستم شنیدم سردار سلیمانی شهید شده ، بهش گفتم هر چیزی که می شنوی رو باور نکن قرار شد تلویزیون رو روشن کنیم تا راست و دروغش مشخص بشه .

    تلویزیون روشن شد و تمام شبکه ها عکس سردار رو گذاشته بودن ، انگار آب سردی روی تمام بدنم ریخته شد سردار سلیمانی واقعا شخصیت بزرگی داشتن . اگرچه شهادت حق مسلّم ایشون بود ولی انقلاب حالا حالاها به ایشون نیاز داشت .

    داغ سنگینِ سردار ممکنه تو دل خیلی از بنده های ضعیفی مثل من رو بلرزونه ، ولی توجه داشته باشیم تا قبل از پدیده ای بنام داعش کمتر کسی ایشون رو می شناخت و بعد از ورود علنی ایشون به عرصه جنگ با داعش ، رفته رفته شناخته شد حرفم اینه به لطف خدا و امام زمان امثال سردار باز هم هستند ولی مطمئن باشید خیلی از ما شاید اسمشون هم به گوشمون نخورده .

    پ ن 1 : سردار به چیزی که مستحقش بودی رسیدی ، مبارکت باشه :) وای بحال مایی که این روزها رو می بینیم و هیچ توشه ای برای خودمون جمع نکردیم :(

    پ ن 2 : کسایی که عیب می گیرید بر ما که چرا می گیم مرگ بر آمریکا ، بهمون می خندید حتی توهین می کنید که چرا تو راهپیمایی شرکت می کنیم ، سنگ این کشور مستکبر رو به سینه می زنید ؛ حالا ببینید باز هم جنایتی در اوج نامردی اون هم نه در آمریکا هزاران کیلومتر اونطرف تر از آمریکا !!

    پ ن 3 : قطعا هر کسی با هر دیدگاهی از این موضوع دلخور و ناراحت هست ؛ حتی کسایی که مخالف رهبری هستن بهرحال شهید حرمت داره ، کسی که برای دفاع از مظلوم ، کشته می شه برای هرکسی با هر نگاهی محترم هست . امّا من به مخالفان رهبری با وجود ناراحتی از این حادثه می گم تکلیفت رو با خودت مشخص کن ، اگه این سردار عزیز و شهدا برات محترم هستن عکس بالا حجّت رو بر تو تموم می کنه که به پای رهبرت بایستی ، قطعا رضایت امام زمان و نائب بر حقش برای این سردار عزیز از همه چیز مهم تر بوده که توی یه کشور دیگه مظلومانه به شهادت رسیده ! بد نیست سری به وصیت نامه شهدا هم بزنی که متوجه بشی چقدر به اطاعت از رهبری توصیه کردن .

    پ ن 4 : مرگ بر آمریکا و هرچی مستکبر و زورگو هست !!

    پ ن 5 : منتظر انتقام سخت هستیم !


    امروز به این قضیه فکر کردم که مهدی یه فرصت هست برای خودسازی ، برای نزدیک تر شدن به خدا ، برای حال خوب پیدا کردن مشکل از جایی شروع می شه که همه ما توقع بی انصافانه ای از مهدی داریم . اون بنده خدا کم شنوا هست و من خودم به شخصه بارها سرش غر و داد زدم .
    مثلا داره لیبل می زنه می گم مهدی نزن اما متوجه نمی شه و می زنه و کدها قر و قاطی می شن و من جوش میارم ، داریم گونی میاریم داخل اون هم سرش پایین هست و قصدش کمک هست بعد می گم مهدی بذاریمش اینجا ، اما یهو می بینم خارج از برنامه یه مسیر دیگه می ره و باز اعصابم خورد می شه و حرفی می زنم بهش . بارها شده که متوجه شدم اصلا حرف ما رو درست متوجه نمی شه و فقط یه هاااا می گه یعنی فهمیدم ولی مطمئنم واقعا متوجه نشده و خودش کشش نداده
    همیشه به اطرافیان نزدیکم  نقد داشتم که چرا هیچ وقت نمی رن دنبال این که چطور با یک فرد دارای لکنت که من باشم رفتار کنن ؟ چرا همش از سر ترحم وسط حرفام می پرن ؟ چرا هیچ وقت نمیان در مورد مشکلم باهام صحبت کنن و باهام روراست نیستن ؟
    امروز جواب سوالم رو پیدا کردم آیا خود من که حتی توقع بیشتری هم وجود داره از خودم بدنبال این رفتم که آداب معاشرت با کسی که کم شنوا هست رو یاد بگیرم ؟ آیا رفتار من باعث این نشده که مهدی فکر کنه داره بهش ترحم می شه ؟
    واقعا موندم چرا همیشه دنبال علت هایی فراتر از حد تصور هستم ، چرا با وجود این که هنوز ساده ترین و پرتکرار ترین مسائل در نزدیکی من هست دارم دنبال حل مسائل متفرقه و بی اهمیت و در دوردست می گردم .
    بفهم پسر ، عاقبت تو رو چیزایی مشخص می کنه که از بس تبدیل شده به روزمرگریت بهش فکر هم نمی کنی اون دوربین شکاریت رو بذار کنار و یکم جلو پات رو ببین ، همه چی از همین نزدیکی شروع می شه !!


    یک تفکر نه چندان خوب در اکثر افراد ( حداقل ایرانی ها ) وجود داره بنام همه یا هیچ که باعث به عقب افتادنِ خیلی از برنامه های زندگیمون شده ! یک وقت هایی تصمیم می گیریم کاری رو شروع کنیم و با انگیزه زیاد هم استارتش رو می زنیم امّا شاید کمتر از یک هفته این کار دوام داشته باشه . یکی از دلایل دلسردی و توقف ، موضوع همین مطلب هست یعنی به کم راضی نمی شیم . فکر می کنیم وقتی قراره کاری رو انجام بدیم باید پر و پیمون و طولانی باشه در صورتیکه این تفکر کاملا اشتباهه !

    یادمه اوایل تابستونِ سال 96 بود که تصمیم گرفتم ماهی 50.000 ت رو پس انداز کنم و الان بعد از حدود 30 ماه می بینم همین پس اندازهای کوچک شده مبلغی معادل 1.500.000 تومن !! درسته توی این دوره و زمونه مبلغ کمی هست ولی همیشه این رو باید در نظر گرفت و مقایسه ای کرد بین این مبلغ و مبلغ صفر !! البته ناگفته نماند یک تعهد و اجباری هم برای این کارم در نظر گرفتم که باعث شد حتما آخر هر ماه این کار رو انجام بدم وگرنه مطمئنم اگر همین تعهد نبود قطعا به این رقم پس انداز راضی نمی شدم و تا به الان هم یک ریال پس انداز نکرده بودم .

