1 - دیروز روز پرکار و شلوغی بود ، نزدیکای ظهر بود که زنگ انبار به صدا در اومد و همزمان دو تا ماشین بار آورده بودن و فقط مهدی بود و من ماشین اوّل که یه کیسه* داشت و سریع خالیش کردیم و رفت . ماشین دوم چهار تا کیسه آورد و هنوز با این ماشین حساب و کتاب نکرده بودیم که صدای زنگ رو دوباره شنیدیم و از توی حیاط که نگاه کردم دیدم یه ماشین دیگه بار اورده . سریع ماشین داخل حیاط رو هدایت کردیم به بیرون تا ماشین سوم هم بیاد داخل ، که 10 کیسه هم آورد .
بهرترتیب خالیشون کردیم ؛ صاب کار هم از بالا اومد و گفت مقداری از این کیسه و اون کیسه حتما باید بذاریم برای فسا چون رانندش هم ساعت 2 می خواد بیاد ببره پس بگیرید دورش خلاصه مهدی سریع با چاقو افتاد به جون کیسه هایی که لازم بود و من هم می شمردم ، بعد هم سریع رفتم تا وارد سیستم کنم و لیبلشون رو چاپ کنم تقریبا بعد از خالی کردن هر سه ماشین صدای اذان هم شنیده شد و تُف تو ریا بنده هم تا جایی که بتونم نمازم رو سر وقت می خونم ( اکثراََ هم ناموفق ) ولی این بار با جدّیت بیشتری قیدش رو زدم و چسبیدم به کار تا زودتری اجناس فسا آماده بشه که وقتی راننده میاد بارش آماده باشه
در حال تکاپو بودم که صاب کارم اومد و بهم گفت محمّد برو نمازت رو بخون ، گفتم باشه الان می رم و به خودم می گفتم این کار رو که انجام بدم بعدش می رم که دوباره برگشت و تاکید مجدد کرد که رفتم و نمازم رو خوندم .
بعد از نماز که دوباره برگشتم ، دیدم صاب کار و مهدی خیلی ریلکس و بدون هیچ استرسی دارن کار می کنن و اصلا از تکاپویی که من انقدر درگیرش بودم خبری نبود
2 - چند روز پیش عُمر نقل بلاگ رو دیدم که نوشته بود 356 روز ، من هم گفتم خب پس امروز تولد نقل بلاگ هست و من هم یه ابزاری که از چند وقت پیش در حال طراحیش بودم رو برای امروز آماده کنم ، تا آخرای شب دورش بودم و مطلبش هم قرار دادم با توجه به این که یک روز روی نقل بلاگ بود و بازدید خوبی هم داشت امّا دیدم خیلی از بازدیدکننده ها آنچنان براشون هم مهم نیست که ابزار پروفایلی داشته باشن و یا نداشته باشن راستی بعدش یادم اومد که سال 365 روز هست و من اشتباهی فکر کرده بودم یک سال شده ( مطلب هم فعلا پیش نویس هست )
3 - همه این رو درک کردن که وقتی خدایی نکرده مرگ عزیزی رو می بینیم حداقل برای ساعتی هم که شده می گیم گور بابای دنیا ، دنیا ارزش این رو نداره که بخوام ناراحت فلان و بسان باشم ( یکی از بچه های انبار شوهر عمش فوت کرده و همین حرف ها رو ازش شنیدم و به یاد خودم افتادم ) امّا یکم که ازش بگذره و گرمای این داغ کم بشه باز روز از نو و روزی از نو !!
نـــــتـــــیـــــجـــــه
خیلی چیزا فقط برای ما مهم هست نه دیگران ، مثلا یه جوش کوچیک توی صورتت می زنه هر دقیقه باهاش ور می ری و خودت رو تو آینه نگاه می کنی امّا شاید کمتر کسی اون رو ببینه یا در موردش حرف بزنه ، باور کنی یا نه تمام اتفاقات دنیا هم از همین قانون پیروی می کنه !
نمی گم خودت رو به بی خیالی بزن ولی خیلی از مسائل رو می شه با آرامش بیشتری حل کرد تلاشت رو بکن که درست کار کنی ، درست فکر کنی ، درست رفتار کنی امّا برای این تلاش نیازی هم نیست تقلّای زیادی کنی و خودت رو به هر آب و آتیشی بزنی
*کیسه (شاید بهتر بود می گفتم گونی ، شغل ما پوشاک هست )

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Stephanie تمّت آشپرخونه Christy گروه مکانیک خودرو شهرستان ملارد TXT_FUN تست قالب شمع و پروانه