یکی از دعاهای هر روزم ، اینه که می گم خدایا بهم رزق حلال و طیّب عنایت کن !
طبق معمول همیشه ، سرِ کار که می رم بعضا حرص و جوش می خورم که چرا فلانی کار نمی کنه ، چرا من که انقدر سابقه بیشتری نسبت به همشون دارم باید یه سری کارای دستی کنم که وقتم رو تلف می کنه ؟ بعدش هم یکم ناراحت می شدم که چرا این اتفاقا داره میفته !!!
تا این که روز جمعه ، با رضا رفتیم تا کل اجناس مغازه ی محمد رو بشماریم . . هر از مدتی کوتاه ، خسته می شدن و می رفتن بیرون از مغازه و یا لم می دادن و کار نمی کردن ؛ منم خب حقیقتش ناراحت شدم که چرا به کارشون اهمیت نمی دن و اکثر کارا رو من دارم می کنم . تا این که وقتی یک بار رفتن بیرون ، یه لحظه یه چیزی انگار بهم گفت محمّد تو خودت چنین چیزی رو خواستی !! روزیِ حلال و طیّب خواستی و خدا هم دعات رو مستجاب کرده پس باید بپذیری که کاری که خداپسندانه هست ، قطعا سختی های بیشتری رو داره .
و خیلی جالب شد که از اون روز به بعد ، یه حس آرامشی بهم دست داده :)
درباره این سایت