    به طرف می گی فلانی چرا کتاب نمی خونی ؟ می گه وقتی کتاب می خونم خوابم می بره !! خب عزیز من قرار نیست از روز اول که از خودت توقع داشته باشی 50 تا صفحه رو توی یه روز بخونی تو فقط کافیه که روزی یک صفحه مطالعه داشته باشی و بس !! این یک صفحه خوندن هم کمتر دو سه دقیقه طول می کشه که تا مغز بخواد دستورِ خمیازه بده کتاب رو گذاشتی کنار و رفتی دور موبایلِ نشاط آورت !!

    طرف بیکار نشسته خونه بهش می گی چرا سر کار نمی ری ؟ می گه کاری که من می خوام باید درآمدش بالای 2 میلیون تومن باشه و من به ماهی 1 میلیون راضی نیستم . الان بالای یک سال هست که بیکاره و هیچ پس اندازی هم نداره چرا ؟ چون راضی نشد به ماهی یک میلیون تومن که اگه این یک میلیون رو 500 تومنش پس انداز می کرد بعد از یک سال ، حداقل 6.000.000 تومن پس انداز داشت . الان چقدر داره ؟ هیچی بعلاوه بُعد منفیِ بیکار بودن که روی اخلاق و رفتارش با خانواده هم تاثیر می ذاره قطعا !!

    باید این تفکرِ ناقصت رو در هم بشی ، به کم قانع باش و از همین امروز تصمیم بگیر روزی 1 آیه قرآن بخونی ، روزی 1 کلمه ی انگلیسی یاد بگیری ، روزی 1000تا تک تومنی پس انداز کنی و یا هر کاری که احساس می کنی حالت رو خوب می کنه و در آینده به کمکت میاد رو انجام بدی !! یاد 5 سال پیش بیفت یعنی حدود 1800 روزِ پیش ، اگه یکی از کارهای بالا رو انجام داده بودی تا به الان 1800 آیه قرآن نزدیک یک سوم کل قرآن رو خونده بودی ، 1800 تا کلمه ی پرکاربرد انگلیسی رو بلد بودی و یا 1.800.000 تومن پس انداز داشتی بدون این که فشار خاصی بهت بیاد .

    اعداد و ارقام قطعا بیشتر هم می شد چون شروع کار برات سخت بوده و وقتی سرت رو بر می گردوندی و نتیجه کارهای کوچکت رو می دیدی انگیزه مضاعف پیدا می کردی و حداقل 3-2 برابر بود این اعداد و ارقام !

    خب بهرترتیب سهل انگاری کردی و هیچ مشکلی هم نیست ، برنامت برای 5 سال دیگه چیه ؟ دوباره می خوای بعد از 5 سال هم هیچ پس انداز مادی و معنوی نداشته باشی ؟؟

    انقدر سرت رو توی گوشی نکن و فریب غول رسانه رو نخور ؛ یکم برای خودت وقت بذار ، یکم برای پیشرفت خودت فکر کن ، متاسفانه الان شدی جزو بیننده ی ثابت وضعیت هر یک از مخاطبینت توی واتس اپ یا اینستاگرام ، وضعیت خودت رو بنویس روی کاغذ و از خودت بپرس این وضعیت ، همونی هست که من می خواستم ؟!؟

    پی نوشت : مطلب گویای حال و روز خودم و اطرافیانم هست ( شاید هم شمایی که مخاطب باشی ) .

    پیشنهاد مطالعه کتاب : اثر مرکب نوشته دارن هاردی .

    کم را دست کم نگیر ، قدرت عجیبی دارد


    پریشب رفتم آرایشگاه پیش محمود ، 3 تا از جوانان غیورِ همسایه هم توی مغازه بودن و با هم می گفتن و می خندیدن ، دورادور هم رو می شناختیم ولی من صحبت نمی کردم و فقط روی صندلی نشسته بودم و محمود هم مشغول اصلاح موهام بود . بیشتر حکم شنونده داشتیم و حرف اون سه عزیز رو می شنیدیم و گهگاهی هم می خندیدیم . حقیقتش با شنیدن بعضی حرف ها زمینه قضاوتی برام به وجود اومد و لحظه ای احساس منفی نسبت بهشون پیدا کردم تا این که هر 3 اون عزیزان گفتن بریم تو شهر دوری بزنیم که وسطای اصلاح رفتن . محمود هم که سرش خلوت بود و با هم مختصر دوستی داریم آروم آروم کار می کرد و کلی با هم گپ زدیم . امّا بعد از رفتن این عزیزان یه تودهنیِ غیرمستقیم از محمود خوردم که بعد از دو روز هم از یادم نرفته و وادارم کرد مطلبی در موردش بنویسم .
    گفت واقعا نمی شه از روی ظاهر آدما قضاوت کرد من خودم برای تشییع جنازه شهید سلیمانی قرار بود با یکی از اقوام برم کرمان که زنگ زد و گفت نمی تونه بیاد هر کاری هم کردم که با اتوبوس برم نه از جهرم جور شد و نه از شیراز ؛ امّا سجّاد ( شخص مورد قضاوت قرار گرفته ) خودش هماهنگ کرده و سه چهارتا از دوستاش هم با ماشین خودش برده کرمان و توی مراسم شرکت کردن می گفت توی قضیه خفگی کرمان هم بودن و اتفاقا چقدر هم کمک کردن . یاد خودم افتادم که مختصر تلاشی هم کردم امّا موفق به رفتن کرمان نشدم .
    به قول آقای رائفی پور که می گفت بعضی از اتفاقات عادّی رقم نمی خورن مثل قضیه اربعین که انگار یه مغناطیس کل مردم دنیا رو به سمت کربلا می کشونه که این مغناطیس هم قطعا به خاطر وجود امام زمان توی اون جمع بوده ، قضیه تشییع میلیونی سردار سلیمانی هم قطعا یه مغناطیس داشته که این همه دل رو به سمت خودش حرکت داد به شهرهای مختلف و درنهایت هم کرمان ؛ پس حضور در مراسم تشییع سردار سلیمانی و پا گذاشتنِ در جایی که قطعا امام زمان پاشو گذاشته سعادت می خواسته و نصیب ما نشده .
    خب این تودهنیِ غیرمستقیم اوس محمود حداقل تا مدّتی برام تلنگر شده که امیدوارم زود از یادم نره .
    باید به قدرتی برسم که هیچ کس رو قضاوت نکنم و خودم رو از هیچ کس بالاتر ندونم .
    بحث سر قضاوت شد ، یک حلالیتی بطلبم از تمام دوستان وبلاگ نویسی که خواسته یا ناخواسته اونها رو قضاوت کردم ، لطفا حلال کنید و هر بدی که از حقیر دیدید رو بذارید پای نادانیم .
    بیاییم و دو فرد در تاریخ رو همیشه به یاد داشته باشیم تا هیچ وقت از خود بی خود و یا ناامید نشیم ؛ از خود بی خود نشیم چون کسی بوده مثل زبیر که چیزی نبوده از اهل بیت باشه امّا الان جاش تو جهنم هست و ناامید نشیم چون کسی بوده مثل حُر که راه رو بر امام زمانش بست اما همه ی ما بارها توی زیارت عاشورا بعنوان اصحاب امام حسین بهش سلام می دیم .

