بعضی وقتا با خودم فکر می کنم که اگر عزم و اراده ی نوزادها و بچه های کوچیک مثل اکثر آدم بزرگا بود چی می شد ؟ آیا واقعا می تونستن راه برن ؟ یا حتی صحبت کنن ؟
وقتی انقدر تلاش و جنب و جوش بچه ها رو می بینم بهشون غبطه می خورم از این که نسبت به حرف دیگران بی اهمیت هستن ، برای خواسته هاشون هرجور شده تلاش می کنن حتی شده با سر و صدا و گریه به هدفشون می رسن ! قبل از این که قدرت راه رفتن رو بدست بیارن انقدر با پشت می خورن زمین اما باز می جنگن و تلاش می کنن !
حالا بیاید و فکر کنیم این بچه ها چرا هر چه سنشون بیشتر می شه ، انگیزه و تلاش خودشون رو از دست می دن ؟ بالاخره حقیقتی هست چون ما خودمون هم بچه بودیم و سرشار از انرژی و انگیزه ؛ اما آیا الان هم همینطوره ؟ اون جنب و جوش و تکاپوی سابق رو داریم ؟
هر اتفاقی که داره میفته قطعا اتفاق خوبی نیست چون وقتی می رسیم به سن جوانی که باید پر از شور و انگیزه باشیم ، مثل قوطی خالی رانی ، باید انقدر تمون بدن که شاید یه تیکه هلو ازمون بپره بیرون !
سن جوانی به مراتب پر از ایده های ناب نسبت به کودکی هست ، عقل و جسم کامل تر شده و جوانب بیشتر سنجیده می شه اما افسوس که این دوران های طلایی به بطالت و بدون هیچ انگیزه ای می گذره !!
دورانی که باید اون رو قدر دونست و برای خواسته ها به هر قیمتی تلاش کرد ، شده دوران یاس و ناامیدی :(
فکر می کنم شرایط جامعه هم خیلی موثر هست ، همچنین وجود دشمنانی که خودشون رو به هر در و دیواری می زنن تا بتونن این کشور رو از پا در بیارن که ان شاء الله هرگز اون روز رو نخواهند دید ولی خب باید کمی با واقعیت کنار اومد اگر بخوایم منتظر دیگری باشیم ( نظام ، دولت ، مسئول ، فامیل ، خانواده ، دوست و . ) تا اوضاع بهتر بشه که اوضاع بهتر نمی شه ! ای کاش توکل به خدا می کردیم و اول از خودمون شروع می کردیم ، بالاخره همه ی ما توی زندگیمون افرادی که از هیچ شروع کردن و با اراده و پشتکار به خواسته هاشون رسیدن دیدیم . اصلا شاید رسالت ما این هست که اول از خودمون شروع بشه و بعد بریم سراغ کسایی که منتظر کمک از طرف دیگری هستن ؛ اگر نه من حرکت کنم و نه دیگری پس همه ی ما ثابت می مونیم و هیچکس انگیزه ای برای کمک به دیگری نخواهد داشت .
نقش پدر و مادر هم نمی شه توی این موضوع نادیده گرفت ، حسرت هایی داریم که می گیم ای کاش وقتی بچه تر بودیم خانوادمون جوری ما رو می ساخت که تلاشگر و خودساخته می شدیم ، با همین حسرت ها بزرگ می شیم و بعد خودمون هم تبدیل می شیم به پدر یا مادر ! و جالب اینکه با فرزندانمون حتی بدتر از پدر و مادر خودمون رفتار می کنیم
بعضی وقتا یکم با دقت بیشتری که به مسائل نگاه می کنم می بینم چه آدمای بلانسبتی هستیم :|
همه چیز رو می دونیم ولی صد شرف به ندونستن ؛ حداقلش اونجوری آروم بودیم که آره بابا نمی دونستم و فلان رفتار کردم و چه بد می شه که نخوایم با یک سری حقایق و واقعیت ها کنار بیایم و همه ی تقصیرها رو به گردن دیگران بندازیم .
تو سرنوشتت را نمی توانی یک شبه تغییر بدهی اما می توانی یک شبه مسیرت را تغییر بدهی !
جیم ران
درباره این سایت