وقتی زندگیت با یک سری مشکلات همراه شد و فشارهای زیادی بهت وارد شد چه از نظر مالی ، جسمی و حتی روانی ، حق داری گله کنی ، شکایت کنی ، دنبال خالی کردن خودت باشی اما چقدر ؟ تا کی ؟
دوستی دارم که از دوران دبستان تا دبیرستان رفیق جِنگ همدیگه بودیم اما خب زندگی اون سختی های زیادی داشت
مشکل این دوست عزیزم بطور خلاصه داشتن پدری با اعتیاد به مواد مخدر ، مادری که تحمل نکرد و از پدر جدا شد ، خواهری که شوهر کرد و رفت یه شهر غریب و خودش موند و پدرش !! تا این که انگیزه ای به دست آورد و دستی به خونشون کشید خواست خونه رو نوساز کنه و یه طبقه دیگه هم روش بذاره اما باز مشکلی سر راهش پیش اومد !! پدرش با دوستاش توی خونه بساط مواد مخدر پهن کرده بودن که کل خونه می سوزه و دار و ندار دوست من هم از بین می ره
دوستم موند و ده ها میلیون تومان وامی که باید بپردازه ، پدری که شده آینه ی دق دوستم ، انگیزه ای که حتی زیر صفر هست ، شب های تا صبح بیدار همراه با دوست و رفیق و دیدن فیلم های تکراری مربوط به سال ها پیش ، شنیدن آهنگ های قدیم و جدید و اعصابی که به خاطر این که خودش رو به بی خیالی زده و تنها خودش در جریان شدت این بی خیالی هست روز به روز داره داغون و داغون تر می شه !!
خدا می دونه بارها تلاش کردم کمکش کنم ، باهاش حرف بزنم ، بهش انگیزه بدم ، بفرستمش سر کار اما یه دل داشت که پر بود ، پر بود از آه و ناله و شکایت ولی خب عزیز من این ها دردی از تو دوا نمی کنه !
این دوست من که البته بهش هم حق می دم گوش شنوایی نداره بلکه زبان گویایی داره که فقط کافیه تو رو ببینه و برات از درداش بگه ! انقدر می گه و می گه و تو هر تلاشی می کنی میون مکث هاش جمله ای بگی وسط حرفت می پره و باز هم می گه
مدتی این کار رو کردم اما دیدم ای وای انگار داره روی خودم هم تاثیر منفی می ذاره ، خانومم بهم می گفت چته چرا ناراحتی ؟ تو همی ؟ بهش چیزی نمی گفتم ولی خودش فهمید که هر بار بعد از دیدن دوستم این حال غریب بهم دست می ده !
طوری شد که خیلی محترمانه بهم گفت محمد می شه دیگه پیش دوستت نری ؟
خیلی به فکر فرو رفتم گفتم از اون بر که این بنده خدا خیلی داره اذیت می شه اما از این بر هم خود من حالم داره هرروز و هرروز خراب تر می شه و توی زندگی شخصیم تاثیر منفی می ذاره !
باز تلاش کردم و به هر زور و ضربی بود بهش گفتم حداقلش حرف من و دیگران رو گوش نمی دی برو پیش مشاور ، کسی که کمکت کنه اما باز مقاومت کرد و با ناامیدی جواب داد
چیزی که فهمیدم و غیر از این دوستم توی افراد مختلفی می بینم به وجود اومدن یه خصلت هست بنام مقایسه !! انقدر خود الانش رو با خود قبلا که فلان مقدار دارایی داشتم ، چنین و چنان خانواده ای بودیم ، می تونستم تو این سن فلان باشم و امثالهم که مثل خوره داشت می خوردش و همین موضوع باعث می شد که اراده شروع مجدد رو نداشته باشه !!!
تا این که واقعا به این نتیجه رسیدم من نمی تونم کمکی بهش کنم و بر خلاف میلم ارتباطم رو باهاش قطع کردم بالاخره زندگی خودم و خانوادم هم مهمه پس باید انگیزه توی من هم وجود داشته باشه که بتونم به درستی وظیفه ی یک مرد خانواده رو انجام بدم .
فقط من موندم و دعا ! دعایی برای دوستم ، و هر کسی که مشکلی داره که تغییر براش کار خیلی سختی هست ! امیدوارم که خدا خودش به همه ی ما کمک کنه که کمتر حرف بزنیم و بیشتر بشنویم و تلاش کنیم .
خیلی اوقات حق با ما هست ، درد داریم ، گلایه داریم ، شکایت داریم ، اما چکار می شه کرد ؟ رک و صریح بخوام بگم این مشکل ، اول مشکل خود ماست و بعد دیگران رو درگیر خودش می کنه پس بیشترین کسی که می تونه به خودمون کمک کنه خودمون هستیم .
حداقلش به کسایی که قصد دارن بهمون کمک کنن احترام بذاریم و حرفاشون رو بشنویم شاید نور امیدی توی دلمون روشن شد و باعث حرکتمون شد .
درباره این سایت