    احتمالا همه ما شنیدیم که می گن اتفاق خبر نمی کنه ولی خب با زیر و بالا کردن بعضی از مسائلِ پیرامونم متوجه شدم که اتفاق اونقدرها هم مهمون نه نیست که بی خبر وارد زندگی هرکس بشه . از یه مثال مجرّب که برای خودم اتفاق افتاده می گم :

    ماجرا از وقتی شروع شد که پسر ، توانایی راه رفتن رو پیدا کرد و به درجه ی بالایی از شیطنت رسید بطوریکه در هر لحظه دنبال سرگرمی جدیدی بود و هست . با بالارفتن سن و عقل شیطنت های حرفه ای و البته خطرناک تری هم شکل گرفت . تلویزیون روی دیوار خونه نصب بود و تقریبا هرروز شاهد پرتاب هرچیزی که به دستش میومد به سمت تلویزیون بودیم البته یک سری چیزها از پرتاب گذشته بود و می رفت کنار تلویزیون و مدام ضربه می زد به صفحه ؛ همسر پیشنهاد داد گفت محمّد اگه می شه تلویزیون رو ببر بالاتر که حسین یه وقت خرابش می کنه و من هم هی پشت گوش انداختم . تا این که قسمت شد و برای اربعین عازم کربلا شدم و وقتی برگشتم شاهد خورد شدنِ صفحه تلویزیون توسط آقا با همکاری ملاقه بودم . خب برای مدّتی با تلویزیون 14 اینچ مادر سر کردیم و خدا قسمت کرد و دوباره تلویزیون خریدیم اما این بار فاصله تلویزیون با سقف کمتر از 20،10 سانت هست . پدرِ گردنمون در میاد ولی حداقل خوشحالیم که تلویزیون دیگه آسیبی نمی بینه :|

    به هر ترتیب در اغلب موارد ، اتفاق با پیغام هایی ، ما رو از حضورِ خودش در آینده خبردار می کنه ولی این ما هستیم که مقصریم و هشدارش رو جدّی نمی گیریم .

    وقتی رانندگی می کنی و چند بار چُرت می زنی اما بعد دوباره بیدار می شی ؛ وقتی لنت ترمز ماشین خراب شده و سر و صدا می ده ، وقتی با یه بارون کوچیک کل کوچه رو آب می گیره ، وقتی موبایلت بک کاور و گلس نداره و چندبار آروم میفته این تو هستی که تصمیم گیرنده هستی . اگه ماشین رو نزنی کنار و یکم چرت نزنی هم خودت رو بدبخت می کنی هم خونوادت رو ، وقتی لنت ترمز رو نو نمی کنی و یه جا از پشت زدی به یه ماشین حق نداری شاکی باشی ، وقتی بارون یکم شدید شد و کل خونه رو آب برداشت نباید کفر خدا بگی و وقتی موبایلت از بالا افتاد و خورد و خاک شیر شد حق نداری که گلایه داشته باشی چون مقصر خودت هستی ؛ حرف های درِگوشیِ اتفاق رو که قبل از وقوعش به یک نحوی به گوشت رسید رو جدّی نگرفتی و فراموش کردی اتفاق با هیچکس شوخی نداره !!


    چندروزی بود که متوجّه شدم شیرِ آبِ توالت انبار چکه می کنه اون هم نه چکه ی کم بلکه یکم از کم بیشتر! دلم می سوخت ولی لوازم ساختمانی نزدیکمون نبود که پیاده برم بگیرم. ماشین هم بود البته، امّا درگیریِ کار اصلا بهم فرصت نمی داد برم مغزیِ شیر آب بگیرم (شما بگو تنبلی و دیگر هیچ). دوستم رفت بیرون و بهش چندبار تاکید کردم که وقتی خواستی برگردی حتما یه مغزی هم بگیر. رفت و برگشت منم درگیر کار بودم فقط ازش پرسیدم خریدی؟ گفت نه توی مسیر نبود که بخرم. یکم دلخور شدم امّا حداقل کاری که از دستم بر میومد بستن کنتور آب بود که همین کار رو هم کردم. خلاصه هردومون رفتیم دور کار خودمون تا این که شب شد و رضا رفت مرخصی!

    موقع خواب بود که یهو یادم افتاد ای داد بیداد حتما بعد از من کنتور آب رو باز کردن و الان هم شیر داره چکه می کنه، یه دل می گفت برو طبقه پایین و کنتور آب رو ببند یه دل که خیلی قوی تر هم بود گفت تو این سرما بخوای دو سه تا قفل رو باز کنی تا برسی به کنتور آب و بعد بیای اون هم ساعت دوازده شب حوصله داری؟ دیدم حرف دل دوم منطقی تره اما خواستم وجدان خودم رو آروم کنم پس باید دنبال راه حل می گشتم، رسیدم به گپ و گفت با خدا :) توی رخت خواب با خدا حرف زدم. گفتم خدایا ببخشید واقعا حوصلم نمی شه برم پایین تو این سرما خودت منو ببخش ولی قول می دم چند روز خیلی کم آب مصرف کنم که جبران هدررفت آبی که امشب می شه رو بکنه.

    ادامه مطلب

    عنوان مطلب چیزی شبیه به شوخی یا مثلا یه لطیفه خنده دار می مونه امّا خیلی از ما دنبال همین موضوع هستیم. من کاری به تفکرِ درست یا غلطش ندارم امّا هر کس با هر تفکّر و دیدگاهی قطعا مخالفانی خواهد داشت. قرار هم نیست این مخالفت چندان هم تو چشم باشه و خیلی وقت ها با باز شدن سرِ صحبت و یا بوجود اومدنِ یک سری شرایط که آدما خودشون رو بهتر نشون می دن این مخالفت ها بیشتر به چشم میاد. مثلا اگه من یه مطلب بنویسم درباره طرفداری از رهبری، قطعا خیلی ها می پسندن و خیلی ها هم تو دلشون فحشی نثارم می کنن یا برعکس اگه بر ضد رهبری صحبت کنم هم دقیقا همین مسئله پیش میاد. قشنگ متوجه شدم وقتی گاهی مطالبی در مورد جامعه و شرایط فعلی می نوشتم عزیزانی عدم موافقت خودشون رو با زدن دکمه نپسندیدن نشون می دادن و بعضی از عزیزترها هم که مخالفت خودشون رو توی دیدگاه اعلام می کردن. با وجود این که وقتی بعضی مطالب نقل بلاگ رو می ببینم که پسندیدمش از نپسندیدمش بیشتر هست و گاهی 100درصد در مقابل 0 هم هستن و خوش خوشِینام هم می شه امّا تهش به خودم می گم محمّد تو مخاطبینی داری با ذهنیات متفاوت، حداقل باید یک نپسندیدن هم داخلش باشه که! شاید کارِت می لنگه پسر!!! قرار هم نیست "نپسندیدن" وقتی زده بشه که واقعا مخالفت سرسختی با اون مطلب داشته باشیم. بعضی وقتا به نحوه نگارش فرد انتقاد هست و در واقع میزان نقد بیشتر از میزان رضایت هست.
    ادامه مطلب

