دیروز چند بسته شلوار رو آوردم جهرم که بدم تحویل یکی از اقوام حسابدارمون، حوالیِ آدرس ایستادم که دیدم سه تا بچه ی قد و نیم قد دارن بازی می کنن. زنگ زدم به حاجی و آدرس و مشخصات دقیق تر گرفتم که تقریبا مطمئن شدم سه تا بچه ی عزیز، بچه های فرد مورد نظر هستن. از ماشین پیاده شدم ولی باز برای اطمینان هم از دو سه تا خانم که همون جا مشغول صحبت بودن آدرس خونه ی فرد مورد نظر رو جویا شدم.
همین طور که صحبت می کردیم یکی از بچه ها هم به جمع ما اضافه شد، یه جورایی طرف حسابم تغییر کرد و شد یه پسر حدود 8-7 ساله! همین الانی که دارم این متن رو می نویسم وقتی چهره و طرز برخوردش رو یادم میاد یه احساس خیلی خوبی بهم دست می ده. هزار ماشاالله اصلا داشتم با یه فردِ عاقل و بالغ و متشخص صحبت می کردم. از نظر ظاهری که یه چهره ی پاک، معصومانه و در عین حال ساده داشت که لذّت بردم. از نظر شخصیتی هم قشنگ مثل یه روانشناس خیره شده تو چشمام و به حرفام گوش می ده و وقتی حرفم تموم شد جوابم رو داد. آخر هم معلوم شد پسر همون فرد مورد نظر هست و خونشون تا جایی که بودیم حدود 100 متری فاصله داشت.
ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چرم های دست دوز چرم ستاره آموزش کسب و کار هاي مهارتي persianseokaran دبیرستان هوشمند نخبگان برتر تبریز ᴀɴᴀʟɢᴇsɪᴀ تحقیق شهر فرهنگ و ادب نیشابور نارنج و ترنج استاد گپ|استاد چت|ليس گپ|ليس چت|ليسگپ|ليز گپ سرباز حق