امروز به این قضیه فکر کردم که مهدی یه فرصت هست برای خودسازی ، برای نزدیک تر شدن به خدا ، برای حال خوب پیدا کردن مشکل از جایی شروع می شه که همه ما توقع بی انصافانه ای از مهدی داریم . اون بنده خدا کم شنوا هست و من خودم به شخصه بارها سرش غر و داد زدم .
مثلا داره لیبل می زنه می گم مهدی نزن اما متوجه نمی شه و می زنه و کدها قر و قاطی می شن و من جوش میارم ، داریم گونی میاریم داخل اون هم سرش پایین هست و قصدش کمک هست بعد می گم مهدی بذاریمش اینجا ، اما یهو می بینم خارج از برنامه یه مسیر دیگه می ره و باز اعصابم خورد می شه و حرفی می زنم بهش . بارها شده که متوجه شدم اصلا حرف ما رو درست متوجه نمی شه و فقط یه هاااا می گه یعنی فهمیدم ولی مطمئنم واقعا متوجه نشده و خودش کشش نداده
همیشه به اطرافیان نزدیکم نقد داشتم که چرا هیچ وقت نمی رن دنبال این که چطور با یک فرد دارای لکنت که من باشم رفتار کنن ؟ چرا همش از سر ترحم وسط حرفام می پرن ؟ چرا هیچ وقت نمیان در مورد مشکلم باهام صحبت کنن و باهام روراست نیستن ؟
امروز جواب سوالم رو پیدا کردم آیا خود من که حتی توقع بیشتری هم وجود داره از خودم بدنبال این رفتم که آداب معاشرت با کسی که کم شنوا هست رو یاد بگیرم ؟ آیا رفتار من باعث این نشده که مهدی فکر کنه داره بهش ترحم می شه ؟
واقعا موندم چرا همیشه دنبال علت هایی فراتر از حد تصور هستم ، چرا با وجود این که هنوز ساده ترین و پرتکرار ترین مسائل در نزدیکی من هست دارم دنبال حل مسائل متفرقه و بی اهمیت و در دوردست می گردم .
بفهم پسر ، عاقبت تو رو چیزایی مشخص می کنه که از بس تبدیل شده به روزمرگریت بهش فکر هم نمی کنی اون دوربین شکاریت رو بذار کنار و یکم جلو پات رو ببین ، همه چی از همین نزدیکی شروع می شه !!
درباره این سایت