    ماه های بهمن و اسفند جزو ماه های شلوغِ کاریِ ما هست، بهرحال بازار پوشاک توی این دو ماه رونق بیشتری می گیره و از اون طرف کار ما هم بیشتر می شه. طی خریدی که صاب کارم از تهران داشت توی این چند روز اخیر کلی بار اومده و حسابی گرفتار هستیم (خدا رو شکر)، امّا بهرترتیب آدمی هرچقدر هم که در خلوت و آرامش به خودش قول بده که توی شرایط سخت، روی رفتار و کردارش کنترل داشته باشه وقتی شرایطش برسه به ضعف خودش پی می بره.
    دیروز با وجود این که چند کیسه داخل بود صدای زنگ شنیده شد و آقای بابکی راننده باربری با یه ماشین پر از گونی اومد، گفتیم اول گونی های داخل رو یه نظمی بدیم که گونی های جدید راحت تر جا بشن کسی هم نبود و فقط من و رضا بودیم. سه گونی بود از یک تولیدی که قرار شد اونها رو بذاریم روی هم اما حجم هر 3 با هم تفاوت داشت و چون معمولا گونیِ بزرگتر رو می ذاریم زیر و بعدش هم به ترتیب گونی های کوچیکتر. یک لحظه مکثی کردم تا دقیق مشخص بشه کدوم بره زیر، همزمان رضا هم گوشه ی یکی از گونی ها رو گرفته بود و منتظر بود که من برم کمکش، شاید چند ثانیه ذهنم مشغول حساب و کتاب برای جابجاکردن گونی ها بود که رضا یهو دادش در اومد و گفت اصلا من دیگه دست نمی زنم و خواست بره بیرون. من هم دلخور شدم و آستین لباسش رو گرفتم که نره ولی اون رفت و توی اون لحظه حسابی دوتامون داغ کردیم. قشنگ احساس می کردم که از عصبانیت، قلبم داره از تو سینم در می شه!! رضا رفت و با آقای بابکی بار رو خالی کردن و من هم داخل یه نفره گونی های سنگین رو مطابق با سلیقه خودم، جاشون رو تغییر دادم.
    ادامه مطلب

    خیلی چیزها نوسان دارن از طلا و پول و ماشین گرفته تا همین وبلاگ نویسی. نوساناتی که سینوسی وار به جون هر وبلاگ نویسِ متعهدی افتاده! فکر می کنم هر چی می کشیم از احساسات هست بطوریکه هر از مدّتی یک تصمیم می گیریم و از قضا اون رو هم عملی می کنیم حالا با حذف وبلاگ، حذف مطالب و از سرگیری مجدد، تغییر سبک نگارش، غیبت ناگهانی، مهاجرت به یک وبلاگ و یا سرویس دیگه و چیزهای دیگری که شاید خود شما هم بهش مبتلا شدید.
    تجربه به خود من آموخته کمتر کسی پیدا می شه که پا به عرصه وبلاگ نویسی بذاره و بتونه اون رو به راحتی فراموش کنه و قید نویسندگی رو بزنه! اگر کسی پیدا بشه که واقعا این کار رو انجام بده شاید جزو دو دسته از افراد باشه:
    یکی از روز اول با مطالب کپی پیست وارد این دنیا شد و لذت نویسندگی رو تجربه نکرد. یکی هم لذت رو تجربه کرد اما اولویت مهمتری رو پیدا کرد و قید این دنیا رو زد. بغیر از این دو حالت، هر حالت دیگه ای که باشه نقد بهش وارد هست اگر چه برای حالت دوم هم می شه گفت بالاخره برای اکثر افراد انقدی درگیری وجود نداره که حتی شده در طول یک ماه، نتونن یک مطلب ناقابل رو ارسال کنن.
    جوگیری هم معضلیست که گاهی به جون ما وبلاگ نویس ها میفته و باعث می شه یهو هر چی مطلب شخصی و خصوصی داریم رو در قالب متن بریزیم توی وبلاگ بعد یکم که می گذره همش با خودمون کلنجار می ریم که نکنه یه وقت از این مطالب شخصی سوء استفاده بشه و در اقدامی غافلگیرانه کل مطالب رو حذف می کنیم.
    ادامه مطلب

    چند وقت پیش به اتفاق خانواده از یک مسیری رد می شدیم که دوطرفه هم بود، سمتِ ما و یکم جلوتر یه گودی خیلی بد بود که سال هاست وجود داره. همیشه وقتی به اون گودی می رسیدم از لاین مخالف می رفتم که داخلش نیفتم. امّا آخرین دفعه از سمت روبرو ماشین میومد و نمی شد کاری کرد و افتادم داخل گودی و احساس کردم جلوبندی ماشین دردش اومد، آخه صدای بدی داد. همون لحظه ناراحت شدم و گفتم من اگه به جای این خونه ی روبرویی بودم یه لمری، سیمانی چیزی می ریختم داخل این گودی که مردم انقدر اذیت نشن.
    ادامه مطلب

    دقت کردید قانون ها چطور به وجود میان؟ مثلا چرا فروش مشروبات الکلی توی کشور ممنوع هست ولی خیلی از کشورهای دیگه به راحتی لوکس ترین مغازه ها رو مخصوصِ این کار دارن؟ بالاخره هر کشور دارای یک سری رسم و رسومات و فرهنگ ها و دیدگاه هایی هست که هر قانونی بخواد وضع بشه، با اون معیارهای اصلی هم سنجیده می شه و اگر مغایرتی نداشت، اون قانون وضع می شه. بعضی چیزها هم که اصلا فرهنگ و آداب نمی خواد، فقط کافیه که فطرت انسانی رو ملاک قرار بدیم، مثلا ی کار بدی هست و مسبب اون در هر فرهنگ و کشوری خلافکار محسوب می شه.

    مقدمه ای گفته شد امّا مقیاس رو بیاریم پایین تر، پایین در حدِ یک انسان که برای خودش و بعضا برای دور و بری هاش قانون هایی رو وضع می کنه. خیلی از قوانین می تونن مسخره باشن مثلا من بیام بگم تک تکِ دنبال کننده های من وظیفه دارن در هر مطلب من دیدگاهی رو ارسال کنن؛ خیلی از قوانین هم منطقی هستن مثلا من بگم اگه کسی لینک طراح قالب های رایگان نقل بلاگ رو حذف کنه، مورد پیگرد قانونی قرار می گیره و کارش هم شرعا حرام هست؛ -بالاخره منطقی هست چون براش وقت گذاشته شده- باز یه حالت دیگه هم هست و اون دیگه ضروری هست مثلا قالبی رو برای فروش بذارم و اجازه ندم کسی اون رو به رایگان اشتراک بگذاره. قرار هم نیست قانون های اجباری هم توسط همه افراد رعایت بشه قطعا هستند کسانی که حقوق دیگران براشون هیچ اهمیتی نداره!!

    من با مورد دوم کار دارم یعنی منطقی اما قابل گذشت!

    ادامه مطلب

    اوّل راهنمایی بودم که گوشیِ کا510 سونی اریکسون مُد شده بود، صفحه ای یک و خورده ای اینچ داشت و خودم رو به هر آب و آتیشی زدم تا خانواده رو راضی کردم برام بخرن. روزهای اوّل انگار دنیا رو بهم داده بودن تا این که در دستِ یکی از دوستام یه گوشیِ خوش دستِ کشویی بنام اس500 دیدم. باز تلاش و تقلا کردم برای رسیدن به این گوشی، گوشی قبلی رو دادم به یکی از اعضای خانواده و اس500 خریدم. امّا انگار قرار نبود این قصه تموم بشه، بزرگ و بزرگ تر می شدم و نیتی به داشته هام هم بیشتر و بیشتر می شد و دنبال گوشیِ بهتر می گشتم. بعد از بدست آوردنش برای مدّتی می شدم امّا دوباره با اومدن سری های جدیدتر رضایت به داشته ی فعلی از کفم می رفت.

    الان که نزدیک دو سه سال از داشتن گوشیم می گذره و بهش قناعت کردم، اگه گرفتار شدن در بدهکاری و وام نبود قطعا مدل دیگری داشتم وگرنه می دونم که سیری ناپذیر هستم بخصوص در حوزه تکنولوژی!!

    ادامه مطلب

    نمی دونم چه حکمتی هست که اعتقادِ شدیدی به از هر دست بدی از همون دست می گیری دارم. شاید دلیلش این باشه که بعد از هر اتفاقی، خیلی زود اتفاقات مشابهی میفته که اعتقادمو به این ضرب المثل قوی تر می کنه. مثلا کافیه که یه ماشین یهو از تو پارک بزنه بیرون و من براش بوق بزنم، قشنگ تو خیابونِ بعدی که ماشین رو پارک می کنم و بعد از انجام دادن کارم قصدِ بیرون اومدن از پارک رو دارم یه ماشین دیگه بوق ن از کنارم رد می شه.

    مثال زیاد هست و آخریش همین چندروز اخیر رقم خورد. ماجرا از جایی شروع شد که کلی با همسر صحبت کردم تا دست به قلم بشه و براش یه دفتر گل گلی هم هدیه خریدم که هر چه می خواهد دل تنگش بنویسه. تا مدّتی جای دفترش ثابت بود و ت نمی خورد تا این که این هفته دیدم جاش تغییر کرده. شیطون رفت تو جلدم و بازش کردم و با یک صفحه نوشته روبرو شدم. خوشحال شدم که استارت کار رو زده، قسمتی از متن رو خوندم و بعد هم رفتم کنار خودش و جلوش بقیه متن رو خوندم. چندبار اصرار کرد که نخونم ولی بالاخره راضی شد و همه متن رو خوندم. اولین متنش مثل یه گلایه بود، انگار از کسی رنجیده بود که به اشتباه قضاوتش کرده بود و در موردش فکرِ بدی کرده بود. دیگه کنجکاو شدم که بدونم قصه چی بوده و هر طوری بود از زیر زبونش کشیدم که از این قسمت می گذرم. نوبت به من رسیده بود تا دلگرمش کنم و بهش انگیزه بدم. یاد ماجرای حضرت ابوالفضل افتادم که وقتی امان نامه رو بهش دادن چقدر عصبانی شد و می گفت که اونها در من چی دیدن که به خودشون جرات دادن به من امان نامه بدن؟!؟ هر طوری بود بهش فهموندم که تو هم چون چنین چیزی رو هرگز در خودت نمی بینی خیلی دلخور و عصبانی شدی امّا جای شکر داره که حداقل تونستی قطره ای از حس حضرت ابوالفضل رو درک کنی. خدا رو شکر تاثیر هم گذاشت و حس بهتری پیدا کرد.

    ادامه مطلب

    اوّل هر سال، اگه کمی برای خودت ارزش قائل باشی، اهدافی رو مشخص می کنی که با یاریِ خدا تا آخر سال بهش دست پیدا کنی. من هم برای خودم اهدافی رو مشخص کردم که کم و بیش به اونها رسیدم امّا نه به مهمترینش! از خودم دلخورم که چرا برای مهمترین و سرنوشت ساز ترین هدفم تلاش نکردم!! امّا هنوز 40 روز مونده تا سال جدید، 40 هم که عدد مقدس و اثبات شده ای هست و برای ترک خیلی از عادت ها همین عدد رو پیشنهاد می کنن. با یاریِ خدا می خوام برنامه ریزیِ 40 روزه ای داشته باشم امّا با وساطتِ یکی از شهدا! همه ی شهدا عشقن ولی توصیه ای از شهید نوید صفری مدافع حرم دیدم که باعث شد دست به دامن این شهید عزیز بشم.

    ادامه مطلب

    خیلی وقتا از طرف مقابل کاری بر نمیاد، مثلا یه شهر دیگه مشغولِ کار هستی، یا دانشگاه رفتی و یا کلّا به هر دلیلی از عزیزانت دوری. روزگار هم همیشه بر وفق مرادت نمی چرخه. ممکنه یه روز مریض بشی، یه روز دلت گرفته باشه یه روز هم خوب و خوش باشی! امّا این رو به یاد داشته باش وقتی با عزیزانت صحبت می کنی اصلا به روشون نیار! قطعا اونها رو نگران می کنی و حالشون گرفته می شه. اگر مطمئنی کسی که داری باهاش صحبت می کنی توانایی این رو داره که آرومت کنه و بهت آرامش بده، سر صحبت رو باز کن و منتظر نتیجه باش. حتما از روی شناخت می دونی که چه کسایی می تونن بهت کمک کنن پس وقتی احساس کردی کسی نمی تونه کمکت کنه، جلوی دهانِ مبارک رو بگیر و از نگران کردنِ طرف مقابل پرهیز کن.

    هیچ چیزی بدتر از این نیست که بدونی حال عزیزت که کیلومترها از تو دوره، خراب هست و نمی تونی کاری براش انجام بدی. پس تو همچین حسی رو به کسی تحمیل نکن!


    قالب ستون، یه قالب تک ستونه و جزو قالب های پیش فرض بیان هست. از اونجایی که کم و بیش طرفدارانی هم داره، یک سری کمبودها هم داخلش حس می شد. این کمبودها توسط نقل بلاگ تا حدی برطرف شده. تغییرات صورت گرفته در این قالب:
    • افزایش طول قالب از 550 به 650 پیکسل
    • واکنش گرا شدن قالب و نمایش صحیح در انواع دستگاه ها
    • تغییر فونت قالب به ساحل
    • بزرگتر شدن اندازه فونت متن ها همچنین تیره شدن رنگ نوشته ها
    ادامه مطلب

    توی این سال ها به عنوان مطلب یعنی "عوامل ماندگاری یک وبلاگ" زیاد فکر کردم، از طرفی وبلاگ ها و وبلاگ نویس های سابقه دار هم مرور شد و به یک سری خصوصیاتِ تقریبا مشترک رسیدم. همچنین کسانی که تا تقی به توقی می خوره و اقدامات نامناسب مثل حذف وبلاگ و یا خداحافظی انجام می دن هم بررسی کردم و خصوصیات اونها یه جورایی برعکس وبلاگ نویس های سابقه دار هست.

    ادامه مطلب

    یه هشتگ در توییتر و شاید دیگر شبکه های اجتماعی راه افتاده بنام رای نمی دهم، تازگی ها هم که آمارش در اومده و سهم بیشتری از منتشرکننده های این هشتگ کشورهای دیگه هستن. خب بالاخره هستند کسایی که ممکنه تحت تاثیر مسائل حاشیه ایِ ساختگی قرار بگیرن و یا بعضی افراد هم بخاطر شرایط سخت زندگی و شاید از روی لجبازی قصد ندارن رای بدن.

    ادامه مطلب

    حتما شما هم دیدید و شنیدید، بعد از چهلم سردار وصیتنامه ی ایشون منتشر شد. امشب اون رو خوندم و ذهنم درگیر یک سری از مواردِ این وصیتنامه شد. پیشنهاد می کنم اگه نخوندینش، حتما بخونید.
    یه نکته ای که خیلی ویژه، توجّهم رو جلب کرد این بود که سردار اصلا خودش رو ندیده، با این همه فعّالیت و رشادتِ همراه با اخلاص، کوله بارش رو خالی می بینه و از خدا درخواست کمک می کنه! اصلا انگار نه انگار که جزو محبوب ترینِ افراد بوده، خودش رو در حدّی هم ندیده که بخواد بگه ای مردم بعد از من نگران نباشین.
    ادامه مطلب

    وقتی آدم با خودش روراست باشه، متوجّه خیلی از عیب و ایراداتش می شه. هر کسی هم یه جور واکنش نشون می ده نسبت به این عیب و ایرادات! بیشترین واکنشی که احساس می کنم در افراد معمولی وجود داره، یه جور خوددلگرمی هست. این خوددلگرمی هم با تحقیر کردنِ دیگری و یا پشت سرِ کسی حرف زدن اتفاق میفته تا به عیب و ایراداتِ خودت فکر نکنی و سرِ خودت رو یه جورایی شیره بمالی!!
    ادامه مطلب

    یکی از دغدغه های اصلی یه فرد عینکی، تمیز بودن شیشه ها، محکم بودن و خوب وایسادن روی صورت هست. تقریبا 8 ساله که عینکی شدم و هنوز که هنوز هست تو انتخاب عینک مشکل دارم. از آخرین باری که عینک خریدم چندماهی می گذره! یادمه وقتی رفتم داخل مغازه به فروشنده گفتم یه عینک می خوام که حسابی محکم باشه چون اصلا مراعات عینک رو نمی کنم.
    هیچ وقت نشده که فریم عینک قبلی رو ببرم و بگم آقا این فریم سالم هست و لطفا فقط شیشه هاش رو عوض کنید. وقتی یه عینک نو می گیرم تا چند روز با پارچه مخصوص به خودش تمیزش می کنم و یکم که بگذره از زیرپوش گرفته تا حوله و پیژامه ی پدر ابزاری هستن برای تمیزکردن شیشه عینک!
    ادامه مطلب

    دیروز چند بسته شلوار رو آوردم جهرم که بدم تحویل یکی از اقوام حسابدارمون، حوالیِ آدرس ایستادم که دیدم سه تا بچه ی قد و نیم قد دارن بازی می کنن. زنگ زدم به حاجی و آدرس و مشخصات دقیق تر گرفتم که تقریبا مطمئن شدم سه تا بچه ی عزیز، بچه های فرد مورد نظر هستن. از ماشین پیاده شدم ولی باز برای اطمینان هم از دو سه تا خانم که همون جا مشغول صحبت بودن آدرس خونه ی فرد مورد نظر رو جویا شدم.
    همین طور که صحبت می کردیم یکی از بچه ها هم به جمع ما اضافه شد، یه جورایی طرف حسابم تغییر کرد و شد یه پسر حدود 8-7 ساله! همین الانی که دارم این متن رو می نویسم وقتی چهره و طرز برخوردش رو یادم میاد یه احساس خیلی خوبی بهم دست می ده. هزار ماشاالله اصلا داشتم با یه فردِ عاقل و بالغ و متشخص صحبت می کردم. از نظر ظاهری که یه چهره ی پاک، معصومانه و در عین حال ساده داشت که لذّت بردم. از نظر شخصیتی هم قشنگ مثل یه روانشناس خیره شده تو چشمام و به حرفام گوش می ده و وقتی حرفم تموم شد جوابم رو داد. آخر هم معلوم شد پسر همون فرد مورد نظر هست و خونشون تا جایی که بودیم حدود 100 متری فاصله داشت.
    ادامه مطلب

    نمی دونم دیدی یا نه، روی بعضی از درب های رادیاتور متنی نوشته که مایع تحت فشار هست و موقع گرم بودن، بازش نکنید. بابای کارخونه دار جنسی که خلق کرده رو خوب می شناسه، می دونه که وقتی آب رادیاتورش داغ باشه، با بازشدن دربِ اون، احتمال آسیب و خرابکاری هست. چنان آب گرمی با قدرت پرتاب می شه که اگه زود نجنبی، سوختگی تو شاخته! یا باید سریع کَپِ رادیاتور رو ببندی و یا از منطقه خطر دور بشی.
    حکایت آدمی هم کم به این موضوع شباهت نداره، خالق انسان و اهل بیتِ آگاهش می دونن وقتی آب رادیاتور آدم داغ بشه و درب باز، احتمال هر خطری هست. چه تاکیدهایی هم که نکردن برای مدیریت و کنترل خشم. نمی دونم رادیاتور آدم کجاشه ولی هرجا که هست درب اصلیش دَهَن هست.
    ادامه مطلب

    دیروز باری از یک تولیدی باز کردیم که مقداری کسری داشت. از مقداری هم بیشتر یعنی حدود 55 تا دونه کسریِ جنس! با تولیدی هماهنگ کردیم امّا زیر بار نمی رفت. قرار بر این شد که دوربین ها چک بشه و فایل مربوط به بازکردن گونی های اون تولیدی رو براش بفرستیم. چک کردن و برش فیلم دیروز، به من سپرده شد. همین طور که داشتم به مانیتور نگاه می کردم و کارهایی که دیروز انجام داده بودم رو می دیدم یک لحظه ذهنم رفت به روز حساب و کتاب نهایی.
    روزی که بهم می گن توی فلان جا کم گذاشتی و اشتباه کردی، به کسی توهین کردی، دروغ گفتی و یا هرچیز! دیوار حاشا هم که بلند اصلا قبول نمی کنم. تا این که وارد مرحله ی بازپخش می شن. جوری کارهامو میارن جلو چشمم که دیگه حرفی برای گفتن نمی مونه.
    ادامه مطلب

    اگه شما هم دوست دارید دور بعضی از مطالبتون کادرهای رنگی باشه امّا توانایی این کار رو ندارید این مطلب به شما کمک خواهد کرد که بدون هیچ دانشی، اقدام به این کار کنید. اگه از سی اس اس و اچ تی ام ال سر میارید بدونید که این ها یک سری دستورات ساده هست پس با لبخند ازش بگذرید و وقت مبارک رو تلف نکنید.

    مراحل انجام این کار بصورت خلاصه:

    1 - مراجعه به آدرس naghlblog.ir/tools/class_maker
    2 - تکمیل اطلاعات درخواستی و کلیک روی ساخت کد برای مشاهده ی پیش نمایش و کد نهایی

    3 - کپی کد سی اس اس مورد نظر

    4 - استفاده از کد سی اس اس در مکان دلخواه

    ادامه مطلب

    این روزها بازار کرونا داغ هست و حسابی رسانه ای شده، وقتی هم می ری بیرون از بس آدمای دستکش به دست و ماسک به صورت می بینی، خودت هم نخوای مور مورِت می شه. خلاصه این ویروسِ نه، باعثِ ایجاد انگیزه ای برای ثبت این مطلب شد.

    نقل اوّل: صاب کارم حساسیت داره، نمی دونم به چی فقط می دونم که کافیه یکی از بچه های انبار یه مِش مِش کنه و صدایی از دماغِ مبارک بزنه بیرون، تو شلوغ ترین روزهای کاری هم که باشه حداقل یک هفته مرخصیِ اجباری تو شاخ اون فرد هست! دیروز که اومد انبار، دیدم پیش قدم شده برای دست دادن؛ بعد از دست دادن بهش می گم سیّد انگار ناپرهیزی کردی، کلّی صحبت کرد که این کرونا انقدر ال نیست و بل نیست و این حرفا. البته سررشته ای هم تو این مسائل داره، فکر کنم فوق لیسانس ژنتیک هم هست.

    ادامه مطلب

    دقّت کردید چقدر پوست کلفت شدیم؟ چندسالی هست که با پیشرفت تکنولوژی، ذهن ما هم پر شده از اتفاقات مختلفی که نه تو شهر خودمون، نه تو کشور خودمون، نه تو کره ی خودمون حتّی از سیاره های دیگه هم می شنویم. همین اوّل کاری از خودمون بپرسیم، چقدر از این اطلاعاتی که هرروز به گوش ما می رسه، به درد بخور هست؟ بخوایم در مورد مبحث بدردبخوری صحبت کنیم، اثر مطلب از بین می ره چون صحبت یه چیز دیگس!
    چقدر شنیدی از سر بریدن ها، زنده زنده گور کردن ها، آتیش زدن ها، منفجرکردن ها، بیماری ها، تصادف ها، جنگ ها، بلاها، قتل ها و هزاران مثال دیگه؟ قبول دارم که لحظه ی شنیدن هر کدوم از این اخبار تا حدّی تحت تاثیر قرار گرفتی امّا چقدر دووم داشت؟
    ادامه مطلب

    توی جهرم یه پارک هست که اسم اصلیش یادم نیست ولی همه بهش می گن پارک بالا، از اون جهت می گن بالا چون تو دل کوه هست و یه جورایی کل شهر رو می بینی. تف تو ریا با بزرگترین غار دست ساز دنیا هم فاصله زیادی نداره، اگه برای عید تصمیم گرفتید بیاید جهرم و از این غار فوق العاده دیدن کنید، نیاید چون راهتون نمی دن :|
    بگذریم، گفتیم اوّل کاری یکم خُنُک بازی در بیاریم، چند سال پیش با دوستم رفتیم پارک بالا و دوستم با فلشی پر از فیلم های آموزشی رفت سر بخت لپ تاپ و همشون رو ریخت داخلش. کلّی بهم انگیزه و انرژی داد که شروع کنم به یادگرفتن برنامه نویسی. از خدا می گفت که خدا یه برنامه نویس فوق العادس، می گفت یه برنامه نویس، خیلی راحت تر می تونه خدا رو درک کنه و حتّی توی زندگی شخصیش هم قوانین برنامه نویسی رو پیاده کنه. با دهان باز نگاش می کردم و حسش رو هیچ جوره درک نمی کردم تا این که بعد از ماه ها تصمیم گرفتم در حد دست و پا شکسته زبان تحت وبِ PHP رو یاد بگیرم. یه متن زیبا توی بعضی کلیپ های آموزشی دیده می شد تحت عنوان به نام یگانه برنامه نویس هستی :) از وقتی یکم برنامه نویسی رو درک کردم، برام خیلی جذّاب و قابل درک شد.
    ادامه مطلب

    اوّل از هرچیز، تولّد امیرالمومنین رو به همتون تبریک می گم بخصوص به پدرای نازنین :) ایشالا که همیشه دلتون خوش باشه و از یاران باوفای حضرت علی باشید. خدا همه پدرهای در خاک خفته هم رحمت کنه و روحشون شاد باشه ایشالا. خب می ریم سراغ مطلب :)

    طراحی قالب خودش یه کار زمانبر و پردرسری هست، امّا یه چیزی که فکر می کنم باعث شده اکثر طراحان، قالب ها رو بروزرسانی نکنن بحث آپلود و جایگزاری مجدد کدهای قالب هست. مثلا خود بنده بارها شده یه سری اشکالاتی رو در قالب هایی که در نقل بلاگ وجود داره می بینم امّا وقتی فکر می کنم که باید دو تا فایل تکست اچ تی ام ال و سی اس اس رو ویرایش کنم، بعد ذخیره کنم و بعد بصورت فشرده درش بیارم و بعد هم آپلودش کنم که جایگزین فایل قبلی بشه با یه لبخند از کنار این کار عبور می کنم. بعضی از دوستان هم کد قالب رو می ذارن داخل خود مطلب که باز برای ویرایش دوباره ی اون کدها هم کلی دردسر هست که با موس انتخابشون کنی و کپی پیست انجام بدی.

    ادامه مطلب

    توی انبار سهمیه ای برای خوراک داریم که هر ماه واریز می شه به کارت من، یکی دوماهی می شه که چندبار به رضا گفتم برو کارت بانک رسالتت رو درست کن که از این به بعد پول تغذیه به حساب تو ریخته بشه و من کارتم رو می خوام. هر کار کردم از شوخی و جدّی بگیر تا تهدید جواب نداد که نداد، همش پشت گوش می انداخت.
    فکری به ذهنم رسید که با سیّد مهدی مسئول واریز صحبت کنم، بهش پیام دادم و نوشتم سیّد اگه رضا بهت پیام داد که پول تغذیه انبار رو بریز حساب، تو بهش بگو من به کارت محمّد نمی ریزم و شماره کارت خودت رو بده بهم! تایید کرد و خیالم راحت شد چون سیّد مهدی یه انسان به شدّت منظم و قانون گرا هست و البته بی تعارف!
    ادامه مطلب

    یه جاهایی هست که شده پاتوق پیرمردهای غیور، بعضی از پاتوق ها چند نفرس و بعضی هم یه نفره! وقتی چند نفر از پیران عزیز رو می بینی که دارن با هم می گن و می خندن با وجود این که دلت می گیره امّا صدای قهقهه شون دلگرمت می کنه که سرگرم هستن و وقتشون بهتر می گذره. امّا بعضی جاها نه می بینی یه پیرمرد تک و تنها نشسته روی صندلی و در سکوت کامل، تک تک افراد و ماشین هایی که از جلوش عبور می کنن رو زیر و بالا می کنه تا اوقاتش بگذره و روزش شب بشه. دو جا می شناسم که هر وقت از اونجا رد می شم پیرمردِ تک و تنهایی وجود داره. صحنه ی ناراحت کننده ای هست انصافا!

    ادامه مطلب

    بعضی از قالب های پیش فرض بیان که استفاده می کنی مثل ستون، امید و شاید برخی دیگه که بنده چک نکردم بجای تصویر پروفایل کسانی که نظر می دن یه علامت سوالِ اینجوری هست که جذّاب نیست اصلا! تو این مطلب خیلی کوتاه روش حل این مشکل بیان شده. اگه شما هم دوست دارید این مشکل برطرف بشه طبق دستورالعمل زیر، اقدام کنید :)
    ادامه مطلب

    یک سری واقعیت از دنیای وبلاگ نویسی رو مجرّب خدمتتون عرض می کنم:
    • شاید فقط 1 درصد افراد بتونن واقعا از فضای وبلاگ نویسی دل بکنن و واقعا به این دنیا برنگردن، حتّی اگه مطلب ننویسن بصورت مخفیانه وبلاگ هایی رو دنبال می کنن یا بهتره بگیم حداقل یه روزی دوباره بر می گردن.
    • هر کسی حداقل یک بار وبلاگش رو حذف کرده!
    • بچه بازی، پست های یک کلمه ای نهایت یک خطی، کپی پیست و امثالهم جزو سوابق هر وبلاگ نویسی هست امّا به مرور این مسئله با توجه به گذر زمان کمرنگ می شه. بدا به حال کسایی که بعد از بزرگ شدن هم همچنان این کارشون رو ادامه می دن.
    ادامه مطلب

    به دعوت دوست عزیزم رهام و به ایده ی مدیریت وبلاگ آقاگل، شروع می کنم به نگارش نامه ای به پهلوون پوریای ولی:


    سلام پهلوون، الان که دارم این نامه رو برات می نویسم قطعا جسم زیبا و ورزشکاریِ تو زیر هزاران خروار خاک آرام گرفته امّا یاد تو در قلبم زنده هست و خواهد بود. بلطف رسانه با انیمیشن پهلوانان آشنا شدم، انیمیشنی که تماما بزرگ مردی های خودت و شاگردانت رو به رخ می کشید تا من به کوچک بودن خودم بیشتر پی ببرم. می دیدم که چطور نفست رو سرکوب می کردی و در مقابل مردم عادی چقدر تواضع داشتی امّا وقتی احساس می کردی به کسی زور گفته می شه، تمام توان خودت و شاگردانت رو به کار می بردید تا مشکل رو برطرف کنید.

    ادامه مطلب

    عزیزی توی نظری دعا کرد که خدا به وبلاگت برکت بده، خوشحال شدم از دعای قشنگش امّا آنچنان نفهمیدمش! امّا بعد از مدّتی فهمیدم با وجود بازدیدکننده و دنبال کننده های خیلی کمی که دارم یه حس خوب توی وبلاگ همیشه وجود داره که فراتر از آمار و ارقام هست و بسی لذّت بخش :) خدا رو شکر، ایشالا که خدا به وبلاگ هممون برکت مضاعف بده :)
    خب هدف از ارسال این مطلب اینه که در مورد کپی رایت نقل بلاگ توضیحاتی بدم چون بهرحال عزیزانی دارن از آموزش ها و یا قالب های نقل بلاگ استفاده می کنن.
    حقیر بعد از تصمیمی که در مطلب گذشت از قانون های منطقی گرفتم، حقیقتش وارد فازی از بی خیالی شدم و هیچ سخت گیری نکردم که خدایی نکرده باعث نشم کسی از روی ندانستن، مرتکب کار اشتباهی بشه و نیتی شخص بنده گریبان گیرش بشه. امّا این تصمیم رو مکتوب می کنم که ماندگار بمونه
    ادامه مطلب

    بنام خدا

    از اونجایی که سکوتِ قابل توجّهی در فضای بیان شکل گرفته و روز به روز شاهد مشکلات جدیدتری در کنار این سکوت هستیم، انگیزه ای برای ایجاد این مطلب در حقیر ایجاد شد. قراره اگه دوستان استقبال کنن یه پویش همگانی برگزار کنیم و صدامون رو به گوش مدیریت بیان برسونیم که آیا کمکی از ما بر میاد؟

    بهرحال همه ی ما نون و نمک این سرویس رو خوردیم و انصافا به نسبت رقبا سرویس بهتری هست پس بی انصافی هست که حداقل به مدیران این سرویس پیاممون رو نفرستیم.

    خب توی این پویش قراره چه کاری انجام بشه؟

    هر کس از حس و حال خودش در مورد بلاگ بیان بنویسه و بعد هم هر کاری، پیشنهادی، ایده ای برای رونق گرفتن این سرویس از دستش بر میاد رو بیان کنه!

    ادامه مطلب

    تبلیغات

    محل تبلیغات شما
    محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

    آخرین وبلاگ ها

    آخرین جستجو ها

    زیباترین اتفاقات در دنیای وب جمعیت هلال احمر شهرستان خواف دندان پزشکی جدید تهران Veronica امام زمان آمدنی نیست، آوردنی است لینکران شیراز واردات از چين idanito